Asar

  • November 2019
  • PDF

This document was uploaded by user and they confirmed that they have the permission to share it. If you are author or own the copyright of this book, please report to us by using this DMCA report form. Report DMCA


Overview

Download & View Asar as PDF for free.

More details

  • Words: 42,218
  • Pages: 65
‫مجموعه آثار‬ ‫محدث فقيه علمه‬ ‫سيد شاه علىرضا غزنوى‬

‫مناظره‬ ‫جت كابلى‬ ‫با آقاى ح ّ‬

‫تاليف‬ ‫محدث فقيه عّلمه سيّد شاه عليرضا غزنوى‬ ‫مناظره سيد ميرعلى احمد حجت كابلى همرايى آقاى مروّج‬ ‫الحكام و ثقة السلم سيد شاعلى رضاء غزنوى‬ ‫بسم الله الرحمن الرحيم‬ ‫‪1‬‬ ‫پيشگفتار ]‬

‫]‬

‫در اوّل كه آقاى شاعلى رضا در كابل تشريف آورد‪ ،‬روز يكى دو‬ ‫نفر از طلبههاى سيد ميرعلى احمد آقا و بعضى از همنشينهاى‬ ‫طلبه‬ ‫و مل آمده برخى چيزها را معلومات گرفته و بعضى اشخاص چنين‬ ‫تصميم گرفته بودند كه بايد هر دو آقا با هم مواجه شوند‪ ،‬و مباحثه‬ ‫علمى نمايند‪ ،‬كسى جزما در ميان نيامد‪ ،‬اخيرا محمد حسين‬ ‫خان«غندمشر» جانمورى مصمم شده آمد آقاى غزنوى را با چند‬ ‫نفر‬ ‫ديگر به تكيه خانه عمو مىبردند‪.‬‬ ‫بعد از محانقه و مصافحه و احوال پرسى‪ ،‬چند دقيه همگى‬ ‫خاموش بودند‪ ،‬محمد حسين خان چنين به سخن آغاز كرد‪«:‬هر دو‬ ‫آقا مواجه هستند‪ ،‬ما مردم عوام مثل كور بوده و چيزى را‬ ‫نمىدانيم‪،‬‬ ‫مت جد ّ خود را به گمراهى و ضللت‬ ‫دست ما و دامن اينها بايد ا ّ‬ ‫نگذارند طريق حق را نشان بدهند»‪.‬‬ ‫مل بابا على يكى از شاگردان آقاى كابلى چنين گفت‪ :‬من آقاى‬ ‫غزنوى را ملقات كردهام فرق در بين نيست همه ما اثناعشرى‬ ‫هستيم‪ ،‬مردم به آقاى غزنوى تهمت و افتراء بسته بودند‪ ،‬سائر‬ ‫اهل‬ ‫مجلس گفتند بگذار هر دو آقا مواجهه هستند‪ ،‬خودشان فيطه‬ ‫مىنمايند»‪.‬‬

‫آغاز مكالمه‬ ‫آنوقت آقاى كابلى فرمود‪«:‬اين تفرقه اصولى و اخبارى در ديگر‬ ‫علقهها از قبيل تركستان‪ ،‬و هزارجات‪ ،‬و قندهار‪ ،‬نيست تنها در‬ ‫حصه غزنى است‪ ،‬يكديگر خود را مذ ّمت مىكنند عناد و دشمنى‬ ‫دارند‪ ،‬از كجا اين حرف پيدا شده و چرا باشد؟‪».‬‬ ‫آقاى غزنوى فرمود‪«:‬اگر اين كلمه را مردم عوام النّاس‬ ‫بگويند‬ ‫ما براى شما كه معلوم است كه‬ ‫حق دارند چرا كه نمىدانند‪ ،‬ا ّ‬ ‫اخبارى و‬ ‫اصولى در نجف و كربل مىباشد‪ ،‬و بها چندين سال پيش كتابهاى‬ ‫ايشان چاپ شده است‪ .‬چه گونه مىگوئيد اين حرف از كجا پيدا‬ ‫شده‬ ‫است»‪.‬‬

‫آقاى كابلى « اصولى و اخبارى در كربل و نجف‬ ‫مىباشند‪ ،‬يكى عقب سرى ديگرى نماز جماعت‬ ‫مىخوانند‪ ،‬من خودم عقب سرى اعلم الممالك كه‬ ‫عالم‬ ‫اخبارى بود نماز مىخواندم‪ ،‬با هم الفت و محبّت‬ ‫دارند‪.‬‬ ‫نه اينكه در غزنى يكديگر را تكفير مىكنند‪.‬‬ ‫البته شما براى مريدهاى خود گفتهايد بلكه ما‬ ‫شنيدهايم كه شيخ مفيد؛ را عوض ياى آن سين‬ ‫استعمال‬ ‫مىكنيد‪ ،‬و نام آقاى صدر را عوض دال آن كاف‬ ‫استعمال‬

‫‪1‬‬ ‫ صورت گفتمان دو عالم جليل القدر مرحوم علمه محدث سيد شاه على رضا غزنوى و‬‫مرحوم آيت الله مير على احمد كابلى كه در هنگام مسافرت محدث غزنوى به كابل به‬ ‫وقوع پيوسته است‪ .‬كه بعد از طى اين مذاكره مرحوم آيت الله مير على احمد كابلى در‬ ‫سخنرانىاى از محدّث غزنوى مدح و توصيف نموده و گفتند‪ :‬من وقتى به طرف اين آقا‬ ‫نگاه مىكنم‪ ،‬از نظر زهد و تقوى و عبادت‪ ،‬به ياد جدم امام سجاد عليهالسلم مىافتم نشان از‬ ‫قول خدا و رسول صلىاللهعليهوآلهو ائمه عليهمالسلم مىگويند مخالفت ايشان را نكنيد‪.‬‬

‫مىكنيد‪،‬اگر شما« براى مردم نگفته باشيد آنها‬ ‫چگونه‬ ‫اين چنين مىگويند؟ بعد از آن توصيف شيخ رحمة‬ ‫الله‬ ‫عليه را نمود كه چگونه شرف ملقات امام زمان‬ ‫عليه‬ ‫السلم را درك نموده است»‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬اين مريدهاى شما كه اخبارى را شش امامى و بابى و‬ ‫دهرى مىگوئيد شما با ديگران تعليم كرده باشيد‪ ،‬البته اخبارى را‬ ‫من‬ ‫ياد دادهام»‪.‬‬ ‫در اين وقت عموم مسلمين مستمعين گفتند كه از شما گليه‬ ‫نيست مل گكهاى كه تازه كتاب شرح مل را شروع كردهاند اين‬ ‫فتنه و‬ ‫آشوب بپا كردهاند‪ .‬يكديگر را تكفير مىكنند‪ .‬و دشنام مىدهند ‪ -‬خدا‬ ‫آنها را هدايت كند ـ‪.،‬‬

‫كابلى‪« :‬ما كه پنجاه و يك ركعت نماز در شبانه‬ ‫روز‬ ‫مىخوانم‪ ،‬اخبار ائمه‪ :‬را بالى منبر براى مردم بيان‬ ‫مىكنم و مردم را به دادن زكات و خمس و امر به‬ ‫معروف‬ ‫و نهى از منكر ترغيب كردهام‪ ،‬تكيه خانه و مسجد‬ ‫و معبر‬ ‫ساختهام‪ ،‬غرباء و فقراء را دستگرى مىكنم‪ ،‬اعتقاد‬ ‫ما‬ ‫اينست شما ملحظه كنيد!»‬

‫غزنوى‪:‬اين خيلى خوب اعتقاد است‪ ،‬عقيده ما هم همين است‬ ‫كه‬ ‫متابعت حكم خدا و رسول و ائمة‪ :‬شود‪ ،‬و كسى از فرمايش ائمة‪:‬‬ ‫تجاوز نكند!‬

‫كابلى‪« :‬بايد سخنهاى پهلودار نگوئى!»‬

‫و ديگر مستمعين گفتند‪ :‬كه سخنهاى آقاى غزنوى گوشه دار‬ ‫است‪ .‬محمد حسين خان «غندشر» آقاى غزنوى را مخاطب‬ ‫ساخته‬ ‫گفت اگر شما كدام اعتراض داشته باشيد بگوئيد‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬تعرض و حمله از طرف شما است‪ ،‬ما كه باشما‬ ‫متعرض‬ ‫نشدهايم و به كسى كارى نداريم‪ ،‬هر كه هر طريقه را اختيار كند‬ ‫مختار‬ ‫است‪ .‬باز اسرار كرد كه بايد گفته شود‪.‬‬

‫كابلى‪« :‬من تقليد ميّت را جايز مىدانم!»‪.‬‬

‫غزنوى‪ :‬شما تقليد ميّت را جايز مىدانيد ديگر رسالهها جايز‬ ‫نمىدانند‪!،‬‬

‫كابلى‪« :‬كتاب وسيله النجاة حاضر است تاليف‬ ‫آقاى‬ ‫ابوالحسن اصفهانى‪ ،‬تقليد ميّت را جايز‬ ‫دانستهاند»‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬خوبست كتاب را بياوريد‪ ،‬كتاب وسيله النجاة را آوردند‪،‬‬ ‫در اوّل كتاب نوشته بود بقاء بر تقليد ميّت جايز است‪.‬‬

‫كابلى‪« :‬بشرط كه در حال حيات مقلّد او بوده‬ ‫باشد‪ .‬اگر‬ ‫كسى تقليد مجتهدى را نداشته باشد‪ ،‬بعد از اينكه‬ ‫بميرد‬ ‫تقليد او را نمىتواند كه بالى قبر او رفته مسالة‬ ‫سوال‬

‫كند»‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬كتاب را گرفت يك ورق گردانيد‪ ،‬به صفحه ديگر نشان‬ ‫داد كه تقليد ميّت جايز است‪ ،‬بشرط اجازه مجتهد زنده باشد‪.‬‬ ‫فرمودند‪ :‬كه در اين صورت باز تقليد صحيح نشد زيرا كه محتاج به‬ ‫اجازه مجتهد زنده مىباشد‪ .‬باز در حقيقت تقليد ميّت را قبول‬ ‫نكرديد!‬ ‫كابلى‪« :‬تقليد ميّت صحيح است»‪ .‬انتهى‪.‬‬

‫جية ظن‬ ‫در قضيه ح ّ‬

‫آقاى غزنوى‪ :‬گفت در كتاب قوانين در باب حجيّت ظن چگونه‬ ‫گفته است؟‬

‫آقاى كابلى‪« :‬چند ورق بعد از كتاب را نديدهايد‬ ‫هر‬ ‫حجيّت ظن از براى صحيح شدن اخبار آحاد است‪.‬‬ ‫و به‬ ‫ظن عمل نمىكنيم!»‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬خوبست آن حصه كه عمل به ظن را باطل گفته باشد‬ ‫از‬ ‫براى من نشان بدهيد‪ ،‬كتاب قوانين را شيخ محمد على برادر زن‬ ‫آقا‬ ‫صاحب گرفت نيم ساعت زيادتر‪ ،‬جستجو كرد آخر مطلب پيدا‬ ‫نشد‪،‬‬ ‫از اين فقره گذشت‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬شما عقل را حجت مستقل مىدانيد و اخبار را تابع عقل‬ ‫قرار مىدهيد‪.‬‬

‫ن دين اللّه ل يصاب بالعقول»‪ :‬عقل‬ ‫كابلى‪«:‬ا ّ‬ ‫حجت‬ ‫مستقل شده نمىتواند‪ ،‬شيخ محمد على كوچك‬ ‫(مدرس‬ ‫فغانى) در باب عقل با شما بحث كرده بود‪ ،‬زمانى‬ ‫كه در‬ ‫كابل آمد من او را ملقات كردم‪.‬‬ ‫من او را ملمت كردم كه غلط كرده و نفهميده‬ ‫بحث‬ ‫كرده‪ ،‬مقصد اينست كه عقل حجت مستقل‬ ‫نيست براى‬ ‫آنست كه قبول حكم را بكند»‪.‬‬

‫غزنوى‪ :‬اين قسم عقل را ما نيز قبول داريم‪ ،‬مقصد اين است‬ ‫كه‬ ‫عقل حجت مستقل نباشد!‬

‫كابلى‪« :‬عقل را حجت مستقل نمىدانيم‪ ،‬كيفيّت‬ ‫قطع‬ ‫يدسارق را بيان كردند كه اگر حكم عقل باشد بايد‬ ‫دست‬ ‫سارق را از شانه‪ ،‬يا آرنج يا بند دست بريده شود‬ ‫كه حكم‬ ‫دست صدق كند‪.‬‬ ‫حال انكه امام عليه السلم از بند انگشتان حكم‬ ‫كرده‬ ‫است‪ .‬و كف دست را مساجد خوانده است‪.‬‬ ‫گويا عقل را در احكام خدا مدخليّت نيست فقط‬ ‫خاص‬ ‫براى قبول كردن حكم است»‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬خوب اگر اين قسم عقل باشد ما هم قبول داريم!‬

‫كابلى‪« :‬اگر امر دائر شد بين حرام و واجب به‬ ‫اين قسم‬ ‫كه يك روايت از معصوم عليهالسلم در حليّت شىء‬ ‫رسيده و‬

‫همين قسيم روايت ديگر رسيده كه همان چيز‬ ‫حرام‬ ‫است‪ .‬شما اخبارئين چه مىگوئيد؟»‬

‫غزنوى‪ :‬اين قسم روايت نرسيده اگر رسيده باشد در باب كدام‬ ‫مسألة و به كلم كتاب اخبار است‪،‬؟‬

‫كابلى‪« :‬اين قسم نيست‪ ،‬فرضا اگر پيدا شد؟»‪.‬‬

‫غزنوى‪ :‬اين قسم نيست و اگر مىدانيد كه هست مثالش را و‬ ‫كتابش را بگوئيد‪،‬؟»‬

‫كابلى‪« :‬اين قسم نيست فرضا اگر پيدا شد؟!»‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬فرضا اگر پيدا شد احتياط ميكنم ترك مىكنيم موافق‬ ‫روايت مىشود‪.‬‬

‫كابلى‪« :‬روايت ديگر در وجوب فعل مذكور رسيده‬ ‫چه‬ ‫مىكنيد؟»‪.‬‬

‫غزنوى‪«:‬ل تكليف اّل بعد البيان»‪ .‬خدا چيزى را كه به ذمه‬ ‫بندگان‬ ‫خود واجب مىكند زمانى واجب مىشود كه كيفيّت آن معلوم باشد‪.‬‬ ‫خدا اين قسم تكليف نكرده و نه اين قسم روايت وارد شده است‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬شما به اين قسم روايت چه مىكنيد؟‬

‫كابلى‪« :‬تخيير‪ ،‬هر كدام آن را كه دل ما‬ ‫بخواهد‪.»!،‬‬ ‫غزنوى‪ :‬اگر حرام بود چه جواب مىگوئيد‪،‬؟‬

‫كابلى‪« :‬اگر واجب بود تو چه جواب مىگوئى؟»‪.‬‬ ‫غزنوى‪:‬همان جواب سابقه را گفت‪« :‬ل تكليف ال بعد البيان» و‬ ‫اين حكم تخيير در امورات توسعى است نه در امورات كه حلل و‬ ‫حرام باشد‪.‬‬

‫راجع بنكاح دو فاطمه نسب‬

‫كابلى‪« :‬چه گونه حرام مىدانيد؟»‪.‬‬ ‫غزنوى‪:‬در اوّل روايت ل يح ّ‬ ‫ل على احد و در آخر آن يشق عليها‬ ‫نوشته است‪ .‬من از قرينه ل يح ّ‬ ‫ل و يشق حرام مىدانم‪،‬‬

‫كابلى‪« :‬يشقّ در هيچ لغت به معناى يؤذى نيامده‬ ‫است!»‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬يشق به معناى چيست؟‬

‫كابلى‪« :‬به معناى‪ :‬دشوار و سخت‪ ،‬چنانچه وضو‬ ‫گرفتن درسرما و روزه گرفتن در ايّام گرما و نماز‬ ‫خواندن‬ ‫سخت و دشوار است‪ .‬اينها حرام نيست‪ ،‬نكاح دو‬ ‫فاطمه‬ ‫نسب هم حرام نيست»‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬قياس صحيح نيست‪ ،‬ائمة معصومين عليهمالسلم از عبادت و‬ ‫اطاعت حلوت مىبرند بلكه قوّت ايشان عبادت بوده است‪.‬‬ ‫در اين موقع شخص محمد على برادر زن مير على احمد آقاى‬ ‫كابلى گفت‪ :‬اين فرمايش شما مطابق اخبار هم نيست! غزنوى‪،‬‬ ‫قدرى‬ ‫خشم كرد فرمود‪ :‬شما خوب مىفهميد نزديك بيائيد كه با شما‬ ‫مكالمه شود‪ .‬محمد على ساكت شد‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬شيخ بسيار عالم است‪ ،‬اشخاص كه اصول را مىداند‪،‬‬ ‫منطق را مقدمة ياد مىگيرند‪ ،‬بايد امتحانا چيزى را بپرسم؟‬

‫كابلى‪ :‬بپرسيد‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬قضيه موجبه سالبة المحمول صحيح است يا نه؟ هر‬ ‫قدر‬

‫وقت برايش دادند جوابى و مثالى گفته نتوانيست‪.‬‬

‫كابلى‪ :‬اخيرا فرمود‪« :‬بگوئيد‪ ،‬صحيح است»‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬مثالش چيست؟‬

‫كابلى‪« :‬بگوئيد زيد ل قائم!»‪.‬‬ ‫غزنوى‪:‬آن را نيز قبول نكرد‪.‬‬

‫كابلى‪« :‬اين را هم قبول نداريد مثال آن‬ ‫چيست؟»‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬زيد ليس بقائيم‪.‬‬

‫كابلى‪« :‬اين مثال و مثال كه من گفتم چيزى‬ ‫فرقى‬ ‫ندارد»‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬اگر فرق ندارد من از شخص خود شما سوال نكرده‬ ‫بودم!‬

‫باب اجماع‬ ‫غزنوى‪:‬اجماع را چگونه حجت مىدانيد؟‬

‫كابلى‪« :‬اجماع كه كاشف از قول معصوم‪ :‬باشد‬ ‫حجت‬ ‫است»‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬كاشفيت از قول معصوم چه گونه دانسته مىشود؟‬

