بیا بیا دلدار من دلدار من درآ درآ در کار من در کار من بیا بیا درویش من درویش من مرو مرو از پیش من از پیش من هر جا روم با من روی با من روی هر منزلی محرم شوی محرم شوی ای شمع من بس روشنی بس روشنی در خانهام چون روزنی چون روزنی صبر مرا برهم زدی برهم زدی عقل مرا رهزن شدی رهزن شدی ای فخر من سلطان من سلطان من فرمان ده و خاقان من خاقان من هر جا تویی جنت بود جنت بود هر جا روی رحمت بود رحمت بود فضل خدا همراه تو همراه تو امن و امان خرگاه تو خرگاه تو
تویی تویی گلزار من گلزار من بگو بگو اسرار من اسرار من تویی تویی هم کیش من هم کیش من تویی تویی هم خویش من هم خویش من روز و شبم مونس تویی مونس تویی دام مرا خوش آهوی خوش آهوی تیر بل چون دررسد چون دررسد هم اسپری هم جوشنی هم جوشنی دل را کجا پنهان کنم در دلبری تو بیحدی تو بیحدی چون سوی من میلی کنی میلی کنی روشن شود چشمان من چشمان من چون سایهها در چاشتگه فتح و ظفر پیشت دود پیشت دود بخشایش و حفظ خدا حفظ خدا پیوسته در درگاه تو درگاه تو
باخویش کن بیخویش را چیزی بده درویش را ای نوش کرده نیش را بیخویش کن باخویش را بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را با روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خود ما را تو کن همراه خود چیزی بده درویش را با ما چه همره میکنی چیزی بده درویش را چون جلوه مه میکنی وز عشق آگه میکنی نی دلق صدپاره کشان چیزی بده درویش را درویش را چه بود نشان جان و زبان درفشان هم راز و هم محرم تویی چیزی بده درویش را هم آدم و آن دم تویی هم عیسی و مریم تویی تلخ از تو شیرین میشود کفر از تو چون دین میشود خار از تو نسرین میشود چیزی بده درویش را سلطان سلطانان من چیزی بده درویش را جان من و جانان من کفر من و ایمان من منگر به تن بنگر به من چیزی بده درویش را ای تن پرست بوالحزن در تن مپیچ و جان مکن بر عشق جان افشان کنم چیزی بده درویش را امروز ای شمع آن کنم بر نور تو جولن کنم وین کار را یک سون کنم چیزی بده درویش را امروز گویم چون کنم یک باره دل را خون کنم خود را بگو تو چیستی چیزی بده درویش را تو عیب ما را کیستی تو مار یا ماهیستی تو محتشم او محتشم چیزی بده درویش را جان را درافکن در عدم زیرا نشاید ای صنم