من از پشت شبهای بی خاطره ،من از پشت زندان غم آمدم من از آرزوهای دور و دراز ،من از پشت چشمان غم آمدم تو تعبیر رویای نا دیده ای ،تو نوری که برسایه تابیده ای تو یک آسمان بخشش بی طمع ،تو برخاک تردید باریده ای مرا با نگاهت به رویا ببر ،مرا تا تماشای فردا ببر دلم قطره ای بی تپش در سراب ،مرا تا تکا پوی دریا ببر تو یک خانه در کو چه ی زندگی ،تو یک کوچه در شهر آزادگی تو یک شهر در سرزمین حضور ،تویی راز بودن به این سادگی