‫كابلى‪« :‬از جهت اينكه مجهول النسبى در جماعتى‬ ‫شامل باشد»‪.‬‬

‫بگيرم‪ ،‬اگر فرضا من آنها را در بغل بگيرم‪ ،‬آنها در بغل من‬ ‫نمىآيند‪.‬‬

‫كابلى‪« :‬چاره چيست؟»‬

‫مستمعين‪ :‬گفتند‪ ،‬چيزى فيطه شده در خط نوشته شود كه بعد‬ ‫از‬ ‫اين اخبارى اصولى را بد نگويد و اصولى اخبارى را بد نگويد‪،‬‬ ‫مذ ّمت‬ ‫نكنند‪ ،‬دشنام ندهند‪ .‬اعمال و اطاعات هر دو فريقه بقول ائمة‬ ‫معصومين عليهمالسلم است‪ .‬بعد از اين نام اصولى و اخبارى برده‬ ‫نشود‪.‬‬ ‫خطى را بدين مضمون نويشتند‪ ،‬در آخر خطى كه براى آقاى‬ ‫غزنوى داده شد ـ آقاى كابلى نويشت‪ :‬با آقاى ثقة السلم‪ ،‬مروج‬ ‫الحكام‪ ،‬گفتگو كردم تماما چيزهاى را كه مىفرمايد همگى از قول‬ ‫ائمه اثناعشريه‪ :‬است‪ ،‬برجميع مؤمنين و مسلمين لزم است كه‬ ‫متابعت فرموده او را بنمايند‪ .‬و السلم على من اتبع الهدى‪.‬‬ ‫در خطى آقاى كابلى‪ ،‬آقاى غزنوى نويشت‪ :‬آقاى حجة السلم‬ ‫آنچه را كه از قول ائمة معصومين عليهمالسلم بگويد لزم الطاعة‬ ‫است»‪.‬‬ ‫مجلس خاتمه يافت در آخر آقاى كابلى‪ ،‬چاقوى خود را گرفته‬ ‫برهنه كرده‪ ،‬دعا فرمودند‪ :‬هر كه بعد از اين دنبال نفاق بگردد اين‬ ‫تيغ‬ ‫برهنه در كمرش باشد‪.‬‬ ‫و السلم عليكم و رحمة الله و بركاته تمت المقالة‬ ‫بعون الملك‬ ‫الوهاب‪.‬‬

‫غزنوى‪ :‬اين فقره را از روى كدام سند مىگوئيد‪،‬؟‬

‫كابلى‪« :‬از روى قاعده لطف»‪.‬‬ ‫غزنوى‪:‬تمسك ديگر از كتاب و سنّت بيان كنيد‪.‬‬

‫كابلى‪« :‬قاعده لطف‪ ،‬چند مرتبه اين سخن تكرار‬ ‫شد»‪.‬‬ ‫عقد فضولى‬

‫غزنوى‪ :‬در باب عقد فضولى كتاب حدائق و جواهر را ديده ايد؟‬

‫كابلى‪« :‬خبر وارد شده است»‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬خوب است كتاب را بخواهيد‪.‬‬

‫كابلى‪« :‬آسمان و ريسمان در كتابهاى استدللى‬ ‫ديده‬ ‫مىشود‪ ،‬در مقام استدلل گفته شده است‪ .‬عمل‬ ‫ما از‬ ‫روى آن نيست‪ ،‬در وقتى كه شخص حريفى خود يا‬ ‫رقيب خود را مىبيند هر چيزى از زبانش بر مىآيد‪،‬‬ ‫براى‬ ‫اثبات مدّعى خود مىگويد‪ .‬چنانچه من خودم بالى‬ ‫ممبر‬ ‫در وقتى كه مىخواهم به مقابل بفهمانم هر چيزى‬ ‫كه‬ ‫دلم مىخواهم مىگوئيم‪ ،‬در وقت عمل‪ ،‬عمل ما از‬ ‫روى‬ ‫اخبار است»‪.‬‬ ‫غزنوى‪ :‬خوب اگر عمل شما از روى اخبار باشد بر آن آسمان و‬ ‫ريسمان كه نوشته شده است عمل نكنيد‪ .‬ما هم چيزى نمىگوئيم‪.‬‬

‫كابلى‪« :‬بايد نزاع و نفاق از بين برداشته شود‪،‬‬ ‫همين كه‬ ‫در غزنى رسيدى‪ ،‬هر يك را برادر وار و فرزند‬ ‫دانسته‬ ‫محبّت و شفقت بنمائيد»‪.‬‬

‫غزنوى‪ :‬شما واقف نيستيد‪ ،‬من جبرا كدام شخص را در بغل‬

‫نقد جوابهاى‬ ‫مدرس افغانى‬ ‫تأليف‬ ‫محدث فقيه علمه سيد شاه عليرضا غزنوى‬ ‫‪1‬‬

‫سؤال شيخ رجب على و مل غلم شاه‪:‬‬

‫اجتهاد و تقليد لغوى و اصطلحى را بيان نمائيد‪ ،‬شارع مقدس‬ ‫كدام يك از اين شق را از ما خواسته است؟‬

‫جواب مدرس افغانى‪:‬‬

‫اجتهاد اصطلحى‪ :‬زحمت كشيدن مجتهد در‬ ‫فهميدن‬

‫‪1‬‬ ‫ زمان مرحوم مدرس افغانى از طرف آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى از نجف‬‫اشرف به‬ ‫مدت پنج سال در افغانستان جهت تأسيس مدرسه و تربيت طلب فرستاده شدند كه وى‬ ‫در استان غزنى‪ ،‬منطقه جاغورى تأسيس مدرسه نموده و به تدريس مشغول گرديدند‪.‬‬ ‫زمانى مدرس افغانى با تعدادى از اعوان و انصارش جهت گفتمان دينى پيرامون اخبارى و‬ ‫اصولى در منطقه سراب در منزل عوض على خان يكى از معتمدين آن محل به مدت‬ ‫هيجده شبانه روز اقامت گزيدند‪ .‬و قاصد نزد مرحوم علمه محدث شاه على رضا‬ ‫فرستادند كه جهت گفتگو به نزد آنها بيايد ولى مرحوم علمه محدث شاه على رضا چنين‬ ‫درخواستى را رد نموده و گفتند اگر شما مايل هستيد جهت گفتگو بايد نزد من بياييد‬ ‫متأسفانه مدرس اين داستان را در درسهاى صرف مير و سيوطى و منطق و معانى با‬ ‫تغيير و تحولى زيادى‪ ،‬ذكر كرده است‪.‬‬ ‫و دو نفر از شاگردانش را به نامهاى مرحوم مل رجب على و مرحوم مل غلم شاه جهت‬ ‫مذاكره نزد مدرس افغانى فرستاد كه اين شاگردان تعداد چند سؤال از مدرس افغانى‬ ‫نموده كه وى جواب داده است‪.‬‬ ‫و بعد از مراجعت وقتى جوابها را نزد مرحوم علمه محدث شاه على رضا آوردند ايشان‬ ‫به اين جوابها نقدهاى زير را نوشتند‪.‬‬

‫حكم خدا و تقليد اصطلحى‪ :‬قبول كردن عوام‬ ‫قول امام‬ ‫عليه السلم ـ از مجتهد‪ ،‬و اجتهاد اصطلحى واجب‬ ‫كفائى و تقليد اصطلحى واجب عينى و هر كس‬ ‫بدون‬ ‫تقليد عمل كند عملش باطل است لقوله عليهالسلم‪:‬‬ ‫«ل يقبل اللّه‬ ‫عمل ً إل ّ بمعرفته»‪.‬‬

‫نقد بر جواب مدّرس‬

‫جواب مىگوئيم بر اهل انصاف و صاحبان بصيرت واضح باد! كه‬ ‫اين تفسير در معنى اجتهاد و تقليد اصطلحى يا ناشى از جهل‬ ‫مركب‬ ‫يا محض تلبيس و فريب عوام به خلف بيان خود مجتهدين در كتب‬ ‫اصول است و ايشان در معنى اجتهاد مىفرمايند‪ :‬اجتهاد استفراغ‬ ‫وسع‬ ‫مجتهد است در تحصيل مسائل ظنيّه شرعيّه چنانچه علمه در‬ ‫كتاب‬ ‫تهذيب الصول و صاحب معالم و محقق معتبر در اين معنا اتفاق‬ ‫كردهاند‪ ،‬پس موضع اجتهاد نزد ايشان نه اينست كه احكام را از‬ ‫اخبار‬ ‫درك كند و همان مفهوم صريح اخبار را به مقلدين ايشان برسانند‬ ‫تا‬ ‫اينكه عمل مقلّد فى الحقيقة به قول امام عليه السلم بوده باشد‬ ‫و بعد‬ ‫تقليد را معنا كند كه قبول كردن قول امام عليه السلم است از‬ ‫مجتهد و‬ ‫اگر اين باشد معناى تقليد‪ ،‬پس چرا در جواب دوم مىگويد تقليد بر‬ ‫مجتهد حرام است؟ زيرا كه خود او قائل شد كه مجتهد قول امام‬ ‫عليه‬ ‫السلم را به عوام مىگويد و تقليد هم كه اخذ قول امام عليه‬ ‫السلم‬ ‫است از مجتهد‪ ،‬پس مجتهد مقلّد امام عليه السلم بايد بوده باشد‬ ‫و‬ ‫حال آنكه خود ايشان قائلاند كه عمل به روايت تقليد نيست‪ ،‬پس‬ ‫مجتهد راوى نيست‪.‬‬ ‫ن است اگرچه اين تحصيل‬ ‫ظ‬ ‫تحصيل‬ ‫ايشان‬ ‫زيرا كه كه اجتهاد‬ ‫ّ‬ ‫ن‬ ‫ظ ّ‬ ‫از فحاوى و تأويلت بوده باشد‪.‬‬ ‫ول الكفر و‬ ‫مجلسى در اعتقادات خود مىفرمايد‪« :‬فإ ّ‬ ‫نا ّ‬ ‫اللحاد‬ ‫التصّرف في النواصيص الشرعيّة‪ ،‬بالعقول الضعيفة و‬ ‫الهواء الردّية»‪.‬‬ ‫پس نصوص شرعيه كه به سبب تطبيق به عقول ناقصه ايشان‬ ‫ن بگذارند چطور‬ ‫تأويل كنند و اسم آن را اجتهاد و تحصيل ظ ّ‬ ‫مىشود‬ ‫كه عوام قول امام عليه السلم را از او اخذ كرده باشد؟ حال آن‬ ‫كه عوام‬ ‫ن و گمان او را اخذ كرده كه معروف است به رأى‬ ‫ظ‬ ‫مدرك‬ ‫همان‬ ‫ّ‬ ‫نزد‬ ‫مجتهدين‪.‬‬ ‫چنانچه ملمحسن فيض عليه الرحمة در كتاب وافى رأى را معنا‬ ‫فرموده است كه‪« :‬ليس الجتهاداتهم في استنباط‬ ‫الحكام من‬ ‫سمونها أنفسهم رأيا»‪.‬‬ ‫المتشابهات الّتى ي ّ‬ ‫بعد از اينكه حديث مروى از حضرت امام باقر ـ عليه السلم ـ را‬ ‫در مذ ّمت رأى بيان مىفرمايد‪ :‬كه «من افتى الناس برأيه فقد دان‬ ‫اللّه‬ ‫بما ليعلم‪ ،‬ومن دان بما ليعلم فقد ضاد اللّه حيث أح ّ‬ ‫ل و حّرم‬ ‫فيما‬ ‫ليعلم»‪ .1‬يعنى كس كه فتوى بدهد به مردم به رأى خود پس به‬ ‫تحقيق‬ ‫كه ضدّيت كرده با خدا زيرا كه حلل و حرام كه بايد از طرف خدا‬ ‫باشد اين شخص هم مثل او حلل قرار داده است بدون علم‪.‬‬ ‫و اين كه شيخ نوشته كه عمل بدون تقليد قبول نيست اگر مرادش‬ ‫عمل بدون متابعت قول معصوم است! پس مىگوئيم شيخ و امثال‬ ‫‪1‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.299‬‬

‫او‬

‫اقرار كردهاند كه عمل به روايت نيست پس شيخ تقليد تعبّدى كه‬ ‫اصطلح اصولى است هم قبول ندارد‪ .‬زيرا كه مىگويد عامى قول‬ ‫معصوم را از مجتهد اخذ كند‪ .‬پس معلوم است كه شيخ مذهب‬ ‫معلوم‬ ‫ندارد به هر طرف دست مىزند شايد چيزى به دستش بيايد‪ ،‬اين‬ ‫است طريق فريب عوام كه او مسلك خود قرار داده و منسوجات‬ ‫او‬ ‫كنسج العنكبوت است (و إن أ َ‬ ‫ت)‪.‬‬ ‫و َ‬ ‫عنْكَبُو ِ‬ ‫ن الْبُيُو ِ‬ ‫ّ‬ ‫ت ال ْ َ‬ ‫ت لَبَي ْ ُ‬ ‫ه َ‬ ‫ْ‬ ‫َ ِ‬

‫سؤال شيخ رجب على و مل غلم شاه‪:‬‬

‫اينكه عوام الناس از مجتهد تقليد مىكند‪ ،‬و خود مجتهد از كى‬ ‫تقليد دارد؟ و قول او با دليل و برهان حجت است يا بدون دليل؟ و‬ ‫اين كه مجتهدين در كتب و رسائل خود مىنويسند كه تقليد مجتهد‬ ‫ى اعلم واجب است آيا آيه و حديث صريح در اين باب است يا‬ ‫ح ّ‬ ‫نه؟‬

‫جواب مدرس افغانى‪:‬‬

‫تقليد بر مجتهد حرام است‪ ،‬مجتهد پس از زحمت‬ ‫كشيدن قول امام ـ عليه السلم ـ را از بين‬ ‫روايات‬ ‫مختلفه پيدا و به همان قول امام عليه السلم‬ ‫عمل‬ ‫مىكند‪ ،‬عوام هم همان قول امام را از مجتهد‬ ‫گرفته عمل‬ ‫مىكند‪ ،‬دليل بر اينكه بايد تقليد مجتهد شود‪ .‬در‬ ‫اصول‬ ‫كافى هفت حديث است از امام عليه السلم و‬ ‫شرط‬ ‫حيات دانسته مىشود از اخبار كثيره مثل اخبار كه‬ ‫مىگويد در فيصله دعاوى بايد غير مجتهد فيصله‬ ‫نكند‪.‬‬ ‫و معلوم است كه ميّت قادر بر فيصله دعاوى‬ ‫نيست‪،‬‬ ‫مجتهدين گذشته در فتاوى مختلف هستند‪ ،‬و به‬ ‫سبب‬ ‫ى‬ ‫اختلف در اخبار لذا بايد رجوع شود به مجتهد ح ّ‬ ‫اعلم‬ ‫هرچه او حكم كند عمل شود مانند‪ :‬اختلف در‬ ‫ارث زوج‬ ‫كه در جايش مذكور است‪ ،‬انتهى‪.‬‬ ‫نقد بر جواب مدّرس‬

‫جواب او از سابق هم دانسته مىشود‪ .‬پس به شيخ مىگوئيم كه اگر‬ ‫مراد تو از تقليد مطلق اخذ قول معصوم است پس فرق ميان‬ ‫مجتهد‬ ‫چيست؟ پس اين مجتهد مجتهد است و نه اين مقلّد مقلّد گفته‬ ‫مىشود‪ .‬زيرا كه خودت گفتى كه تقليد بر مجتهد حرام است‪ ،‬و‬ ‫اخذ‬ ‫قول معصوم بر او واجب است‪ ،‬تقليد عامى هم اخذ قول امام‬ ‫عليه‬ ‫السلم است‪ ،‬پس بر مجتهد حرام است اخذ قول معصوم به گفته‬ ‫ض ظاهٌر‪.‬‬ ‫خودت و هم واجب‪ ،‬و هذا تناق ٌ‬ ‫پس معلوم شد كه عوام راست گفتهاند كه دروغ گوى حافظه‬ ‫ندارد‪.‬‬ ‫بر دليل بر تقليد را كه حواله به اصوله كافى نمودهايد هم دروغ‬ ‫است‬ ‫زيرا كه باب تقليد كافى در مذ ّمت تقليد است‪ ،‬دليل حيات هم از‬ ‫اجتهادات ظاهر البطلن است زيرا كه در يك حديث هم شرط‬ ‫حيات‬ ‫روّات احاديث مذكور نيست پس معلوم نيست كه فرمايش‬ ‫حضرت‬ ‫‪1‬‬ ‫كه مىفرمايد‪« :‬فارجعوا فيها إلى روات حديثنا» آن روّات‬ ‫قبل از‬ ‫‪1‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.90‬‬

‫صدور اين فرمان همه اموات بودهاند نه احياء پس معلوم شد كه‬

‫دللت اين خطاب بر اخذ از اموات بيشتر است از احياء اينكه‬ ‫مىگوئى اخبار مختلف است‪ ،‬نه چنين است كه تو به رأى خود‬ ‫فهميده و اخبار محمول بر تقيه مرخص فيها است در عمل بر آن‪.‬‬ ‫تا‬ ‫وقت كه معلوم شود‪.‬‬ ‫و صدوق عليه الرحمة مىفرمايد‪ :‬كه «ج ّ‬ ‫ل حجج اللّه ان يكون‬ ‫اخبارهم مختلفه المعاني بل اخبار هم متفقة المعانى»‪.‬‬

‫سؤال شيخ رجب على و مل غلم شاه‪:‬‬ ‫آيا در زمان غيبت معصوم در علم مفتوح است يا مسدود؟ و در‬ ‫صورت انسداد تكليف مجتهد و مقلّد چيست و به كدام چيز عمل‬ ‫نمايند؟‬

‫جواب مدرس افغانى‪:‬‬

‫باب علم در حكم اللّه واقعى منسد است‪ ،‬پس‬ ‫ن‬ ‫ظ ّ‬ ‫مجتهد از اخبار حكم ظاهرى خداوند است و اخذ‬ ‫آن‬ ‫واجب است بر عوام‪.‬‬ ‫نقد بر جواب مدّرس‬

‫پس مىگوئيم براى شيخ اگرچه اين تقسيم يعنى حكم واقعى و‬ ‫ظاهرى در كتب اصول مسطور و دليل از اخبار و آيات قائم بر اين‬ ‫مطلب نيست بلكه به عكس آن كتب مفصلّه علماى حقه از آيات‬ ‫و‬ ‫اخبار در انفتاح باب علم نوشتهاند‪ .‬و همين علم‪ ،‬حكم واقعى‬ ‫خداوند‬ ‫مه را كردهاند‪.‬‬ ‫جلله آن است‪ ،‬كه در اين اصل اصوليين متابعت عا ّ‬

‫سؤال شيخ رجب على و مل غلم شاه‪:‬‬

‫آيا اجتهاد و تقليد در زمان خود معصومين عليهم السلم هم بوده‬ ‫است يا اختصاص به زمان غيبت دارد؟ آيا در زمان حضور حرام‬ ‫بوده‬ ‫است يا واجب؟‬

‫جواب مدرس افغانى‪:‬‬

‫اجتهاد در زمان معصوم نبوده است بلكه حرام‬ ‫بوده‬ ‫است لكن اجتهاد در زمان غيبت واجب است به‬ ‫وجوب‬ ‫كفائى و هركه منكر اجتهاد بوده باشد كافر و از‬ ‫جمله‬ ‫منكرين ضروريات محسوب خواهد شد!! و در‬ ‫زمان‬ ‫معصوم تقليد به معناى اصطلحى از اخذ قول‬ ‫معصوم‬ ‫است از مجتهد بوده است چنانچه عمل شيعه هم‬ ‫بر‬ ‫همين است‪ .‬انتهى كلمه‪.‬‬ ‫نقد بر جواب مدّرس‬

