بسمه تعالی زاهد ز ترس رویش عازم روم و چین است مست ساقی قاتل جان و دین است نرگس ای خوش خمار عاشق فارغ ز آن و این است ظاهرپرست خودبین درگیر مصلحت هاست رو سوی کعبه دلٰ جان را بده رهایی کانجا گدای مفلوک شهزاده برین است در پیچ و تاب زلفش جانها خراب و مستند ای غافل از حقیقت حالت چرا چنین است؟ از دل هوی برون کن کاین راه پر کمین است فارغ شو از ظواهر جامی بنوش طاهر رو بر سفینة النوح کاو ناجی ثمین است در ظلمت و سیاهی ٰ در بحر پر تلطم صعب سفر به جان خر ٰ سختی به در عجین است گر تشنه علومی ٰ ره سوی شهر آن گیر در را بود علی نام ٰ او که به حق قرین است در شهر علم و ایمان ٰ مدخل ز باب آنست آنجا به روی زاهد ٰ پیمانه بر جبین است میخانه علی بین ٰ شب تا سحر گشوده است مطلوب جان رندان ٰ وصل شه مهین است از ذکر زلف معشوق ٰ جان ها گرفته زینت مشتاق خاک کویش افلک و هم زمین است خیل ملک به گرد شمع رخش به طوفند
فانی به ذکر یاحق میخانه را عدن کن آنجا که کوی وصل شاهنشه یقین است