وصیتنامه استاد دکتر علی حسینپور که در در سال ،1366در جبهههای نبرد نوشته شده است
باسمه تعالی مد ،به نام به نام تنها تنها ،به نام قرار دل بیقراران ،به نام خدای مح ّ مخاطبآشنای علی در چاه.
در این لحظه من در سایبان درختی که اسمش را نمیدانم و در بیابانی که نمیدانم موقعیّت آن چیست قرار گرفتهام. می در پیش است و من اکنون همینقدر میدانم که عملیّات مه ّ صت کنم اما نه وصیّت یک پدر برای در موقعیّتی هستم که باید و ّ تقسیم مال و نه وصیّت یک پادشاه برای موروثی کردن حکومت در خانوادة خود ،نه ،هیچکدام از اینها ،بلکه وصیّت و درد دل کسی که خود را از آن خود نمیداند .درِد دل یک مسافر .درد دل یک رهگذر برای چناری پیر .در موقعیّتی که من قرار گرفتهام نه کاغذی یافت میشود که بتوان آن را با درِد درون سیاه کرد و نه فرصت آنچنانی به دست میدهد که حرفهایم ته بکشد .در این حال و وضع به پیشنهاد و راهنمایی یکی از دوستان تصمیم گرفتم تا سیاهه و چکیدة حرفهایم را به علّت عدم دسترسی به کاغذ در حاشیة کتابچة دعای کمیل که متعلّق به یکی از دوستان شهید بود بنویسیم .در اصل تصمیم به وصیّت نداشتم .چرا که فردی چون من که همگی عمرش در گناه سپری شده است ما راستش ترسیدم. نمیتواند حرفی برای گفتن داشته باشد .ا ّ ترسیدم از اینکه بعدها بگویند چگونه است که نوزده سال و اندی زندگی کرد و هیچ حرفی برای گفتن نداشت .دیدم که حق با اینها خواهد بود .راستش حرف برای گفتن بسیار است .اما حرفی که مربوط به دل است هرگز بر کاغذ نمیآید .دلی که از عالم دیگر است با خودکار و کاغذ که مربوط به عالم پست دنیا هستند هیچ تناسبی و رابطهای ندارد .باللخره تصمیم گرفتم آن قسمت از حرفهای گفتنیام را در قالب جملت کوچک بیان دارم .من الله التوفیق و علیه التکلن .والسلم. [در پشت برگه وصیت نیز این جمله آمده است]: پدر ،مادر ،برادران و خواهر عزیزم مرا عفو کنید از اینکه نتوانستم فرزند و برادر خوبی برای شما باشم .دوستار همگی شما :علی حسینپور