‫‪1‬‬

‫ق)‪.‬‬ ‫سما ِ‬ ‫و َر ْ‬ ‫و بَْر ٌ‬ ‫ء في ِ‬ ‫ب ِ‬ ‫ه ظُلُما ٌ‬ ‫ن ال ّ‬ ‫م َ‬ ‫صي ِّ ٍ‬ ‫(ك َ َ‬ ‫عدٌ َ‬ ‫ت َ‬ ‫پس در اين جاه از براى اهل انصاف لزم است كه تفكر كند در‬ ‫كلم شيخ و لزمه آن‪ ،‬و آن اينكه اجتهاد در زمان معصومين عليهم‬ ‫السلم نبوده بلكه حرام بوده اين قول حق است‪ .‬پس وجوب آن‬ ‫در‬ ‫زمان غيبت از كجاه ثابت شده است تا به حد ّ كه از ضروريات دين‬ ‫شده‪ ،‬زيرا كه وجوب و استحباب و هر نوع تكليف اگر به قول‬ ‫شارع‬ ‫يا فعل او يا تقرير او ثابت شده باشد كه خود شيخ اقرار كرده كه‬ ‫در‬ ‫زمان حضور معصوم اجتهاد نبوده بلكه حرام بوده و اگر اين‬ ‫وجوب‬ ‫اجتهاد از دليل عقلى است پس بايد ادّله قطعيّه عقليّه از براى‬ ‫اثبات اين‬

‫اصل شيخ ذكر كند زيرا كه با اقرار ايشان به ادّله ظنيّه اصل ثابت‬ ‫نمىشود‪ .‬و نيز اگر شىء به دليلى ثابت شد بايد خاص از براى‬ ‫زمانى‬ ‫دون زمان نبوده باشد‪ .‬زيرا كه علماء و عقلء گفتهاند‪« :‬دليل‬ ‫العقل‬ ‫‪2‬‬ ‫ليخصص»‪.‬‬ ‫پس وجوب آن در زمان حضور و غيبت فرق نكنند‪ .‬وال ّ اين‬ ‫وجوب اجتهاد در زمان غيبت از بدعتهاى محّرمه صريحه خواهد‬ ‫‪3‬‬ ‫بود‪ .‬چنانچه فرمود امام عليه السلم «شّر المور محدّثاتها»‪.‬‬ ‫و فرمود نبى صلى اللّه عليه و آله‪« :‬كل بدعة ضللة و كل‬ ‫ضللة‬ ‫صاحبها فى النار»‪.‬‬ ‫«و حلل محمد صلى اللّه عليه و آله حلل الى يوم القيامة و‬ ‫حرامه‬ ‫‪4‬‬ ‫حرام الى يوم القيامة»‪.‬‬ ‫و اينكه شيخ گفته است كه منكر اجتهاد كافر است!! شنيدى‬ ‫حضرت نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و اهل طاهرين او عليهم‬ ‫السلم‬ ‫منكر بدعتاند و اجتهاد از مستحدثات است با اقرار خود شيخ‪ ،‬و‬ ‫مة‪ ،‬ابواب‬ ‫شيخ حّر عاملى در كتاب وسائل الشيعة‪ ،‬و فصول المه ّ‬ ‫در‬ ‫بطلن اجتهاد ظنّى نوشته است‪ .‬مجلسى عليه الرحمة در بحار‬ ‫النوار‬ ‫و مجلسى اوّل در لوامع و سيد ابن طاووس در كشف المحجة و‬ ‫كلينى در روضة و ابواب ثلثة كافى و شيخ الطائفه در عدّة بلكه‬ ‫مفيد و‬ ‫سيد مرتضى در «محاسن» و «الذريعه» و «شافى» اين علماء و‬ ‫اكثر‬ ‫علماى شيعه رضوان اللّه عليهم همه ايشان نفى اجتهاد نمودهاند‬ ‫بلكه‬ ‫بعض از علماى كتاب در اسامى نفاة اجتهاد نوشتهاند‪.‬‬ ‫پس شيخ جاهل اين علما را تا حضرت خاتم النبين صلىاللهعليهوآله تكفير‬ ‫نموده زيرا كه بدون دليل به طريق عموم گفته منكر اجتهاد كافر‬ ‫است‪.‬‬ ‫ن فاسد خود از ضروريات دين شيعه قرار داده‬ ‫و اجتهاد را به ظ ّ‬ ‫است‪،‬‬ ‫او و امثال او معناى ضرورى را تا هنوز فرق نكردهاند تا خلف‬ ‫ائمه‬ ‫معصومين عليهم السلم و علماى مذكورين در نظر قاصر او‬ ‫خلف‬ ‫نيست‪ ،‬حال آنكه اين نظر او عين كفر و كفر صريح است‪ ،‬اگرچه‬ ‫اين‬ ‫بيچاره در مباحث كتب اصول نيز اطلع تام ندارد‪ .‬تا اختلف علماء‬ ‫را‬ ‫در قبول اجتهاد مىدانيست‪ ،‬و علماء شيعه را عموما كافر نمىگفت‪.‬‬ ‫ما چون كه براى ايشان اين نوع اجتهاد هم جايز است ايشان‬ ‫ا ّ‬ ‫معذورند‬ ‫چنانچه معاويه هرچه كرده مىگويند از روى اجتهاد است‪.‬‬

‫سؤال شيخ رجب على و مل غلم شاه‪:‬‬ ‫اگر مجتهد در اجتهاد خود خطاء كرد «اثم»‪ 5‬گفته مىشود يا اينكه‬ ‫معذور است؟ و آيا خلف ما انزل اللّه را مرتكيب شده است يا‬ ‫نه؟ و‬ ‫مجتهد عوام النّاس را از روى كدام ادّله فتوى بدهد؟ در قرآن و‬ ‫حديث اشكال نيست‪ .‬اگر از روى عقل و اجماع فتوى داد آيا كلم‬ ‫آيه‬ ‫يا حديث دارد يا نه واضح شود؟‬

‫‪2‬‬ ‫اين اصطلح اهل اصول است يعنى‪ :‬دليل عقل تخصيص بردار نيست و حكم آن كلى‬‫است‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪-‬الكافى‪ :‬ج ‪ ،8‬ص ‪.81‬‬

‫‪4‬‬ ‫البحار النوار‪ :‬ج ‪ ،89‬ص ‪.148‬‬‫‪1‬‬

‫‪ -‬بقره ‪.18 /‬‬

‫‪5‬‬

‫‪ -‬گناه‪.‬‬

‫جواب مدرس افغانى‪:‬‬

‫اگر مجتهد خطا كند در حكم خود به اجماع شيعه‬ ‫چنانچه مجلسى در شرح اصول كافى فرموده‪:‬‬ ‫خداوند‬ ‫يك ثواب مىدهد اگر خطا نكند خداوند دو ثواب‬ ‫مىدهد‬ ‫خطاى مجتهد اثم نيست لكن كسى كه به درجه‬ ‫اجتهاد‬ ‫نرسيده باشد اگر فتوى بدهد خلف ما انزل اللهّ‬ ‫فتوى‬ ‫داده است‪ .‬مساله اجماع و عقل را امام عليه‬ ‫السلم‬ ‫حجت دانسته است ـ الى آخر از هذيانات او‪.‬‬ ‫نقد بر جواب مدّرس‬

‫در جواب شيخ مىگوئيم كه بر هر صاحب بصيرت مخفى نماند‬ ‫كه اين شيخ معذور است از افتراء بستن به مجلسى عليه الرحمة‬ ‫زيرا‬ ‫كه جرأت دارد در افتراء بستن بر امام عليه السلم در مسأله‬ ‫اجماع و‬ ‫عقل و بر علماء دين افتراء براى او سهل است‪ .‬همين مجلسى‬ ‫عليه‬ ‫الرحمة در بحارالنوار به سند صحيح از ابىبصير از ابىعبداللّه‬ ‫الصادق عليه السلم روايت فرموده‪ :‬قال‪ :‬قلت لبى عبداللّه‬ ‫عليه‬ ‫السلم‪ :‬يرد علينا اشياء ليس نعرفها في الكتاب ول‬ ‫سنة فننظر فيها فقال‬ ‫ما إن ّك ان اصيبت لم توجر و ان كان خطاءً كذبت‬ ‫ل‪ :‬أ ّ‬ ‫‪1‬‬ ‫على اللّه»‪.‬‬ ‫ابوبصير مىگويد سؤال كردم از حضرت صادق عليه السلم كه‬ ‫وارد مىشود بر ما بعضى مسائل كه ما از كتاب و سنت صريحا‬ ‫ندانستهايم آيا به نظر و اجتهاد آن مسألة را تحصيل كنيم‪ .‬حضرت‬ ‫صلواة اللّه عليه مىفرمايد‪ :‬نه! بدانكه اگر به اجتهاد گفتى و مصاب‬ ‫شدى اجرى ندارى‪ ،‬و اگر خطاء كردى دروغ بر خدا بستهاى‪.‬‬ ‫و در همان باب از ثمالى روايت فرموده‪ :‬كه فرمود على ابن‬ ‫الحسين عليهم السلم كه دين خدا نمىرسد به عقول ناقصه و آراء‬ ‫باطله و مقائيس فاسده و نمىرسد مگر به تسليم‪ ،‬كسى كه تسليم‬ ‫كرد‬ ‫و گردن نهاد به امر ما سالم شد مگر از گمراهى و هلكت‪ ،‬و‬ ‫كسى كه‬ ‫به راه ما هدايت شد به حق‪ ،‬و كسى كه تديّن كرد به قياس و رأى‬ ‫هلك شد‪ .‬كسى كه در نفس خود كمى بيابد از قول ما و قضاى ما‬ ‫و‬ ‫سخت و حرج باشد اين قبول كردن قول ما بر او اين شخص كافر‬ ‫شده است به خداوندى كه نازل فرموده سبع المثانى و قرآن‬ ‫عظيم را‬ ‫‪2‬‬ ‫و به كفر خود ندانسته‪.‬‬ ‫و مجلسى بعد از ذكر اخبار كثيره در اين زمينه مىفرمايد‪« :‬ليخفى‬ ‫عليك بعد التدبر في هذا الخير و اضرابه انّهم عليهم السلم سدّوا‬ ‫ابواب العقل بعد معرفة المام و أمروا بأخذ جميع المور منهم‪ ،‬و‬ ‫نهوا‬ ‫عن التكال على العقول الناقصة في كل باب»‪.‬‬ ‫يعنى مخفى نماند بر تو بعد از تفكر در اين خبر و امثال او اينكه‬ ‫ائمه عليهم السلم مسدود فرمودهاند‪ :‬باب عقل را بعد از معرفت‬ ‫امام‬ ‫مت جميع امور را از‬ ‫عليه السلم‪ :‬و امر فرمودهاند كه اخذ كند ا ّ‬ ‫ايشان‬ ‫عليهم السلم و نهى فرمودهاند از اتكال به عقول ناقصه در همه‬ ‫باب و‬ ‫اجماع اصطلحى اصولى را در مواضع متعدده از كتاب خود رد‬ ‫فرموده و در همين كتاب مراة العقول كه فى الجمله شرحى‬ ‫است بر‬ ‫‪1‬‬ ‫بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.306‬‬‫‪2‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.303‬‬

‫كافى به حرمت اجتهاد و تقليد اصطلحى قائل شده تقليد عالم كه‬ ‫از‬

‫قول خدا و رسول‬ ‫شرح‬ ‫اصول كافى كه نزد شيخ است تقليد آن عالم ندانسته‪ ،‬بلكه در‬ ‫حقيقت‬ ‫تقليد امام عليه السلم دانسته است‪.‬‬ ‫بلى چون كه مجلسى عليه الرحمة در اغلب كتب خود نقل عقائد‬ ‫و اقوال علماء خاصه و عامه را مىفرمايد و اجتهاد را به مذاق هر‬ ‫طائفه اعتقاد خودش را بيان فرموده اغلب علماى عامه‬ ‫مصوّبهاند‪ ،‬در‬ ‫اجتهاد و بعضى عامه بلكه اغلب معتزله با اصوليين اماميّه متفقاند‬ ‫در‬ ‫اين كه مخطهاند از اين‪ ،‬البته مجلسى عليه الرحمد گفته كه شيعه‬ ‫مجتمعاند در مخطئه بودن‪.‬‬ ‫و چطور مأثوم نباشد در خطاء به طريق اجماع و حال آنكه جميع‬ ‫اخباريين از علماى شيعه به «اثم» مجتهد قائلاند در خطاء او‬ ‫چنانچه‬ ‫در حديث ابىبصير شنيدى‪.‬‬ ‫بلى اگر خود فتوى ندهد عالمى كه‪ ،‬بلكه ناقل فتوى امام عليه‬ ‫السلم باشد و ناقل فتوى ديگرى‪ ،‬اگر بعد از بذل جهد هم خطا‬ ‫كرده‬ ‫باشد باز در موقع خطر است اّما اميد عفو چنانچه صدوق عليه‬ ‫الرحمة‬ ‫فرموده است‪ ،‬شيخ كه فتوى خود مجتهد را بدون فتوى ديگرى هم‬ ‫اگر خطاء كرده موجب اثم نمىداند پس از وضوح مراد مجلسى‬ ‫عليه‬ ‫الرحمة كه مطابق است با قوال ائمه عليهم السلم‪.‬‬ ‫بايد بدانى كه چنين شخص مفترى را خداوند عزوجل از براى‬ ‫مت قرار نداده است بلكه معلوم و مبين است كه شرع‬ ‫اصلح ا ّ‬ ‫نبى‬ ‫صلى اللّه عليه و آله از براى رفع فساد‪ ،‬اصلح حال رعيّت است‪.‬‬ ‫البته‬ ‫فتوى ناحق به خلف ورود شرع موجب فساد و نزاع خلق خواهد‬ ‫بود‪.‬‬ ‫چنانچه كه اين فتاوى را در بين عوام الناس جارى كرده‪ ،‬نتيجه‬ ‫اينكه غير ما انزل اللّه است‪.‬‬ ‫اينكه فساد زياد به سبب عمل عوام در اين فتوى كه خلفا على‬ ‫ائمه و الرسول است واقع خواهد شد‪ ،‬پس پناه مىبرم به خداوند‬ ‫جليل از اضلل و تضليل «والله يهدى من يشاء الى سؤاء‬ ‫السبيل»‬ ‫اگرچه سخن در فتاوى او بسيار است لكن لياقت همين قدر هم‬ ‫نداشت محل اعتنا نيست‪ .‬انشاءاللّه انتقام حضرت عزيز حكيم از‬ ‫اين‬ ‫جور كسان مرجو التعجيل است‪.‬‬ ‫صلىاللهعليهوآله‬

‫و ائمه عليهم السلم مىگويد در اين‬

‫سؤال شيخ رجب على و مل غلم شاه‪:‬‬ ‫اينكه عمل بدون تقليد معصومين عليهم السلم باطل است اگر‬ ‫كسى تقليد از ايشان را رد كند و بگويد كه تقليد ايشان باطل‬ ‫است آيا‬ ‫كافر مىشود يا نه؟‬

‫جواب مدرس افغانى‪:‬‬

‫ى اعلم نكند كافر و از‬ ‫هر كس تقليد مجتهد ح ّ‬ ‫زمره‬ ‫اسلميت خارج و نص قول امام عليه السلم «ل‬ ‫يقبل اللّه‬ ‫عمل ً ال ّ بمعرفته»‪.‬‬

‫نقد بر جواب مدّرس‬

‫مىگوئيم اى اهل انصاف! خوب ببينيد كه شيخ در تقليد امام عليه‬ ‫السلم هيچ اعتنا نكرد‪ ،‬و از آن اضراب كرد‪ .‬در جواب نويشت‬ ‫چنانچه ديدى‪ ،‬و مرجع اين به اوائل اقوال او است كه تمام نفاة‬ ‫اجتهاد‬ ‫و مقلدّين و غير مجتهدين احياء را تكفير نموده‪ ،‬از قبيل مجلسين‬ ‫عليها الرحمة و سيدبن طاوس وكلينى و صدوقين و شيخ الطائفة‬ ‫و‬ ‫فيض كاشانى و بحرانيين و چنانچه كتاب منية المرتاد فى نفاة‬ ‫الجتهاد‬ ‫نوشته و سيد جزائرى كتاب منبع الحياة را در جواز تقليد اموات‬ ‫نوشته‪ ،‬و ملمحسن از جمله ايرادات بر اين طائفه در انتخاب‬ ‫كشف‬ ‫‪1‬‬ ‫المحجة مىنويسد‪« :‬و منها موت القول بموت قائله‪»...‬‬ ‫و مجلسى اوّل عليه الرحمة در لوامع فرموده‪« :‬كه از جمله فوايد‬ ‫اين كتاب اين كه در حيات و بعد ممات بنده به او مىتوان عمل كرد‬ ‫‪2‬‬ ‫زيرا كه همه آن مأخوذ از معادن وحى و تنزيل است»‪.‬‬ ‫ى اعلم اگر نشود كفر است و‬ ‫شيخ كه مىگويد‪« :‬تقليد مجتهد ح ّ‬ ‫دليل او قوله عليه السلم‪« :‬ليقبل اللّه عمل ً ال بمعرفته»‪.‬‬ ‫منظورش از‬ ‫معرفت‪ ،‬معرفت مجتهد است و بس‪ .‬نه معرفت خدا و رسول او‬ ‫صلى‬ ‫اللّه عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلم‪.‬‬ ‫پس معلوم است كه معتمد او در معرفت اكتفاء به همان معرفت‬ ‫مجتهد است كه منات قبول عبادت دانسته بايد در نمازهاى‬ ‫خودشان‬ ‫هم توجه كنند به همان شخص كه عبادت به معرفت او قبول‬ ‫مىشود‬ ‫و بس‪ ،‬همين است معناى تقليد بدون دليل كه امام عليه السلم‬ ‫در‬ ‫َ‬ ‫م أَْربابًا‬ ‫شأن ايشان مىفرمايد‪( :‬ات ّ َ‬ ‫و ُر ْ‬ ‫حباَر ُ‬ ‫خذُوا أ ْ‬ ‫هبان َ ُ‬ ‫ه ْ‬ ‫ه ْ‬ ‫م َ‬ ‫ن‬ ‫ِ‬ ‫م ْ‬ ‫ن دُو ِ‬ ‫ّ‬ ‫ه)‪.3‬‬ ‫الل‬ ‫ِ‬ ‫اين آيه را مجلسى عليه الرحمة در بحار النوار نيز با تفسيرش از‬ ‫قول امام عليه السلم در باب عدم جواز تقليد غير معصوم نوشته‪.‬‬ ‫چنانچه حديث ديگرى متفق عليه است كه فرمود نبى اكرم صلى‬ ‫اللّه عليه و آله و سلم‪« :‬من مات و لم يعرف امام زمانه‬ ‫مات ميتة‬ ‫ى‬ ‫ح‬ ‫مجتهد‬ ‫او‬ ‫زمان‬ ‫امام‬ ‫او‪،‬‬ ‫امثال‬ ‫و‬ ‫شيخ‬ ‫نزد‬ ‫البته‬ ‫جاهلية»‪،‬‬ ‫ّ‬ ‫اعلم‬ ‫خواهد بود‪.‬‬ ‫پس تكليف بر عوام الناس ايشان شاق خواهد شد زيرا كه‬ ‫معرفت‪ ،‬لزمهاش اين است كه بايد اغلب صفات او را اقّلً‬ ‫بشناسد‬ ‫حتى پدر و مادر و مذهب او را و اگر مراد از معرفت احكام است‬ ‫از‬ ‫او‪ ،‬پس اشق است براى اكثرين مقلدين زيرا كه معرفت تام‬ ‫احكام‬ ‫براى خود او ممكن نيست‪ .‬زيرا در اغلب فتاوى خود مىگويد‪:‬‬ ‫«تردد‬ ‫فيه أشكال»‪.‬‬ ‫و اگر معرفت بعض كفايت كند پس معرفت بعضى در عدم‬ ‫معرفت كل تأثير ندارد و اگر معرفت همان اعمال كه به جاى‬ ‫مىآورد‪،‬‬ ‫مراد شيخ است‪ .‬حيات و ممات مجتهد را در آن معرفت چه اثرى‬ ‫خواهد بود‪ .‬اگر زنده بودن او موجب قوة دراكه او است از قبيل‬ ‫اين‬ ‫است كه سيرى او در گرسنگى مقلدش تأثير كند‪ ،‬و اين حديث‬ ‫معرفت را مجلسى عليه الرحمة در البحار النوار كه شرح كرده‬ ‫فرموده‪ :‬دللت اينكه قبول نمىشود عبادت بدون معرفت در اصول‬ ‫دين اظهر است‪ .‬اگرچه احتمال فروع هم دارد‪ ،‬و در اصول دين‪،‬‬

‫ى نه از ميّت پس چه طور‬ ‫اصولى تقليد را جايز نمىدانند‪ ،‬نه از ح ّ‬ ‫اين‬ ‫ى اعلم قرار دادهاند؟ پس اين شيخ‬ ‫حديث را دليل وجوب تقليد ح ّ‬ ‫به‬ ‫خلف مذهب اصولى بلكه تلبيس خود را باعث عار اصولى ساخته‬ ‫وال ّ ادّله حيات مجتهد نزد اصولى غير اين دليل است كه او گفته‬ ‫است‪.‬‬

‫پاسخنامهاى آقاى حجت كابلى‬ ‫تأليف‬ ‫محدث فقيه علمه سيدشاه عليرضا غزنوى‬ ‫بسماللّه الرحمن الرحيم‬ ‫سلم على من اتبع الهدى‪.‬‬ ‫الحمدللّه رب العالمين وال ّ‬ ‫ما بعد‪ :‬فقد قال اللّه تعالى‪« :‬يا ايّها الذين آمنوا اتقوا اللّه و كونوا‬ ‫ا ّ‬ ‫مع‬ ‫‪4‬‬ ‫الصادقين»‪.‬‬ ‫روى ثقهالسلم محمدبن يعقوب كلينى عليه الرحمة‪:‬‬ ‫باسناده عن بريد بن معاوية العجلى قال‪ :‬سألت ابا‬ ‫جعفر عليهالسلم عن قول‬ ‫‪5‬‬ ‫اللّه عّزوجل «اتّقوا اللّه و كونوا مع الصادقين» قال‪ :‬ايّانا عنى‪.‬‬ ‫و سيد بحرانى در تفسير برهان از امالى شيخ عليه الرحمة به‬ ‫اسناد‬ ‫خود از جابر از ابى جعفر عليهالسلم روايت فرموده‪:‬‬ ‫‪6‬‬ ‫در تفسير اين آيه‪ ،‬قال‪ :‬علىبن ابىطالب عليهالسلم‪.‬‬ ‫ّ‬ ‫و در حديث منا شده كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه‬ ‫ايشان را قسم داد بر اين كه مىدانيد مراد از «صادقين» در اين‬ ‫آيه منم‬ ‫يا شما؟ وقتى كه سلمان ـ رضى اللّه عنه ـ سؤال كرد يا رسول‬ ‫اللّه صلىاللهعليهوآله ـ‬ ‫ّ‬ ‫آيا عام است اين آيه يا خاص؟ حضرت ـ صلوات الله عليه ـ‬ ‫فرمود‪:‬‬ ‫ما «مأمورون» پس عام است از مؤمنين كه امر شدند با بودن با‬ ‫ا ّ‬ ‫ما «صادقون» پس خاص برادر من علىبن ابيطالب‬ ‫صادقين‪ ،‬و ا ّ‬ ‫عليهالسلم و‬ ‫اوصياى كه بعد از او است تا روز قيامت‪ ،‬جميع صحابه گفتند‪:‬‬ ‫م‬ ‫اللّه ّ‬ ‫‪7‬‬ ‫نعم‪.‬‬ ‫و از طريق اهل سنّت نيز موفق ابن احمد از ابن عباس روايت‬ ‫‪8‬‬ ‫فرموده در تفسير اين آيه كه‪ :‬هو علىبن ابيطالب عليهالسلم‪.‬‬ ‫و مثل آن از كتاب «رموز الكنوز»‪ 9‬عبدالرزاق ابن رزق اللّه ابن‬

‫‪4‬‬

‫‪5‬‬ ‫تفسير البرهان‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪ ،169‬حديث ‪.1‬‬‫‪6‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪-‬انتخاب كشف المحجة‪.‬‬

‫‪-‬سوره توبه‪ ،‬الية ‪.119‬‬

‫‪ -‬تفسير البرهان‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪ ،170‬حدث ‪.6‬‬

‫‪7‬‬ ‫‪-‬تفسير البرهان‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪ ،170‬حديث ‪.7‬‬

‫‪2‬‬

‫‪ -‬لوامع صاحبقرانى‪ ،‬ص ‪.3‬‬

‫‪8‬‬ ‫‪-‬تفسير البرهان‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪ ،170‬حديث ‪.13‬‬

‫‪3‬‬

‫‪ -‬توبه ‪.31 /‬‬

‫‪9‬‬

‫‪ -‬رموز الكنوز دست نيافتم‪.‬‬

‫خلف‪ ،‬و روايات متواتره از اهلالبيت‪ :‬در اين معنا وارد شده است‪.‬‬

‫ن]‬ ‫[عدم ح ّ‬ ‫جت ظ ّ‬

‫و معلوم است كه «صادق» علىالطلق از براى غير معصوم صدق‬ ‫نمىكند‪ ،‬زيرا كه در قول و فعل عمدا و سهوا و خطاء بايد مخالفت‬ ‫امر مول نبوده باشد تا اطلق صدق بشود‪ .‬ـ چون در غير اين‬ ‫صورت‬ ‫امر كاذب گفته مىشود و ـ مخالفت امر كذب است‪ .‬و از اين جهت‬ ‫است كه ظنّيات مأمون از خطا نيست‪.‬‬ ‫‪1‬‬ ‫امام عليهالسلم فرمود‪« :‬فإن الظّن أكذب الكذب»‪.‬‬ ‫و نيز امام عليهالسلم فرمود‪« :‬و من عمى نسى الذّكر واتبع‬ ‫الظن و بارز‬ ‫‪2‬‬ ‫خالقه من حيث ليعلم» ‪.‬‬ ‫و مراد از ذكر در اين آيه حديث قرآن است‪ .‬كسى كه غشاوة‬ ‫نل‬ ‫ضللت ديده بصيرت او را پوشانيده آيه مباركهاى (إ ِ ّ‬ ‫ن الظ ّ ّ‬ ‫غني‬ ‫يُ ْ‬ ‫ْ‬ ‫ق َ‬ ‫شيْئًا)‪ 3‬را فراموش كرده بلكه «نسيان» به معناى‬ ‫ح‬ ‫ال‬ ‫ن‬ ‫ِ‬ ‫م َ‬ ‫َ ِّ‬ ‫ترك است در‬ ‫اين جا يعنى‪ ،‬ترك كرده عمل به مفاد اين آيه را كه در ظنون هيچ‬ ‫حقى‬ ‫نيست‪.‬‬ ‫ولى صاحب قوانين جوابى گفته در مباحث اجتهاد به اين كه‪« :‬ان‬ ‫الستدلل بما يدّل على حرمة العمل بالظّن على عدم‬ ‫جواز العمل‬ ‫ن جواز‬ ‫للمجتهد في المسائل الفقهيه بظّنه محال ل ّ‬ ‫العمل به يستلزم‬ ‫‪4‬‬ ‫عدمه و ما يستلزم وجوده عدمه فهو محال‪»...‬‬ ‫و در جاى ديگر مىفرمايد‪« :‬استدلل به آيه‪ ،‬به حرمت عمل به‬ ‫ظن در صورتى تمام است كه عمل به ظواهر قرآن من حديث هو‬ ‫ظاهر از براى مشافهين جائز باشد و چون كه عمل به ظواهر از‬ ‫اين‬ ‫ن‬ ‫حيثيّت در امثال اين ازمنه ما جايز نيست بلكه از حيثيّت كه ظ ّ‬ ‫مجتهد‬ ‫ن‬ ‫ظ‬ ‫به‬ ‫عمل‬ ‫الحقيقه‬ ‫فى‬ ‫پس‬ ‫است‪.‬‬ ‫جايز‬ ‫شود‬ ‫حاصل‬ ‫او‬ ‫مفاد‬ ‫به‬ ‫ّ‬ ‫‪5‬‬ ‫مجتهد شده است نه به ظاهر‪.‬‬ ‫و قبل ً در ضمن بيان فرموده بود كه‪« :‬وجود عمل به ظنون در‬ ‫شرع‬ ‫معلوم شده پس تكليف ما در اين ازمنه كه باب علم منسد است‬ ‫عمل‬ ‫‪6‬‬ ‫ن است و بس»‪.‬‬ ‫به ظ ّ‬ ‫و نيز در باب حجيّت خبر واحد مىگويد‪« :‬فهذه الدّلة دللتها‬ ‫على حجيّة خبر الواحد ليس من حيث أن ّه خبر الواحد‬ ‫وليشمل جميع‬ ‫م في امثال زماننا و‬ ‫الزمان و الوقات بل هى إن ّما تت ّ‬ ‫تدّل على حجيّة‬ ‫‪7‬‬ ‫مطلق الظّن‪»....‬‬ ‫ن‪ ،‬كه عمل به‬ ‫و مىگويد‪« :‬همين كه ثابت شد عمل مجتهد به هر ظ ّ‬

‫‪1‬‬

‫‪-‬وسائل الشيعه‪ ،‬ج ‪ ،18‬ص ‪.38‬‬

‫‪2‬‬

‫‪-‬وسائل الشيعه‪ ،‬ج ‪ ،18‬ص ‪.25‬‬

‫‪3‬‬

‫‪-‬سورة النجم‪ ،‬آيه ‪ ،28‬به درستى كه گمان بىنياز نگرداند از حق چيزى را‪.‬‬

‫‪4‬‬

‫‪5‬‬

‫‪6‬‬

‫‪7‬‬

‫قوانين الصول‪.‬‬‫قوانين الصول‪.‬‬‫قوانين الصول‪.‬‬‫‪-‬قوانين الصول‪ ،‬ص ‪ ،440‬چاپ قديم‪.‬‬

‫خبر واحد يك فردى از افراد ظنون است‪ ،‬و مثل آن عمل به‬ ‫‪1‬‬ ‫ظواهر‬ ‫كتاب‪ ،‬و قياس كن به اينها ساير مقامات را از قبيل قياس جلى‪،‬‬ ‫و‬ ‫منصوص العلّة‪ ،‬و مفهوم موافقت‪ ،‬و استصحاب حال‬ ‫الشرع و غيرها»‪.‬‬ ‫و بعد ادّله عقليه از براى اثبات اين مدّعا ذكر فرموده و براى‬ ‫كسى‬ ‫كه كمى در مجالس طلبه و علماء نشسته‪ ،‬فضل ً از اينكه بهره از‬ ‫علوم‪،‬‬ ‫سيّما علم اصول داشته باشد‪ ،‬هيچ شبهه [باقى] نمىماند كه مسلك‬ ‫مجتهد همين عمل به ظنون است كه مدرك ظن غالبا اصل و‬ ‫استصحاب‪ ،‬و مفاهيم‪ ،‬و لحن الخطاب‪ ،‬وفحوى الخطاب‪ ،‬و تنقيح‬

‫مناط‪ ،‬از ادله عقليه و كتاب و سنت و اجماع مصطلح ايشان است‬ ‫ـ‬ ‫(شكر اللّه مساعيهم الجميلة)‪.‬‬ ‫پس آقاى حجهالسلم كابلى ـ دامت افاضاته ـ كه بر من نسبت‬ ‫دروغ مىدهد و از من هنوز نشنيده و خط مرا هم نديده ـ البته از‬ ‫او‬ ‫عفو مىخواهم ـ كه معنى كذب‪ :‬خلف واقع است‪ ،‬من كه واقع را‬ ‫هم‬ ‫نگفتهام ـ بى وجه خواهد بود‪.‬‬ ‫وال ّ حضرت عالى كتاب «فرائد الصول» و «مناهج الصول» و‬ ‫«فصول» و «رسائل» باب حجيّة ظن را ملحظه فرمائيد كه آيا‬ ‫تكليف‬ ‫مجتهد در اين كتاب تحصيل ظن است يا خير؟‬ ‫و اگر مىگويد‪ :‬من نفهميدهام چنانچه فرموده‪ ،‬خود او عبارات‬ ‫كتب مذكوره را به طورى معنا كند تا من وامثال من كه جاهل‬ ‫باشيم‬ ‫بدانيم‪.‬‬ ‫و اينكه فرموده‪« :‬بايد انسان نزد استاد درس بخواند و‬

‫دود‬ ‫چراغ بخورد و سالها زحمت بكشد تا اينكه تحصيل‬ ‫علم‪ 2‬كند»‪.‬‬

‫به خيال بنده كه همين تحصيل علم در نجف اشرف‪ ،‬تنها كفايت‬ ‫خواهد كرد ـ چنانچه اساتيد مرا اغلب كسانى كه در وقت تحصيل‬ ‫من‬ ‫در نجف بوده[اند ]مىشناسند كه معروف است‪ ...‬يكى از اساتيد‬ ‫من‬ ‫«سيد كاظم بروجردى» معروف در عربيّت و سطح و اصول‬ ‫است‪ ،‬و‬ ‫شيخ «اسماعيل محلتى» و آقاى «سيد ششترى» و امثال ايشان‬ ‫ـ‬ ‫شكراللّه مساعيهم ـ‬ ‫اگر آقاى حجهالسلم به من مىگويد تو از تحصيل نزد ايشان و‬ ‫تدريس ايشان چيزى نفهميده [ايد] بايد بعد از امتحان و ديدن من‬ ‫بگويد‪ ،‬نه به قول صاحبان اغراض فاسده ـ با اينكه براى من داعى‬ ‫نيست بر اينكه ادعاى أعلميّت كنم ـ و اين ادّعا لزمه حال كسى‬ ‫است‬ ‫كه خود را مرجع بسازد و اظهار أعلميّت كند تا اينكه مردم تقليد‬ ‫او‬ ‫كنند‪.‬‬ ‫و چنانچه آقاى حجت گمان مىكنند كه اين بنده جانى‪:‬‬ ‫«ادعاى رياست بالستقلل دارم»‪.‬‬ ‫اين جاه بايد گفت كه عاقل بايد اين ادّعاى غير ممكن را درباره‬ ‫مجنون بگويد‪ .‬و در صورت امكان كه لاقل به قدر حال مايان‬ ‫محض‬ ‫به نيابت يكى از علماء هم كه حاصل مىشد به أسهل از طروق و‬ ‫من‬ ‫نخواستهام‪ ،‬و بالستقلل مىبينى كه ميسر نشده است‪ ،‬و اين چند‬ ‫نفر‬ ‫از فقرائى كه شنيدهايد‪ ،‬متمكن نيستند از اينكه عيش دنياى مرا‬ ‫چنانچه‬ ‫حضرت عالى خيال كرده به انجام بفرمايند‪.‬‬ ‫ح ّ‬ ‫م‬ ‫و ما َ‬ ‫وال ّ يفحواى قوله تعالى‪( :‬أ ُ ِ‬ ‫م الطّيِّبا ُ‬ ‫مت ُ ْ‬ ‫عل ّ ْ‬ ‫ل لَك ُ ُ‬ ‫ت َ‬ ‫ن‬ ‫ِ‬ ‫م َ‬ ‫ْ‬ ‫ه َ‬ ‫ما‬ ‫ر‬ ‫جوا‬ ‫ال‬ ‫ما َ‬ ‫فكُلُوا ِ‬ ‫ن ِ‬ ‫ن تُ َ‬ ‫َ‬ ‫ه ّ‬ ‫مون َ ُ‬ ‫مكَل ِّبي َ‬ ‫م ّ‬ ‫م الل ّ ُ‬ ‫مك ُ ُ‬ ‫عل ّ َ‬ ‫م ّ‬ ‫عل ِّ ُ‬ ‫ح ُ‬ ‫ِ ِ‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫ن َ‬ ‫سك ْ َ‬ ‫م َ‬ ‫علَيْك ُ ْ‬ ‫أ ْ‬ ‫م َ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ع‬ ‫ه َ‬ ‫م الل ِ‬ ‫ه إِ ّ‬ ‫علي ْ ِ‬ ‫سري ُ‬ ‫ه َ‬ ‫اذْكُروا ا ْ‬ ‫ن الل َ‬ ‫و ات ّقوا الل َ‬ ‫س َ‬ ‫ه َ‬ ‫‪3‬‬ ‫ب)‬ ‫ال ْ ِ‬ ‫حسا ِ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫و قوله تعالى‪ُ ( :‬‬ ‫ق ْ‬ ‫ه‬ ‫ه التي أ ْ‬ ‫م زين َ َ‬ ‫ج لِ ِ‬ ‫عباِد ِ‬ ‫ة الل ِ‬ ‫خَر َ‬ ‫ن َ‬ ‫حّر َ‬ ‫م ْ‬ ‫ل َ‬ ‫ن‬ ‫ت ِ‬ ‫و الطّيِّبا ِ‬ ‫م َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ّ‬ ‫ق ُ‬ ‫م‬ ‫و‬ ‫ي‬ ‫ة‬ ‫ص‬ ‫ل‬ ‫خا‬ ‫ْيا‬ ‫ن‬ ‫د‬ ‫ال‬ ‫ة‬ ‫حيا‬ ‫ال‬ ‫في‬ ‫ُوا‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫آ‬ ‫ن‬ ‫ذي‬ ‫ِل‬ ‫ل‬ ‫ي‬ ‫ه‬ ‫ل‬ ‫ً‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫َ ِ‬ ‫ّ‬ ‫َ َ ْ َ‬ ‫َ َ‬ ‫ق ْ ِ َ‬ ‫رْز ِ‬ ‫ال ّ ِ‬ ‫ة كَذل ِ َ‬ ‫ك‬ ‫ال ْ ِ‬ ‫م ِ‬ ‫قيا َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫نُ َ‬ ‫ُ‬ ‫ن)‪ 4‬براى من شايد حرام نمىبود‬ ‫مو‬ ‫عل‬ ‫ي‬ ‫وم‬ ‫ق‬ ‫ل‬ ‫ت‬ ‫ليا‬ ‫ا‬ ‫ل‬ ‫ص‬ ‫ِ ِ ْ ٍ َ ْ ُ َ‬ ‫ف ِّ‬ ‫تعيّش به‬ ‫‪2‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬معانى ظاهرى آيات قرآن كه با مراجعه ابتدائى به قرآن فهميده مىشود‪ .‬كتاب درست‬

‫خواندن قرآن ص ‪.23‬‬

‫‪3‬‬

‫ نسخه خطى «تحصيل حاصل شود»‪.‬‬‫‪-‬سورة المائده‪ ،‬آلية ‪.4‬‬

‫نوع كه فرمودهايد‪ ،‬و اينهاى كه من بين ايشان هستم اگر نادرا‬ ‫براى‬ ‫ايشان فيرنى ميسر شود بالى برنج ريخته مىخورند‪ .‬و لباسهاى كه‬ ‫مىپوشم نه از منسوجات ايشان است و نه صاحب پول اند كه‬ ‫براى‬ ‫من بخرند‪ .‬و خودم به قدر اضطرار و آنچه ولى نعمت و رازق من‬ ‫مصلحت مرا ديده البته بايد استعمال كنم‪ .‬و اگر به قدر يك عوام‬ ‫از‬ ‫مؤمنين نيز معيشت از براى من جايز نمىدانيد بايد بنويسيد يك راه‬ ‫و‬ ‫تدبيرى كه به آن عمل كنم زيرا كه من خود را عاجز مىدانم از‬ ‫تدبير‬ ‫معيشت خودم چه جاى اينكه مدّبر امور خلق باشم ـ العياذُ باللّه‬ ‫ـ بلكه‬ ‫اعتقاد من اينكه تدبير امور با جليل است و هر زنده سالك سبيل‬ ‫است‪.‬‬ ‫كما قال صلوات اللّه على قائله‪:‬‬ ‫ل‬ ‫وإنَّما الَمُر إِلَى ال َ‬ ‫جلِي ْ ِ‬ ‫‪1‬‬ ‫و ك ُ ُّ‬ ‫ى سال ٌ‬ ‫سبِيلى‬ ‫ك َ‬ ‫َ‬ ‫ل ح ٍّ‬ ‫و خداوند عزوجل در امر معاد و معاش از براى ماها «هادى» در‬ ‫هر زمان از حجتهاى خود قرار داده است‪ .‬و اهمال نفرمودهاند تا‬ ‫اينكه به عقول ضعيفه خود از عهده آن بر آئيم‪ .‬و حسن و قبح‬ ‫اشياء را‬ ‫كل ًّ و بعضا به عقول ناقصه خود درك كنيم‪ .‬و حال آنكه فرمود‬ ‫َ‬ ‫هوا َ‬ ‫عّزوج ّ‬ ‫عسى‬ ‫و َ‬ ‫و َ‬ ‫و َ‬ ‫و ُ‬ ‫ن تَكَْر ُ‬ ‫عسى أ ْ‬ ‫خيٌْر لَك ُ ْ‬ ‫م َ‬ ‫ه َ‬ ‫شيْئًا َ‬ ‫ل‪َ ( :‬‬ ‫َ‬ ‫حبّوا َ‬ ‫شيْئًا‬ ‫ن تُ ِ‬ ‫أ ْ‬ ‫‪2‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫و َ‬ ‫ن) ‪.‬‬ ‫و ُ‬ ‫مو َ‬ ‫م ل تَ ْ‬ ‫ه يَ ْ‬ ‫عل ُ‬ ‫و أنْت ُ ْ‬ ‫عل ُ‬ ‫و الل ُ‬ ‫شّر لك ُ ْ‬ ‫م َ‬ ‫م َ‬ ‫ه َ‬ ‫َ‬ ‫و معلوم است كه عقل كليات را درك مىكند و جزئيات چون كه‬ ‫علل مختلفه دارد بدون بيان‪ ،‬عقول از ادارك آن عاجز است‪.‬‬ ‫چنان كه ابنشاذان از حضرت ثامن الئمة عليه الف الثناء‬ ‫والتحية‬ ‫سؤال فرمود از اينكه همه اشياء به اسباب و علّت است يا بدون‬ ‫آن؟‬ ‫قال عليهالسلم‪« :‬أبى اللّه ان يجرى الشياء ال ّ بأسبابها»‪.‬‬ ‫عرض كرد كه آيا ما آن‬ ‫اسباب را مىدانيم؟ فرمود ـ صلوات اللّه عليه ـ «منها ما نعلمه‬ ‫و منها ما‬ ‫ل نعلمه»‪.‬‬ ‫و نفى علم از اسباب و علل اشياء به اعتبار سائل است و اثبات‬ ‫آن‬ ‫به اعتبار علم و بيان خود آن حضرت صلوات اللّه عليه‪.‬‬

‫[آيا آراء مجتهدين عين احاديث معصومين‪ :‬است]‬

‫پس ما محتاجيم در معرفت‪ ،‬به بيان رسول‬ ‫چنانچه‬ ‫خود حضرت عالى نيز نوشتهايد كه مجتهد از اخبار مىگويد پس در‬ ‫اين زمان كه ما از رسيدن به خدمت رسول اللّه صلىاللهعليهوآله و اوصيائه‬ ‫الطاهرين‬ ‫ـ صلوات اللّه عليهم ـ محروميم همان اقوال و اخبار ايشان [را]‬ ‫كه‬ ‫علماء طائفه ـ رضوان اللّه تعالى عليهم ـ در ضمن اين هزار سال‬ ‫و‬ ‫بيشتر متصل‪ ،‬تهذيب و تنقيح و ضبط در كتب فرمودهاند‪ ،‬قائم‬ ‫مقام‬ ‫ايشان‪ :‬است‪ .‬و اين توضيحات كه اين علماء ـ رضوان اللّه عليهم ـ‬ ‫فرمودهاند حاجت به تصّرفات جديده و تأويلت بعيده و مخلوط‬ ‫كردن به أنظار دقيقه نباشد‪.‬‬ ‫صلىاللهعليهوآله‬

‫و امام عليهالسلم‪،‬‬

‫چنانچه مجلسى‪ 3‬اول ـ رحمة اللّه ـ در كتاب لوامع‪ ،‬باب سواك‬ ‫مىفرمايد‪« :‬چند جاه ذكر كردم تا مطلّع باشى و بدانى كه بحثهاى‬ ‫كه‬ ‫بعضى از فضلء كردهاند به واسطه عدم تتبع است و اين را نيز‬ ‫بدانى‬ ‫كه حقيقت شرعيّه‪ 4‬در اكثر چيزها واقع است و عرف حضرت سيد‬ ‫المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم به مرتبه رسيده كه‬ ‫غير‬ ‫معانى مصطلح ايشان را كسى كه تتبع كلم ايشان را كرده‬ ‫نمىفهمد و‬ ‫بر تقدير كه احتمال رود در عرف نبى صلىاللهعليهوآله ـ و در عرف ائمه ـ‬ ‫صلوات‬ ‫اللّه عليهم ـ مطلقا احتمال نيست با اينكه ظهور كافى است و هر‬ ‫منصف مىداند كه يقين حاصل است و جميع مراتب بحثهاى‬ ‫اصوليان مبتنى بر شكوك است كه از وهم ناشى است به اعتبار‬ ‫كثرت‬ ‫مزاولت بر آن‪ ،‬و اگر وهم را بردارند عقول در همه مستقل است‬ ‫ولكن‬ ‫كار واهمه همگى باطل است و اكثر طلبه آن را دقت ناميدهاند و‬ ‫به آن‬ ‫‪5‬‬ ‫افتخار مىنمايند فتدّبر»‪.‬‬ ‫اين كلم مجلسى اوّل بود در لوامع و قول من نيست كه آقاى‬ ‫حجهالسلم براى من نوشته‪« :‬كسى كه مىگويد مجتهد به ظن‬ ‫عمل‬ ‫مىكند مفترى است» با اينكه اعتراف صاحب «قوانين» و ديگر‬ ‫صاحبان كتب مذكوره را ديدى و شهادت صاحب «لوامع»‪ .‬و‬ ‫صاحب‬ ‫كتاب «فصول المهّمة» و «فوائد الطوسيّه» و «وسائل الشيعة»‬ ‫كه شيح‬ ‫حّر عاملى رضوان اللّه تعالى عليه است‪ ،‬و سيد نعمت اللّه‬ ‫جزائرى در‬ ‫«انوار النعمانيّة» و شيخ يوسف بحرانى در «المسائل الشيرازيّة»‬ ‫و‬ ‫«درر النجفيّة» و شيخ حسين عاملى در «هدية البرار» و مولى‬ ‫محمد‬ ‫امين استرابادى در «الفوائد المدنيّة» و ملمحسن فيض كاشانى‬ ‫در‬ ‫«الصول الصيلة» و «انتخاب كشف المحجة» سيد ابن طاوس و‬ ‫ميرزا‬ ‫محمد شهيد در «مصادر النوار» و «فتح الباب» و «حجة البالغة»‬ ‫و‬ ‫«رساله البرهان» و غيره كتب كه اين علماء ـ رضوان اللّه عليهم ـ‬ ‫نوشتهاند همه شهادت دادهاند بر اينكه مجتهدين عمل ايشان بر‬ ‫ظنون‬ ‫است‪.‬‬

‫‪3‬‬ ‫ ملتقى بن مقصود على اصفهانى مشهور به مجلسى اوّل يا مجلسى پدر‪ ،‬از علماء‬‫متحبر شيعه اثنى عشرى است كه در فقه و تفسير و رجال از أفاضل عصر خود و اخبار و‬ ‫احاديث شيعه اماميه را جمع آورى كرده است‪ .‬وى از شاگردان شيخ بهائى و ملعبداللّه‬ ‫شوشترى و پدر مل محمد باقر مجلسى است‪ .‬و در زمان شاه عباس كبير مىزيسته است‪.‬‬ ‫‪4‬‬ ‫سورة العراف‪ ،‬آلية ‪ ....32‬و الطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوا فى الحيوة الدنيا‬‫خالصة يوم القيامة كذلك نفصل اليات لقوم يعلمون‪.‬‬ ‫‪1‬‬ ‫ل‬ ‫ن َ‬ ‫ و تمام اشعار امام حسين عليهالسلم چنين است‪ .‬يَا دَهُْر ا ُ ٍ ّ‬‫ف لَ ِ‬ ‫ك َ‬ ‫خل ِي ْ ٍ‬ ‫م ْ‬ ‫شراق و ال َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ل‬ ‫ِي‬ ‫َت‬ ‫ق‬ ‫ب‬ ‫ح‬ ‫صا‬ ‫و‬ ‫ب‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ط‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫ل‬ ‫صي‬ ‫ال‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ك‬ ‫ل‬ ‫م‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬ ‫ِ‬ ‫ك ْ‬ ‫ٍ‬ ‫ٍ َ َ‬ ‫ٍ‬ ‫ْ‬ ‫ِ‬ ‫ِ َ ِ َ‬ ‫ل‬ ‫ما المُر ا ِلى ال َ‬ ‫ل َوا ِن َّ َ‬ ‫جل ِي ْ ِ‬ ‫َوالدَّهُْر ل َ يَقْنَعُ بِالْبَدِي ْ ِ‬ ‫وك ُ ُّ‬ ‫سال ِ ٌ‬ ‫سبِيْل ِى بحارالنوار ج ‪.44‬‬ ‫ل َ‬ ‫ك َ‬ ‫ى َ‬ ‫َ‬ ‫ح ٍّ‬ ‫‪2‬‬ ‫‪-‬سورة البقره‪ ،‬آلية ‪.216‬‬

‫مجلسى به سال ‪ 1070‬ه ق وفات يافت و در جامع عتيق اصفهان مدفون گرديد‪.‬‬ ‫او راست‪ :‬إحياء الحاديث في شرح تهذيب الحديث كه شرح تهذيب طوسى است ـحاشيه‬ ‫صحيفه سجاديه فارسى و حاشيه نقد ارجال و شرح صحيفه سجاديه ب عربى و كتب ديگر‬ ‫لغت نامه ده خدا ج ‪ ،41‬ص ‪.466‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪5‬‬

‫ لوامع صاحبقرانى شرح فارسى من ل يحضره الفقيه‪.‬‬‫‪-‬ممارست در كارهاى فرهنگ عميد‪.‬‬

‫و در فتح الباب مىنويسد‪« :‬كه متقدمين علماء شيعه اگرچه بعضى‬ ‫ايشان كتب اصول نوشتهاند‪[ ،‬در واقع ]اصول ايشان در رد ّ اصول‬ ‫است نه در اثبات آن و چون كه فتاوى ايشان مدرك علم آن از‬ ‫أخبار‬ ‫‪1‬‬ ‫است و خلف خبر نگفتهاند ـ لبأس لهم ـ‬ ‫پس كسانى كه فتواهاى ايشان از ادّله و قانون موضوعى باشد و‬ ‫اسم او اجتهاد گذاشته شود كه آقاى حجهالسلم نيز قبول ندارد و‬ ‫اختصاص به من و ساير علماء ـ رضوان اللّه عليهم ـ ندارد‪ .‬و اخذ‬ ‫احكام و فرائض و سنن دينيّه از براى كسى كه قابل فهم أخبار‬ ‫نباشد‬ ‫از عالم كه همين اخبار كتب موجود كه به ثبوت رسيده صحت آن‬ ‫از‬ ‫مصنفين عدول آن بعد از علم به وثاقت آن عالم كه خلف اخبار‬ ‫نمىگويد‪ ،‬فرض و لزم است اگرچه به اعتبار جد ّ و جهد در فهم‬ ‫خبر‬ ‫او را مجتهد نام گذارند يا محدث به اعتبار نقل او حديث را اگرچه‬ ‫اخذ از او را تقليد بنامند‪ ،‬ولى اين معنا در طريقه اصولى تقليدى‬ ‫اصطلحى ايشان نيست‪.‬‬ ‫چنانچه شيخ على اكبر اردبيلى ـ اعلى اللّه مقامه ـ در «رساله‬ ‫جواز‬ ‫تقليد ميّت» كلم سيد نعمتاللّه جزائرى عليه الرحمة را در فرق‬ ‫بين‬ ‫تقليد نزد اصولى و اخبارى مىنويسد‪« :‬كه كلم سيّد صريح است‬ ‫در‬ ‫اختلف حقيقت فتوى آنها چنانچه مىفرمايد كه‪« :‬اخباريين‬ ‫يحكون‬ ‫كلم الشارع و يعملون به»‪.‬‬ ‫پس حكايت كلم شارع را مثل اصوليين ـ قدس اللّه اسرارهم ـ با‬ ‫لفاظها نقل به معنا نمىنمايند‪ .‬و عمل به كلم شارع بعد از حكايت‬ ‫او‬ ‫فتوى است‪ ،‬زيرا كه مراد از عمل‪ ،‬عمل قولى است كه فتوى‬ ‫بوده‬ ‫باشد‪.‬‬ ‫چنانچه اصوليين به اجماع و شهرت عمل مىنمايند يعنى بر طبق‬ ‫آنها فتوى مىدهند‪ ،‬عملى فعلى نيست‪ ،‬وال ّ اخبار وارده در وجوب‬ ‫غسل حيض و نفاس را كه عمل مىنمايند معنيش اين نيست كه‬ ‫غسل‬ ‫حيض و نفاس مىنمايند‪ ،‬پس شبهه نيست كه حقيقت نزد سيّد ـ‬ ‫قدس سّره ـ مختلف است بلكه مطالبه فرق در احكام نموده‬ ‫مىفرمايد‪« :‬در راوى وجه اين امور را شرط نمىدانيد ولى در مفتى‬ ‫شرط مىدانيد پس اگر از جهت مطاع بودن اوست به حسب فتوى‬ ‫او‪،‬‬ ‫كه قولش قول امام ـ عليهالسلم ـ است ولو ظنّا پس اين نحو‬ ‫مطاع‬ ‫بودن در راوى هم موجود است‪ ،‬پس چرا عروض اين امور‪ ،‬صدمه‬ ‫به‬ ‫مطاع بودن نمىرساند‪.‬‬ ‫و اگر مفتى در احكام شرعيه نفس خودش مطاع است به خلف‬ ‫راوى پس جاعل احكام بوده و شريك شارع خواهد بود و جواب‬ ‫ة لل ّ‬ ‫شارع ـ تحكّم‪ 2‬است‪.‬‬ ‫شما ـ ليس ذلك شراك ً‬ ‫و اما اين كه مىفرمايد‪« :‬مفتى شريك شارع نيست زيرا اين احكام‬ ‫را از شارع اخذ نموده و جعل ننموده است»‪.‬‬ ‫پس چرا بايد به حسب نفس خود مطاع بوده باشد به خلف راوى‬ ‫و به عبارت اخرى اگر مردى عامى بايد مجتهد را به حسب نفس‬ ‫خود‬ ‫مطاع دانسته فتواى او را تعبدا قبول نمايد به اين معنا كه چون‬ ‫حكم‪،‬‬ ‫حكم او است بايد اطاعت نموده قبول نمايد‪ ،‬قطع نظر از اينكه‬ ‫مطابق‬

‫قول امام‬ ‫داشته باشد با‬ ‫وجود اين چون كه از او [مجتهد ]صادر شده بايد قبول نمايد‪.‬‬ ‫عليهالسلم‬

‫ـ بشود يا نشود‪ .‬بلكه اگرچه ظن به مخالفت‬

‫[معناى تقليد]‬

‫چنانچه معناى تقليد در اصطلح اصوليين همين است‪« :‬قبول قول‬ ‫الغير بدون دليل»‪ 3‬يعنى «مع ال ّ‬ ‫شك فيه بل الظّن بخلفه» از‬ ‫اين جهت‬ ‫است كه قول اعلم مابين احياء را كه مخالف قول ميّتى كه اعلم‬ ‫از او‬ ‫است و حال آنكه مظنون عامى مخالفت اوست با قول امام عليهالسلم‬ ‫ـ است‬ ‫ى اعلم» قبول نمايد‪،‬‬ ‫ح‬ ‫بقول‬ ‫«اعتمادا‬ ‫مىفرمايند‪:‬‬ ‫اين‬ ‫وجود‬ ‫با‬ ‫ّ‬ ‫پس‬ ‫تقليد به اين معنا همان شركت سابقيّه بوده‪ ،‬باطل است‪ .‬زيرا كه‬ ‫عوام‬ ‫النّاس از امام عليهالسلم ـ بايد قطع نظر نموده مجتهدين را حاكم‬ ‫مستقل‬ ‫بدانند لهذا اگر حاكمشان بميرد بايد حاكم ديگر تعيين نمايند‪.‬‬ ‫وكذلك‬ ‫اگر معيوب شود منصب حكومتش باطل خواهد بود‪.‬‬ ‫و اگر مرد عامى در تحصيل قول امام عليهالسلم ـ اعتماد به فتواى‬ ‫مجتهد‬ ‫ننموده قبول نمايد چنانچه مجتهد هم اعتماد به اجماع‪ ،‬و شهرت‪،‬‬ ‫يا‬ ‫روايت روّات نموده فتوى مىدهد از اين جهت است كه مىفرمايند‪:‬‬ ‫در بين احياء بايد از اعلم تقليد نمايد زيرا كه به قول غير اعلم‬ ‫اعتمادى‬ ‫نيست‪.‬‬ ‫پس قبول فتوى به اين معنا تقليد اصطلحى نبوده بلكه نظير‬ ‫اعتماد مجتهدين است به روايت روّات كه اين اعتماد‪ ،‬تقليد‬ ‫‪4‬‬ ‫نيست‬ ‫الى آخر كلم اردبيلى رحمهاللّه عليه‪.‬‬ ‫و مجلسى ـ عليه الرحمة‪ 5‬ـ در مراءة العقول در باب تقليد‬ ‫مىفرمايد‪« :‬اخذعامى قول عالم را كه از قول مفترض الطاعة‬ ‫مىگويد‪،‬‬ ‫تقليد اين عالم نشده است‪ ،‬بلكه به قول همان مفترض الطاعة‬ ‫عمل‬ ‫‪6‬‬ ‫شده و تقليد او شده است‪.‬‬ ‫و در جلد اول بحارالنوار در باب مذمت تقليد غير معصوم‬ ‫سلم‪ :‬المراد أن تنصب رجل ً غير الحجة‬ ‫مىفرمايد‪« :‬قال عليهال ّ‬ ‫فتصدّقه في كل ما يقول برأيه من غير ان يسند ذلك الى‬ ‫ما‬ ‫المعصوم‪ ،‬فأ ّ‬

‫‪3‬‬

‫‪4‬‬

‫‪5‬‬

‫معالم الصول‪.‬‬‫رسالة جواز تقليد ميّت‪.‬‬‫‪ -‬ملمحمد باقر بن محمد تقى مجلسى از بزرگترين و معروفترين علماء شيعه در عهد‬

‫صفويه است‪ .‬كه سال (‪ 1037‬ه ق‪ .‬در اصفهان متولد شد و در سال ‪ 1111‬يا ‪1110‬‬

‫زمان سلطنت شاسلطان حسين صفوى وفات يافت و در جامع عتيق اصفهان مدفون‬ ‫شد‪ .‬وى در اواخر عهد شاسليمان و قسمت عمده از عهد شاه سلطان حسين داراى مقام‬ ‫شيخ السلمى‪ ،‬و امام جمعه و صاحب اختيار امور دينى كل كشور ايران بود‪ .‬و نيز حائز‬ ‫رياست علمى و سياسى گرديد‪ .‬تعداد تأليفات مجلسى متجاوز از شصت مجلد است (جلد‬ ‫رحلى قديم) كه معروفتر و مهمتر از همه به زبان عربى «بحارالنوار الجامع لدرر اخبار‬

‫ائمة الطهار» است‪ .‬اين كتاب شامل ‪26‬‬

‫‪1‬‬

‫‪2‬‬

‫در‬

‫جلد و در حقيقت دائرة المعارف شيعه اثنى‬

‫عشرى است‪.‬‬ ‫از تأليفات ديگر او مجموع كتب دينى و اخلقى است كه به زبان فارسى ساده نوشته‬ ‫شده است و مهمترين آنها عبارت است از‪ :‬حق اليقين در (اصول دين) حلية المتقين (در‬ ‫آداب و سنن) حيات القلوب (در تاريخ أنبياء و پيغمبر صلىاللهعليهوآله و ائمه اطهار) عين الحيات‬ ‫مت دنيا) ـ زاد المعاد (ادعية) جلء العيون (در تاريخ حيات و مصائب‬ ‫(در وعظ و زهد و مذ ّ‬ ‫و معجزات ائمه شيعه) تحفهالزائر ـ ربيع السابع ـ مشكوة النوار (در فضيلت قرائت‬ ‫قرآن) مقياس المصابيح (در تعقيبات نماز) در سالههاى متفرق بسيار‪ ،‬وى به مجلسى پسر‬ ‫مخلوط‪.‬‬‫‪ -‬حكومت كردن به زورگويى‪ ،‬فرهنگ عميد‪.‬‬

‫و مجلسى دوم (ثانى) نيز معروف است‪ .‬روضات الجنات ج ‪1‬‬ ‫‪6‬‬

‫‪-‬مرأة العقول‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪.183‬‬

‫ص ‪.18‬‬

‫من يروى عن المعصوم او يفسر ما فهمه من كلمه لمن ليس له‬ ‫صلحية فهم كلمه من غير تقليد فالخذ عنه كالخذ عن المعصوم‪،‬‬ ‫و‬ ‫‪1‬‬ ‫ّ‬ ‫يجب على من ليعلم الّرجوع اليه ليعرف أحكام الله تعالى»‪.‬‬ ‫و در باب اختلف حديث در شرح مقبوله عمربن حنظله‬ ‫مىفرمايد‪« :‬اُستدل به على أن ّه نائب للمام عليه السلم‬ ‫ر إلّ‬ ‫فى كل أم ٍ‬ ‫ما أخرجه الدليل و ليخلو من الشكال»‪ 2‬الى ان قال‪:‬‬ ‫«قوله ـ عليه‬ ‫ن اختلفهما بحسب اختلف‬ ‫السلم ـ فيما حكما ظاهره أ ّ‬ ‫الرواية ل‬ ‫الفتوى»‪.3‬‬ ‫و در مجلد هجدهم در باب نماز جمعه در مورد امام جمعه‬ ‫مىفرمايد‪« :‬بل يكفى العدالة المعتبرة فى الجماعة‪ ،‬و‬ ‫العلم بمسائل‬ ‫ما إجتهادا او تقليدا اعم من الجتهاد و التقليد‬ ‫الصلواة ا ّ‬ ‫المصطلح بين‬ ‫‪4‬‬ ‫الفقهاء او العالم و المتعلم على اصطلح المحدثين‪»...‬‬ ‫خوب ملحظه بفرمائيد اين عبارات را‪ ،‬كه چه قدر احتراز‬ ‫مىنمايد از اجتهاد و تقليد مصطلح بلكه مجتهد و مقّلد و يا عالم و‬ ‫متعلم بين علماء حقه يك اختلف لفظى است كه همه متفقا فى‬ ‫الحقيقة‪ ،‬عامل به قول امام عليه السلم هستند‪ ،‬چنانچه اولً‬ ‫عرض‬ ‫شد‪.‬‬ ‫لكن بينك و بين اللّه كه تلبيس را از بين برداريد در معنى تقليد‪،‬‬ ‫فعل ً تقليد تو از مجتهد آيا از روى تعبّد است يا اينكه از راه اعتماد‬ ‫و‬ ‫امتحان اينكه قول امام عليه السلم را مىگويد و تو عمل مىكنى‪،‬‬ ‫اگر‬ ‫شق ثانى باشد پس تقليد او و عمل به قول او چنان كه مأخوذ از‬ ‫معادن‬ ‫وحى و تنزيل است‪ ،‬موت او بايد موجب ابطال قول خدا و رسول‬ ‫او‬ ‫و اوصياى رسول صلىاللهعليهوآله نشود زيرا كه حقيقت همان قول خدا‬ ‫است و‬ ‫مخبر صدمهاى به اين قول بايد نرساند و اگر خود اين‬ ‫مردن ُ‬ ‫مرجع‬ ‫مفترض الطاعة است در اين صورت فرمايش شيخ اردبيلى ـ‬ ‫رحمهاللّه‬ ‫عليه ـ را كه شنيديد‪.‬‬ ‫و شيخ يوسف بحرانى ـ عليه الرحمة ـ در كتاب «دررالنجفيّة» بعد‬ ‫از كلم طويل در كيفيّت رجوع عامى و عمل ايشان به قول علماء‬ ‫و در‬ ‫صفات علماء مىفرمايد‪« :‬و المتورع الفاضل بزعمه رجوع‬ ‫بين العباد‬ ‫إذا اوردت عليه المسألة هيألها (شرح اللمعة) او‬ ‫(المسالك) او بعض‬ ‫شروح (الرشاد) و اصدر الجواب منها من غير علم له‬ ‫على ابتنائه على‬ ‫‪5‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ن)‬ ‫م َ‬ ‫ه أِذ َ‬ ‫ه ت َفتَُرو َ‬ ‫على الل ِ‬ ‫مأ ْ‬ ‫ن لك ْ‬ ‫صحة او فساد (قل آلل ُ‬ ‫ن‬ ‫هذا مع أ ّ‬ ‫اصحاب تلك الكتب متفقون على المنع من تقليد‬ ‫الموات كما صرحوا‬ ‫ولت على‬ ‫به في كتبهم الصوليّة من مختصرات و مط ّ‬ ‫أن ّه لخلف بين‬ ‫العلماء العلم فى أن ّه ليجوز بناء القضاء والفتوى في‬ ‫الحكام على‬

‫ت كما عرفت أن ِفا ً قبيل هذا‬ ‫ى كان او لمي ّ ٍ‬ ‫التقليد لح ٍ‬ ‫الكلم بل لبدّ من اخذ‬ ‫ذلك من الدليل المقرر من اهل الذكر عليهم السلم و‬ ‫بذلك استفاضت‬ ‫اليات القرانية و الخبار المعصوميّة ( ُ‬ ‫ق ْ‬ ‫ي‬ ‫ل إِن ّما َ‬ ‫حّر َ‬ ‫م َرب ِّ َ‬ ‫ال ْ َ‬ ‫ش ما‬ ‫فوا ِ‬ ‫ح َ‬ ‫غير ال ْحق و أ َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ب‬ ‫ي‬ ‫غ‬ ‫ْ‬ ‫ب‬ ‫ال‬ ‫و‬ ‫م‬ ‫ث‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫و‬ ‫ن‬ ‫ط‬ ‫ب‬ ‫ما‬ ‫و‬ ‫ْها‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫ر‬ ‫ه‬ ‫َ ِّ َ ْ‬ ‫ظَ َ َ ِ‬ ‫َ‬ ‫ِ َ َ‬ ‫َ َ‬ ‫َ‬ ‫َ َ ِ ْ ِ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫رك ُ‬ ‫تُ ْ‬ ‫م‬ ‫ل‬ ‫ما‬ ‫ه‬ ‫الل‬ ‫ب‬ ‫وا‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬ ‫ِ‬ ‫ش ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ن)‪ 6‬و‬ ‫مو‬ ‫عل‬ ‫ت‬ ‫ل‬ ‫ما‬ ‫ه‬ ‫الل‬ ‫ى‬ ‫عل‬ ‫وا‬ ‫قول‬ ‫ت‬ ‫ن‬ ‫أ‬ ‫و‬ ‫ًا‬ ‫ن‬ ‫طا‬ ‫سل‬ ‫ه‬ ‫ب‬ ‫ل‬ ‫ز‬ ‫َ‬ ‫َ ْ َ‬ ‫َ ْ ُ َ‬ ‫ِ‬ ‫ِ ِ ُ‬ ‫يُن َ ّ ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫م‬ ‫و‬ ‫ٔ‬ ‫ي‬ ‫م‬ ‫ه‬ ‫ي‬ ‫َل‬ ‫ع‬ ‫ذ‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫(أ ل ْ ُ‬ ‫ِْ ْ‬ ‫‪7‬‬ ‫َ‬ ‫ن ل يَ ُ‬ ‫م‬ ‫قولُوا َ‬ ‫علَى الل ّ ِ‬ ‫بأ ْ‬ ‫ه إِل ّ ال ْ َ‬ ‫م ْ‬ ‫ن لَ ْ‬ ‫و َ‬ ‫ح ّ‬ ‫ميثاقُ الْكِتا ِ‬ ‫ق) ( َ‬ ‫م بِما أَنَْزلَ‬ ‫يَ ْ‬ ‫حك ُ ْ‬ ‫‪9‬‬ ‫‪8‬‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫فأولئ ِ َ‬ ‫س ُ‬ ‫ه َ‬ ‫م‬ ‫ن) ( ُ‬ ‫م الكا ِ‬ ‫ك ُ‬ ‫قو َ‬ ‫م الفا ِ‬ ‫فُرو َ‬ ‫ن) ‪( ،‬هُ ُ‬ ‫ه ُ‬ ‫ه ُ‬ ‫الل ّ ُ‬ ‫ن)‪( ،10‬وَ ل‬ ‫مو َ‬ ‫الظّال ِ ُ‬

‫‪1‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.83‬‬

‫‪6‬‬

‫‪«-‬؟؟؟» سورة العراف‪ ،‬آلية ‪.33‬‬

‫‪2‬‬ ‫‪ -‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.222‬‬

‫‪7‬‬

‫‪-‬سورة العراف‪ ،‬آلية ‪.169‬‬

‫‪3‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.222‬‬

‫‪8‬‬

‫‪-‬سورة المائدة‪ ،‬آلية ‪.44‬‬

‫‪4‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،86‬ص ‪.147‬‬

‫‪9‬‬

‫‪-‬سورة المائدة‪ ،‬آلية ‪.45‬‬

‫‪5‬‬

‫‪ -‬يونس ‪.59 /‬‬

‫‪10‬‬ ‫‪-‬سورة المائدة‪ ،‬آلية ‪.47‬‬

‫س لَ َ‬ ‫تَ ْ‬ ‫م)‪ 1‬الى غير ذلك من اليات و‬ ‫ه ِ‬ ‫ق ُ‬ ‫ك بِ ِ‬ ‫عل ْ ٌ‬ ‫ف ما لَي ْ َ‬ ‫‪2‬‬ ‫البيّنات‪...‬‬ ‫بدان كه نقل اين كلمات از جهت اين بود كه جناب آقاى‬ ‫حجهالسلم ـ دام مجده ـ صاحبان اين كتب را در رساله خود مدح‬ ‫فرموده و به اين احقر فرموده كه هركه مىگويد تقليد مجتهد جائز‬ ‫نيست دروغ گفته است و حال آنكه از من نشنيده چون كه من در‬ ‫نظر‬ ‫او حقيرم‪ ،‬مرا گفته مىتواند دروغگو‪ ،‬و صاحبان اين كلمات را كه‬ ‫قطعا تقليد و اجتهاد اصطلحى را مىبينى كه قبول ندارند چيزى‬ ‫نمىگويد ـ رفع اللّه شأنه و زاد فى تقواه‪.‬‬ ‫چون كه ايشان از حيث علميّت متبحرند در حين جريان قلم‪ ،‬و‬ ‫جولن رقم‪ ،‬از حق نمىگذرند چنانچه مىفرمايد‪« :‬اگر كسى‬

‫دماغ‪ ،‬و نسوار دهن‪ ،5‬و قليان و سوار شدن موتر‬ ‫و‬ ‫‪8‬‬ ‫‪7‬‬ ‫‪6‬‬ ‫طيّاره‪ ،‬و آب گود ‪ ،‬ولير ‪ ،‬بايد حرام باشد» انتهى‬ ‫كلمه‪.‬‬

‫بگويد علم اصول اختراعى است‪ ،‬مىگوئيم‪ :‬نه تنها‬ ‫علم‬ ‫اصول اختراعى است بلكه تمام علوم اختراعى‬ ‫است‪،‬‬ ‫لكن منشاء ك ّ‬ ‫ل علوم خداوند است كه از نزد او‬ ‫آمده به‬ ‫توسط انبياء و كتب سماويّه و به توسط الهامات‬ ‫كه خود‬ ‫خداوند بر قلب بنى نوع انسان القاء مىفرمايد به‬ ‫جهت‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫م‬ ‫(‬ ‫كريمه‬ ‫آيه‬ ‫مقتضاى‬ ‫به‬ ‫اينكه‬ ‫د‬ ‫آ‬ ‫ني‬ ‫ب‬ ‫منا‬ ‫ر‬ ‫ك‬ ‫د‬ ‫ق‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ّ ْ‬ ‫َ َ‬ ‫َ‬

‫في‬ ‫م ِ‬ ‫ملْنا ُ‬ ‫َ‬ ‫ه ْ‬ ‫ح َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫و َ‬ ‫و َرَز ْ‬ ‫على‬ ‫ح‬ ‫ب‬ ‫ال‬ ‫و‬ ‫ر‬ ‫ب‬ ‫ال‬ ‫م َ‬ ‫ضلْنا ُ‬ ‫ف ّ‬ ‫قنا ُ‬ ‫ن الطّيِّبا ِ‬ ‫م ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫م َ‬ ‫ه ْ‬ ‫ه ْ‬ ‫ت َ‬ ‫ر َ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫خل َ ْ‬ ‫قنا‬ ‫ن َ‬ ‫ر ِ‬ ‫م ْ‬ ‫م ّ‬ ‫كَثي ٍ‬ ‫تَْفضيلً)‪ 3‬افضل از حيوانات مىباشد وقتى كه‬

‫خداوند عالم‬ ‫حيوانات را وحى بفرمايد از براى خانه به شكل‬ ‫مسدّس‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫وحى َرب ّك إِلى‬ ‫وأ ْ‬ ‫كه اوسع اشكال چنانچه فرموده‪َ ( :‬‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫الن ّ ْ‬ ‫لأ ِ‬ ‫ح ِ‬ ‫ْ‬ ‫ر ُ‬ ‫ّ‬ ‫ن)‬ ‫ع‬ ‫ي‬ ‫ما‬ ‫م‬ ‫و‬ ‫ر‬ ‫ج‬ ‫ش‬ ‫ال‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫و‬ ‫ًا‬ ‫ت‬ ‫و‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫ل‬ ‫جبا‬ ‫ال‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫خذي‬ ‫ات ّ ِ‬ ‫شو َ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫ِ‬ ‫ِ َ‬ ‫َ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬

‫‪4‬‬

‫ملحظه‬ ‫بفرما كه به زنبور عسل همه فوائد كه لزمه‬ ‫مصلحت در‬ ‫اوست تعليم فرموده پس انسان كه افضل از او‬ ‫است البته‬ ‫ض على الطلق اقتضاء مىكند كه افاضه‬ ‫فيض فيا ّ‬ ‫أشرف‬ ‫علوم را مرحمت فرمايد»‪.‬‬ ‫و حاصل كلمش اينكه‪« :‬به حسب مصلحت و حال هر‬ ‫زمان هر كمال از كمالت بايد ظاهر شود و هر‬ ‫اختراعى‬ ‫چه از علوم و غير علوم حرام نيست و دليلش‬ ‫اينكه اگر‬ ‫اشياء مخترعه حرام باشند‪ ،‬پس لباسهاى جديده و‬ ‫خوردنىها و سكونت در ساختمانها‪ ،‬و كشيدن‬ ‫نسوار‬ ‫‪1‬‬

‫‪2‬‬

‫‪-‬سورة السراء‪ ،‬آلية ‪.36‬‬

‫‪5‬‬ ‫ مادهاى تلخ كه از تنباكو و خاكستر درست مىكند و در زير زبان مىگذارد براى كسى كه‬‫تازه استعمال كند نيشأ مختصر دارد و باعث اعتياد است‪.‬‬

‫‪ -‬درر النجفيّة‪.‬‬

‫‪6‬‬ ‫‪ -‬كشتى‪.‬‬

‫‪3‬‬

‫‪-‬سورة السراء‪ ،‬آلية ‪.70‬‬

‫‪7‬‬

‫‪4‬‬

‫‪-‬سورة النحل‪ ،‬الية ‪.68‬‬

‫‪8‬‬

‫ قطار‪.‬‬‫‪-‬نامه مرحوم حجت كابلى مخطوط‪.‬‬

‫[علم اصول علمى ساختگى است]‬

‫پس مىگوئيم‪ :‬كه الحمدللّه علم اصول ظنّى كه معلوم است از‬ ‫قبيل‬ ‫علوم اختراعى‪ ،‬ساخت موتر‪ ،‬ولير‪ ،‬و سائر اختراعات و بدعتها‬ ‫است‪ .‬و چون كه هيچ بدعتى چنانچه شنيدى كه نزد صاحب رساله‬ ‫حرام نيست به دليل لوازم مذكوره‪ ،‬عمل به علم اصول ظنّى كه‬ ‫از آنها‬ ‫پستتر نيست تا حرام بوده باشد‪ .‬با اينكه فرمود‪ :‬كه اين همه به‬ ‫طريق‬ ‫وحى و الهام است زيرا كه همه بنى نوع انسان لياقت وحى و‬ ‫الهام را‬ ‫دارد‪ .‬به طريق اولى چنانچه معلوم است كه انسان افضل از‬ ‫حيوانات‬ ‫است به زنبور عسل كه وحى فرستاده شود پس به انسان به‬ ‫طريق‬ ‫اولى كه بايد وحى فرستاده شود‪.‬‬ ‫ولى ما به اين اولويّت اعتقاد نداريم عموما زيرا كه به ما رسيده‬ ‫اهل‬ ‫صان از بندهگان خداوند عّزوجل هستند كه ايشان‬ ‫خا‬ ‫الهام؛‬ ‫و‬ ‫وحى‬ ‫ّ‬ ‫را‬ ‫َ‬ ‫حيْنا إِلَي ْ َ‬ ‫ك‬ ‫و َ‬ ‫بريده از بين خلق برگزيده چنانچه مىفرمايد‪( :‬إِن ّا أ ْ‬ ‫كَما‬ ‫أ َوحينا إلى ن ُوح و النّبيين من بعده و أ َ‬ ‫م‬ ‫راهي‬ ‫ب‬ ‫إ‬ ‫لى‬ ‫إ‬ ‫نا‬ ‫ي‬ ‫ح‬ ‫و‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ َ‬ ‫ْ‬ ‫ِ ِ َ‬ ‫َ‬ ‫َ ْ‬ ‫ٍ َ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫ل‬ ‫سماعي‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫و إِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ع ُ‬ ‫و‬ ‫سبا ِ‬ ‫و أيّو َ‬ ‫قو َ‬ ‫و يَ ْ‬ ‫و اْل ْ‬ ‫إِ ْ‬ ‫و يُون ُ َ‬ ‫س َ‬ ‫ب َ‬ ‫و عيسى َ‬ ‫ط َ‬ ‫ب َ‬ ‫سحاقَ َ‬ ‫و‬ ‫هاُرو َ‬ ‫ن َ‬ ‫‪1‬‬ ‫وودَ َزبُوًرا)‬ ‫سلَيْما َ‬ ‫ُ‬ ‫و آتَيْنا دا ُ‬ ‫ن َ‬ ‫ه‬ ‫س َ‬ ‫علَى الل ّ ِ‬ ‫ن لِئَل ّ يَكُو َ‬ ‫من ْ ِ‬ ‫مب َ ّ ِ‬ ‫ذري َ‬ ‫شري َ‬ ‫و (ُر ُ‬ ‫و ُ‬ ‫سل ً ُ‬ ‫ن َ‬ ‫ن ل ِلن ّا ِ‬ ‫ج ٌ‬ ‫عدَ‬ ‫ة بَ ْ‬ ‫ح ّ‬ ‫ُ‬ ‫‪2‬‬ ‫ما)‬ ‫ه َ‬ ‫و كا َ‬ ‫عزيًزا َ‬ ‫الّر ُ‬ ‫حكي ً‬ ‫ن الل ّ ُ‬ ‫ل َ‬ ‫س ِ‬ ‫ف َ‬ ‫ل َ‬ ‫سو َ‬ ‫ولّى‬ ‫قدْ أَطا َ‬ ‫م ْ‬ ‫ع الّر ُ‬ ‫م ْ‬ ‫و َ‬ ‫ع الل ّ َ‬ ‫و مىفرمايد‪َ ( :‬‬ ‫ن تَ َ‬ ‫ه َ‬ ‫ن يُطِ ِ‬ ‫َ‬ ‫فما‬ ‫ً ‪3‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫سلنا َ‬ ‫حفيظا)‬ ‫ك َ‬ ‫م َ‬ ‫أْر َ‬ ‫ه ْ‬ ‫علي ْ ِ‬ ‫سيدهاشم بحرانى عليه الرحمة در تفسير البرهان از محمدبن‬ ‫يعقوب كلينى به اسناد خود از زرارة از ابىجعفر الباقر عليهالسلم‪،‬‬ ‫روايت‬ ‫فرموده‪« :‬قال‪ :‬زروة السلم و سنامه و مفتاحه و باب‬ ‫الشياء و رضى‬ ‫ن اللّه‬ ‫الّرحمان طاعة المام ـ عليه السلم ـ و معرفته‪ ،‬أ ّ‬ ‫عّزوجل يقول‪:‬‬ ‫قد أ َ‬ ‫ّ‬ ‫ولّى َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫فما‬ ‫ت‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫و‬ ‫ه‬ ‫الل‬ ‫ع‬ ‫طا‬ ‫ف‬ ‫ل‬ ‫سو‬ ‫ع الّر‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫م ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫( َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ن يُطِ ِ‬ ‫عل َ‬ ‫سل ْ‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ي‬ ‫ك‬ ‫نا‬ ‫أَْر‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ه ْ‬ ‫ِ‬ ‫‪4‬‬ ‫ن رجل ً قام ليله وصام نهاره و تصدّق بجميع ماله‬ ‫ما لو إ ّ‬ ‫َ‬ ‫حفيظًا) أ ّ‬ ‫و‬ ‫ى اللّه فيواليه ويكون‬ ‫حج جميع دهره و لم يعرف ول ّ‬ ‫جميع اعماله بدللته‬ ‫اليه ما كان له على اللّه حق فى ثوابه‪ ،‬و ل كان من اهل‬ ‫‪5‬‬ ‫اليمان‪»...‬‬ ‫و آيات و احاديث ديگر انحصار وحى و الهام در تكاليف كه از‬ ‫مكلف ج ّ‬ ‫ل شأنه است بر حجتهاى خود فرموده‪ ،‬و همه بندگان‬ ‫خود را امر فرموده كه رجوع به سوى ايشان كنند و مطيع و‬ ‫فرمان‬ ‫بردار ايشان باشند و هركس و ناكس را لياقت وحى و الهام در‬ ‫احكام‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫ر‬ ‫ب‬ ‫ال‬ ‫في‬ ‫م‬ ‫ه‬ ‫نا‬ ‫مل‬ ‫ح‬ ‫و‬ ‫م‬ ‫د‬ ‫آ‬ ‫ني‬ ‫ب‬ ‫منا‬ ‫ر‬ ‫ك‬ ‫(‬ ‫آيه‬ ‫اگر‬ ‫ندانسته‪،‬‬ ‫خود‬ ‫ِ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ِّ َ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫و‬ ‫ح‬ ‫ْ‬ ‫ر َ‬ ‫الْب َ ِ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َرَز ْ‬ ‫خلقنا‬ ‫ن َ‬ ‫م َ‬ ‫ضلنا ُ‬ ‫وف ّ‬ ‫قنا ُ‬ ‫ر ِ‬ ‫ن الطيِّبا ِ‬ ‫م ِ‬ ‫م ْ‬ ‫م َ‬ ‫م ّ‬ ‫ه ْ‬ ‫ه ْ‬ ‫ت َ‬ ‫على كثي ٍ‬ ‫‪1‬‬

‫‪-‬سورة النساء‪ ،‬الية ‪.163‬‬

‫‪2‬‬

‫‪-‬سورة الحشر‪ ،‬الية ‪.165‬‬

‫‪6‬‬

‫تَ ْ‬ ‫فضيلً)‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ض ّ‬ ‫م إِل ّ كالن ْعام ِ ب َ ْ‬ ‫سبيلً) نيز‬ ‫مأ َ‬ ‫ل ُ‬ ‫ن ُ‬ ‫فرستاده آيهاى (إ ِ ْ‬ ‫ل َ‬ ‫ه ْ‬ ‫ه ْ‬ ‫فرستاده و‬ ‫اگر هر كس از بنى نوع انسان قابل وحى و الهام باشد و اكتفاء‬ ‫نمايد‬ ‫آنچه برايش ظاهر بشود‪ ،‬فائده بعثت انبياء و اينكه فرموده‪( :‬لِئَلّ‬ ‫ن‬ ‫يَكُو َ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫عزيًزا‬ ‫ه َ‬ ‫س َ‬ ‫ج ٌ‬ ‫و كا َ‬ ‫على الل ِ‬ ‫ة بَ ْ‬ ‫ح ّ‬ ‫ه ُ‬ ‫عدَ الّر ُ‬ ‫ن الل ُ‬ ‫ل َ‬ ‫س ِ‬ ‫ل ِلن ّا ِ‬ ‫ما)‪ 8‬چه خواهد‬ ‫َ‬ ‫حكي ً‬ ‫بود؟‬ ‫بلكه انبياء و رسل تنها مبيّن احكام و سفراء بين خدا و خلق او‬ ‫ث به جهل نشده حجت نگيرند بر اينكه‬ ‫هستند تا اينكه مردم تشب ّ‬ ‫براى ما بيان آنچه مقتضاى رضاء و سخط الهى است نشده تا ما‬ ‫‪7‬‬

‫‪3‬‬

‫‪-‬سورة النساء‪ ،‬الية ‪.80‬‬

‫‪6‬‬

‫‪ -‬اسراء ‪.70 /‬‬

‫‪4‬‬

‫‪-‬سورة النساء‪ ،‬الية ‪.80‬‬

‫‪7‬‬

‫‪-‬سورة الفرقان‪ ،‬الية ‪.44‬‬

‫‪5‬‬

‫‪-‬الكافى‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.19‬‬

‫‪8‬‬

‫‪-‬سورة النساء‪ ،‬الية ‪.165‬‬

‫اطاعت مىكرديم و تكليف بدون بيان ظلم است و اين است كه‬ ‫جميع‬ ‫تكاليف بايد توقيفى باشد‪ ،‬يعنى موقوف به سماع و سماعى باشد‬ ‫از‬ ‫انبياء و حجج نه از قبيل علم موتر‪ ،‬ولير‪ ،‬و طيّاره‪ ،‬و غيره كه اهل‬ ‫اينها‬ ‫اكتفاء در صنعت آنها براى خود كردهاند و فوايد آنها راجع به‬ ‫نفوس‬ ‫خود آنها است على الظاهر و در حقيقت از براى ايشان اينها‬ ‫كمالت‬ ‫نيست‪ ،‬چنانچه آقاى حجت اينها را كمال خيال كرده است‪ ،‬بلكه‬ ‫آنچه‬ ‫كه فايده ظاهرى دارد و دائيم نيست و انقطاع دارد اهل كمال او‬ ‫را‬ ‫كمال حساب نمىفرمايند بلكه اغلب آنها باعث زوال صاحبانش‬ ‫بوده‬ ‫است چنانچه قضيهاى صرح فرعون و قصرى كه مىدرخشيد و‬ ‫موجب عتو و طغيانش شد‪ ،‬و حكايتش در احكام الهى براى ما‬ ‫عبرت‬ ‫ن لي‬ ‫ماها شده است‪ ،‬چنانچه فرعون گفت‪( :‬يا هاما ُ‬ ‫ن اب ْ ِ‬ ‫علّي‬ ‫حا ل َ َ‬ ‫صْر ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ب)‪ 1‬تا انتهاى كار فرعون را مىشنوى كه چه شد كه‬ ‫سبا‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫غ‬ ‫أَبْل ُ ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫با‬ ‫همين كمالت وقتى كه برگشت اقبال او از طرف حضرت ذى‬ ‫الجلل‬ ‫و سبقت گرفت‪ ،‬كمالت او هيچ از براى او فائده نمىبخشد‪ ،‬و‬ ‫برايش‬ ‫معلوم مىشود كه كمالش عين بى كمالى است از برايش و اين‬ ‫است‬ ‫َ‬ ‫حياةُ الدّن ْيا‬ ‫كه حضرت واهب العطايا مىفرمايد‪( :‬ا ْ‬ ‫ما ال ْ َ‬ ‫موا أن ّ َ‬ ‫عل َ ُ‬ ‫و‬ ‫لَ ِ‬ ‫ع ٌ‬ ‫ب َ‬ ‫في اْل َموال و اْل َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ولِد‬ ‫ر‬ ‫ث‬ ‫َكا‬ ‫ت‬ ‫و‬ ‫م‬ ‫ك‬ ‫ن‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫ر‬ ‫خ‬ ‫ُ‬ ‫َفا‬ ‫ت‬ ‫و‬ ‫ة‬ ‫ن‬ ‫زي‬ ‫و‬ ‫و‬ ‫ه‬ ‫ٌ‬ ‫ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ِ َ‬ ‫ٌ‬ ‫ْ َ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫لَ ٌ َ‬ ‫ل َ‬ ‫ث‬ ‫غي ْ ٍ‬ ‫كَ َ‬ ‫مث َ ِ‬ ‫ص َ‬ ‫ج َ‬ ‫ب الْك ُ ّ‬ ‫ن‬ ‫أَ ْ‬ ‫م يَكُو ُ‬ ‫م يَهي ُ‬ ‫ج َ‬ ‫ع َ‬ ‫فّرا ث ُ ّ‬ ‫فت َراهُ ُ‬ ‫ه ثُ ّ‬ ‫فاَر ن َبات ُ ُ‬ ‫م ْ‬ ‫ْ‬ ‫ة‬ ‫ر‬ ‫خ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫في‬ ‫و‬ ‫ما‬ ‫حطا‬ ‫ً َ ِ‬ ‫ِ َ ِ‬ ‫ُ‬ ‫ب َ‬ ‫م ْ‬ ‫حياةُ‬ ‫َ‬ ‫ر ْ‬ ‫غ ِ‬ ‫ضوا ٌ‬ ‫ن الل ّ ِ‬ ‫فَرةٌ ِ‬ ‫ما ال ْ َ‬ ‫عذا ٌ‬ ‫م َ‬ ‫و َ‬ ‫و َ‬ ‫ن َ‬ ‫ه َ‬ ‫شديدٌ َ‬ ‫و ِ‬ ‫ع‬ ‫متا ُ‬ ‫الدّن ْيا إِل ّ َ‬ ‫ر)‪.2‬‬ ‫ال ْ ُ‬ ‫غُرو ِ‬ ‫پس اين كمالت مبتدعه عين عذاب در آخرت است از براى‬ ‫ايشان‪ ،‬نه علوم نازل شده از براى كمالت ايشان و اين متاع‬ ‫غرور‬ ‫حياةُ الدّن ْيا إِلّ‬ ‫ما ال ْ َ‬ ‫و َ‬ ‫است از براى ايشان‪ ،‬چنانچه فرمود‪َ ( :‬‬ ‫ع‬ ‫متا ُ‬ ‫َ‬ ‫‪3‬‬ ‫ر)‬ ‫ال ْ ُ‬ ‫غُرو ِ‬ ‫و حرف ما در امور دينى است و قياس امور دينى به غير آن‬ ‫قياس‬ ‫مع الفارق است زيرا كه علل و اسباب آن هيچ يك به ديگرى شبيه‬ ‫نيست‪ ،‬چه جاى اينكه علل آنها متحد باشند‪ ،‬با اينكه اتحاد وسط‬ ‫در‬ ‫قياس شرط است و ماده قياس هم بايد سفسطى نباشد‪ ،‬چنانچه‬ ‫در‬ ‫ماده قضيه معروفه بين اهل ظنون و اجتهاد غلط واقع شده است‬ ‫كه‬ ‫مىگويند‪« :‬هذا ما ادّى اليه ظن ّى‪ ،‬و ك ُّ‬ ‫ل ما ادّى اليه ظنى‬ ‫فهو حكم اللّه فى‬ ‫ى‪ ،‬فهذا حكم اللّه فى ح ّ‬ ‫ح ّ‬ ‫قى و حق‬ ‫قى و حق مقلد ّ‬ ‫‪4‬‬ ‫مقلدّى»‪.‬‬ ‫اينكه غلط در كبرى واقع شده و اثبات آن به كتاب و سنّت و دليل‬ ‫عقل نشده ال ّ اينكه دليل آن انسداد باب علم را گرفتهاند و حال‬ ‫آنكه‬ ‫‪1‬‬

‫‪-‬سورة الغافر‪ ،‬الية ‪.36‬‬

‫‪2‬‬

‫‪-‬سورة الحديد‪ ،‬الية ‪.20‬‬

‫‪3‬‬

‫‪-‬سورة الحديد‪ ،‬الية ‪.20‬‬

‫‪4‬‬

‫‪ -‬معالم الصول‪ ،‬ص ‪.6‬‬

‫علماء ما كتابى در انفتاح باب علم نوشتهاند و حصول علم عادىّ‬ ‫از‬ ‫براى ارباب عقول و وجود علم از ممكنات است‪ ،‬بلكه وجود آن از‬ ‫ن در احكام الهى نيز از بديهيّات‬ ‫مسلمات است‪ ،‬و قبح ذاتى ظ ّ‬ ‫است و‬

‫اثبات حسن عرضى از براى آن «دونه خرط القتاد»‪ 1‬است‪،‬‬ ‫زيرا دليل‬ ‫العقل ل يخصص‪.‬‬

‫[آيا اجتهاد در زمان غيبت امام عليهالسلم جايز است؟]‬

‫جت ـ عجل اللّه‬ ‫اگر اجتهاد ظنّى در زمان غيبت از جهت استتار ح ّ‬ ‫فرجه ـ در شرع جائز باشد بايد در هر زمان جايز باشد و اگر جواز‬ ‫آن‬ ‫مقبول شد متابعت «من ل آمن له من الخطاء» نيز جايز‬ ‫مىشود‪.‬‬ ‫و دليل مخالفين ما در عدم عصمت امام ثابت مىشود پس چون‬ ‫كه حافظ شريعت كه امام معصوم است در دنيا الحمدللّه‪ ،‬وجود‬ ‫دارد‬ ‫همان وجود آن حضرت ـ صلوات اللّه عليه ـ در حفظ شريعت‬ ‫كافى‬ ‫است و همين اخبار موجوده ايشان كه علماء حقّه به امر ايشان‬ ‫در‬ ‫كتب ضبط فرمودهاند‪ ،‬در هدايت امت كافى است حاجت به‬ ‫اختراع و‬ ‫بدعت زائيد بر آن نيست‪ ،‬چنانچه فرمود نبى اكرم ـ صلى اللّه‬ ‫عليه و‬ ‫‪2‬‬ ‫آله و سلّم ـ‪َ « :‬‬ ‫شّر المور محدثاتها»‪.‬‬ ‫و فرمود‪« :‬كل بدعة ضللة وكل ضللة سبيلها إلى‬ ‫‪3‬‬ ‫النار»‪.‬‬ ‫و محمد باقر مجلسى ـ رحمة اللّه عليه ـ در مرءاة العقول در‬ ‫شرح‬ ‫رساله حضرت صادق عليهالسلم در روضه كافى مىفرمايد‪« :‬قوله‬ ‫عليه‬ ‫‪4‬‬ ‫السلم كل ضللة بدعة»‪.‬‬ ‫الغرض‪« ،‬بيان التلزم والتساوى بين المفهومين و يظهر‬ ‫ن‬ ‫منه أ ّ‬ ‫قسمة البدع بحسب انقسام الحكام الخمسة كما فعله‬ ‫جماعة من‬ ‫الصحاب تبعا للمخالفين ليس على ما ينبغى‪ ،‬اذا البدعة‬ ‫ما لم يرد فى‬ ‫الشرع ل خصوصا و ل فى ضمن عام‪ ،‬و ما ذكروه من‬ ‫البدع الواجبة‬ ‫والمستحبه والمكروهه و المباحة هى داخلة فى ضمن‬ ‫العمومات‬ ‫‪5‬‬ ‫والتحقيق ذلك مقام آخر»‪.‬‬ ‫و در جلد اول بحار نيز همين مضمون را فرموده‪ ،‬و سيد نعمتاللّه‬ ‫جزائرى در شرح صحيفه نيز چنين فرمايش كرد‪« :‬كه بدعت را به‬ ‫پنج‬ ‫قسم تقسيم كردن بدعتست»‪.‬‬ ‫و فرمودهاند‪ :‬كه از جمله بدع واجبه اجتهاد ظّنى را شمردهاند‬ ‫چنانچه آقاى حجهالسلم نيز فرمود كه اصول ظنّى اگرچه‬ ‫اختراعى‬ ‫است و هر اختراع حرام نيست‪ ،‬و نحريرين مذكورين و شيخ حر‬ ‫عاملى «ره» و مولى محمد محسن فيض كاشانى «ره» و شيخ‬ ‫يوسف‬ ‫بحرانى «ره» كه خود آقاى حجت مدح فرموده همه اختراعها را‪،‬‬ ‫بدعت و حرام مىدانند‪.‬‬ ‫و اينكه آقاى حجهالسلم فرموده‪ :‬كه اگر اختراعات حرام باشد‪،‬‬

‫‪1‬‬ ‫ اين اصطلح علم اصول است يعنى‪ :‬دست روى بوته خار گرفتن و كشيدن به طرف‬‫بيخ آن كه دستها خونى بشود آسانتر است از اثبات اين مطلب‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪-‬الكافى‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪.81‬‬

‫‪3‬‬

‫‪-‬الكافى‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪.56‬‬

‫‪4‬‬

‫‪-‬الروضة من الكافى‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪.8‬‬

‫‪5‬‬

‫‪ -‬مرءاة العقول‪.‬‬

‫سكونت مساكن و پوشيدن لباس جديده و ركوب موتر و طياره و‬ ‫شرب چاى و چكاره و نسوار دهن‪ ،‬و نسوار دفاع حرام مىشود‪،‬‬ ‫يعنى حرج شديد لزم مىآيد»‪.‬‬ ‫ما سكونت مساكن رخصت به طريق عموم براى ما‬ ‫پس مىگوئيم ا ّ‬ ‫وارد شده است همان بس [است] در توسعه براى ما‪ ،‬چنانچه به‬ ‫عزائيم عمل مىكنيم به مّرخص تا حين كه مرخصيم نيز عمل‬ ‫مىكنيم‪،‬‬ ‫والحمدللّه‪ ،‬از براى ما امور شاق نيست در اين شريعت سهله‬ ‫سمهه‬ ‫چنانچه فرموده ـ عليهم السلم ـ‬ ‫‪1‬‬ ‫«ثلثة للمؤمن فيهن راحة دار واسعة توارى عورته‪»...‬‬

‫وكلينى ـ عليه الرحمة ـ به اسناد خود از محمدبن خلد روايت‬ ‫فرموده اينكه‪« :‬امام موسى كاظم ـ عليه السلم ـ خانه خريدند و‬ ‫امر‬ ‫فرمودند بعضى از موالى خود را كه انتقال كند از خانه خود ـ در‬ ‫آن‬ ‫خانه كه وسيع است‪ ،‬و فرمود‪ :‬كه منزل توضيق است‪ .‬عرض كرد‬ ‫كه‬ ‫پدرم احداث اين خانه كرده است‪ .‬حضرت فرمود‪ :‬كه اگر پدرت‬ ‫‪2‬‬ ‫احمق بود تو نيز احمق مىشوى مثل او»‪.‬‬ ‫پس در منازل نظيفه و وسيعه مسكن كردن عيبى ندارد‪ ،‬زيرا كه‬ ‫بعضى از اصحاب ائمه ـ عليهم السلم ـ به وسعت خانه خود حمد‬ ‫مىكند‪.‬‬ ‫و در روايت هشام ابن الحكم از ابى عبداللّه ـ صلوات اللّه عليه ـ‬ ‫‪3‬‬ ‫فرمود‪« :‬من السعادة سعة المنزل»‪.‬‬ ‫الحاصل‪ ،‬روايات در اتخاذ منازل خوب مكتف به متضافرة است‪.‬‬ ‫اما بناهاى زائيده به قدر كفايت كه منهى عنه است از اسراف و‬ ‫مباحات‬ ‫بر أقران و طول أمل در تشييد آن و بلند كردن از مقادر معلومه‬ ‫بدون‬ ‫تدارك آن به نوشتن آيهالكرسى البته مذموم است‪ ،‬مثل سائر‬ ‫تعديها از‬ ‫حدود شرعيّه حتى در مساجد‪ ،‬چنانچه روايت فرموده مجلسى ـ‬ ‫عليه‬ ‫الرحمة ـ در بحار از كشف الغمة از دلئل حميرى‪ ،‬از ابىهاشم‬ ‫جعفرى‪.‬‬ ‫مد ـ عليه السلم ـ فقال إذا خرج‬ ‫مح‬ ‫ابى‬ ‫عند‬ ‫كنت‬ ‫قال‪:‬‬ ‫ّ‬ ‫القائم‬ ‫صلوات اللّه عليه‪ ،‬أمر بهدم المنار والماصير التى فى‬ ‫المساجد فقلت فى‬ ‫ى فقال‪ :‬معنى هذا‬ ‫نفسى ل ّ‬ ‫ى المعنى هذا؟ فاقبل عل ّ‬ ‫أن ّها محدثة مبتدعه‬ ‫‪4‬‬ ‫لم بينبئها نب ٌّ‬ ‫ى ول حجة»‪.‬‬ ‫پس هرگاه مسجد به نوع احداث اهل ضللت بدعت بوده باشد و‬ ‫شارع مقدس به اين نوع بنا راضى نباشد‪ ،‬خانههاى كه شبهه به‬ ‫خانههاى ايشان بشود البته مؤمن از جهت عدم تشبّه به ايشان‬ ‫بايد‬ ‫‪5‬‬ ‫اختيار نكند‪ .‬چنانچه مىفرمايد‪« :‬من تشبّه بقوم فهو منهم»‬ ‫و آن در مساكن از قبيل آهن پوش كردن و تزويق آن به صورت‬ ‫ذى روح معلوم است در نزد اهل تقوى‪.‬‬ ‫فرمود عّزوجل‪( :‬ت ِل ْ َ‬ ‫ن‬ ‫داُر اْل ِ‬ ‫ن ل يُريدُو َ‬ ‫ج َ‬ ‫خَرةُ ن َ ْ‬ ‫ك ال ّ‬ ‫علُها ل ِلّذي َ‬ ‫وا‬ ‫ُ‬ ‫عل ُ ّ‬ ‫‪6‬‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ن)‬ ‫ّقي‬ ‫ت‬ ‫م‬ ‫ِل‬ ‫ل‬ ‫ة‬ ‫ب‬ ‫ق‬ ‫عا‬ ‫ال‬ ‫و‬ ‫ا‬ ‫د‬ ‫فسا‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫ض‬ ‫ر‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫في‬ ‫ُ‬ ‫ِ‬ ‫ِ َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ً َ‬ ‫ْ ِ َ‬ ‫و آنچه در مساكن است‪ ،‬در پوشيدن لباسهاى كه مخصوصى مال‬ ‫كفّار است نه لباسهاى مشتركه همه علماء حقّه به حرمت آن به‬ ‫سبب‬ ‫ورود روايات از ائمه ـ عليهم السلم ـ قائل شدهاند و لباسهاى‬ ‫قيمتى‬ ‫و نظيف در زمان ائمه ـ عليهم السلم ـ بوده بلكه بهتر بوده است‪،‬‬ ‫چنانچه هر زمان مىبينى كه منسوجات ناقص نيز مىشود‪.‬‬ ‫ما كشيدن نسوارها و چكاره و قليان خيلى اهميّت ندارد و‬ ‫ا ّ‬ ‫اضطرارى داعى نشده بر اينكه معيشت بدون آنها از براى بنى‬ ‫نوع‬ ‫انسان ممكن نباشد‪ .‬تا اينها را از امور شاقّه شمرده و بگوئيم‬ ‫بدون‬ ‫ماره را يك نهيب‪ ،‬و‬ ‫اينها خلل در تعيش ما واقع مىشود‪ .‬اگر نفس ا ّ‬ ‫نصيحت بفرمائى بر اينكه اين عملها از براى تو چه فائده دارد؟‬ ‫غير‬ ‫‪2‬‬

‫‪-‬وسائل الشيعه‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪ ،302‬باب ‪ ،2‬روايت ‪.6605‬‬

‫‪3‬‬

‫‪-‬الكافى‪ ،‬ج ‪ ،6‬ص ‪.525‬‬

‫‪4‬‬ ‫بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،52‬ص ‪.323‬‬‫‪5‬‬ ‫بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،11‬ص ‪.174‬‬‫‪1‬‬

‫‪-‬بحار النوار‪ ،‬ج ‪ ،76‬ص ‪.148‬‬

‫‪6‬‬

‫‪-‬سورة القصص‪ ،‬الية‪.83 :‬‬

‫از ضرر كه هم اسراف در مال است و هم در بدن و هم دهن را‬ ‫بدبو‬ ‫مىكند و حال آنكه دهن تو طرق قرآن است‪ ،‬فرمود‪« :‬عليه‬ ‫السلم‪،‬‬ ‫‪1‬‬ ‫افواهكم طرق القران فطيبوها بالسواك»‪.‬‬ ‫اگر از اين جهت كه اصراف است و تبذير و سكر نيز مىآورد‬ ‫احيانا حرام بوده باشد‪ ،‬جواب چه خواهى گفت؟ استعمال نكردن‬ ‫كه‬ ‫هيچ ضررى ندارد پس اين دليل نمىشود از براى عمل به علم‬ ‫اصول‬ ‫ظنّى تا اشياء كه محل ورود نص نبوده به اصول و قواعد ظنيّه پيدا‬ ‫كنى‬ ‫ص عام تا نص خاص است‪ .‬هيچ خالى‬ ‫و حال آنكه همه امور مورد ن ّ‬ ‫از نص كه ماها به آن تكليف عمل كنيم نيست‪.‬‬ ‫و جاده احتياط نيز كه امرى وسيع است‪ ،‬و اگر سد ّ اين مسلك‬ ‫شود‬ ‫راهاى اجتهاد ظنّى اضيق طرق است‪ ،‬بلكه منافى مقتضاى‬ ‫شريعت‬ ‫سمهه سهله است‪ .‬چنانچه در «انتخاب كشف المحجة» از سيد‬ ‫ابن‬ ‫ن‬ ‫طاؤوس عليه الرحمة نقل فرموده مىفرمايد‪« :‬كما أ ّ‬ ‫المتكلمين‬ ‫ضيّقوا على انفسهم ما كان سهله اللّه من معرفة‬ ‫شريعته و احكامه»‪.‬‬ ‫و اينكه فرمودهايد كه «اصول مقدمه قريبه است از براى فهم‬ ‫اخبار»‬ ‫يكى از فهمهاى كه حضرت عالى به قواعد أصول البته ذكر كرده‬ ‫باشيد در معنى خبر كه وارد در حرمت جمع بين فاطمتين در عقد‬ ‫واحد و گفتهاى كه هر امرى شاق بر حضرت زهرا ـ عليها السلم ـ‬ ‫حرام نيست‪.‬‬ ‫و فرمودهاى كه «اجراى حدود شرعى بر سادات و روزه گرفتن‬ ‫حضرت صديّقه ـ سلم اللّه عليها ـ و مريض شدن و گرسنگى‬ ‫حسنين‬ ‫ـ عليهما السلم ـ كه بر حضرت زهرا ـ صلوات اللّه عليها ـ شاق‬ ‫است‪،‬‬ ‫‪2‬‬ ‫ما حرام نيست»‪.‬‬ ‫ا ّ‬ ‫اى آقاى حجة السلم! اين كلمات را بايد كسى بگويد كه در مسند‬ ‫رياست آزادى نشسته و هيچ قولى او قابل رد كردن نباشد‪ ،‬هرچه‬ ‫بگويد وال ّ اگر انصاف بدهيد خواهيد دانست كه چه فرموده‪ ،‬لكن يا‬ ‫حيف كه حرف منى به امثال حضرت عالى هدر است!! چنانچه‬ ‫فرمودهاند‪:‬‬ ‫آيا معلوم نيست براى عقلء بلكه اطفال كه مميّز باشند كمى‬ ‫اينكه‬ ‫مىدانند كه هر امر شاق مؤدى است‪ ،‬و نيز از براى معصومين‬ ‫عليهمالسلم بلكه‬ ‫از براى كمل از مؤمنين همه طاعات اشاقه بر ديگران لذ ّت است‬ ‫بلكه‬ ‫ت لَكَبيَرةً‬ ‫و إِ ْ‬ ‫ن كان َ ْ‬ ‫از براى غير ايشان شاق است‪ ،‬قوله تعالى‪َ ( :‬‬ ‫علَى‬ ‫إِل ّ َ‬ ‫ّ ‪3‬‬ ‫ه)‬ ‫ن َ‬ ‫الّذي َ‬ ‫هدَى الل ُ‬ ‫آيا نشنيدهايد كه حضرت صادق ـ عليه السلم ـ بعد از فوت‬ ‫فرزندش بيرون آمدند‪ ،‬خوشحال و زينت كرده‪ ،‬اصحاب را گمان‬ ‫اين‬ ‫شد كه البته فرزند صحت يافته از احوال او پرسيدند حضرت‬

‫فرمودند كه‪« :‬فوت شد ايشان»‪ .‬واقعه و ظنون خود را عرض‬ ‫كردند‪.‬‬ ‫حضرت اين جواب را فرمودند كه‪« :‬ما اهلبيتيم كه جزع مىكنيم به‬ ‫تضرع و زارى كه شايد بل نازل نشود و چون نازل شد به قضاى‬ ‫الهى‬ ‫راضييم و گردن مىنهيم امر او را و نيست ما را كه كراهت داشته‬ ‫باشيم‬ ‫چيزى را كه حق سبحانه و تعالى دوست دارد از براى ما و يقين‬ ‫است‬ ‫كه حكيم عليم آنچه اصلح است مىفرمايد»‪.‬‬ ‫و ايضا فرمودند كه‪« :‬ما عافيت نفوس خود را و فرزندان خود را‬ ‫مىخواهيم به شرط خواستن الهى و چون امر الهى آمد تسليم‬ ‫مىشويم امر او را و نيست ما را كه دوست داريم چيزى را كه‬ ‫خداوند‬ ‫سبحانه و تعالى دوست ندارد از براى ماها»‪.‬‬ ‫پس اولياء اللّه به آنچه از طرف اللّه تعالى است ملتّذ مىشوند و‬ ‫به‬ ‫اقامه حدود خوشحال مىشوند نه اينكه براى ايشان اقامه حدود‬ ‫الهى‬ ‫و يا مريض شدن و يا نماز و روزه و سائر اعمال حسنه كردن‬ ‫شاق‬ ‫باشند‪ ،‬بلكه از معصيّت سادات متأذى مىشوند‪ ،‬چنانچه گناه ايشان‬ ‫مضاعف گناه عوام است‪ ،‬مثل اطاعت آنها‪.‬‬

‫[حرمت جمع بين دو فاطمه نسب در ازدواج]‬

‫و اين جمع بين فاطمتين چون كه معصيّت است چنانچه ظهور‬ ‫‪4‬‬ ‫لفظ «ليح ّ‬ ‫ل» دليل است از براى حرمت‪ ،‬از اين جهت شاقّ‬ ‫است بر‬ ‫آن حضرت ـ سلم اللّه عليها ـ و موجب اذيّت آن حضرت است‪،‬‬ ‫والّ‬ ‫چرا بايد شاق مىبود‪.‬‬ ‫و ديگر اينكه امر مكروه كه از غير به انسان مىرسد موجب اذيّت‬ ‫مىشود از برايش‪ ،‬ولو اذيت قليلى‪ .‬و إذاى آن حضرت ـ صلوات‬ ‫اللّه‬ ‫عليها ـ چه كم چه زياد موجب اذاى نبى ـ صلى اللّه عليه و آله ـ‬ ‫است‪.‬‬ ‫چنانچه از لفظ «ما» فهميده مىشود‪ .‬كه فرمود نبى اكرم ـ صلى‬ ‫اللّه‬ ‫عليه و آله و سلّم ـ الفاطمة بضعة منى‪ ،‬يؤذينى ما‬ ‫‪5‬‬ ‫يؤذيها»‬ ‫ّ‬ ‫و إذاى آن حضرت ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ چنانچه فرموده‬ ‫ى فإن ّه يوذى اللّه»‪.‬‬ ‫حق سبحانه و تعالى‪« :‬ل تؤذ البن ّ‬ ‫و آن متفقا حرام است‪ .‬و خود انسان عاقل نفس خود را بدون‬ ‫ما امور شاقه كه انسان براى فوايد مرجوّه‬ ‫موجب اذيت نمىكند ا ّ‬ ‫متحمل مىشود از قبيل حجامت كردن كه در عاقبت رجاء عافيت‬ ‫است و شرب ادويّه تلخ و روزه گرفتن از براى عاقل در حقيقت‬ ‫عين‬ ‫راحت است‪.‬‬ ‫چنانچه فرموده امام عليهالسلم‪« :‬للصائم فرحتان‪ ،‬فرحة وقت‬ ‫الفطار و‬ ‫فرحة يوم القيامة»‪.‬‬ ‫و نيز امرى كه از طرف حق سبحانه و تعالى باشد بر كه حرام‬ ‫باشد؟ اما ضرر كه از خلق به انسان مىرسد بر فاعل بايد حرام‬ ‫باشد‪.‬‬ ‫و اگر آقاى حجهالسلم اين معانى در حديث از قول سابق از‬

‫‪1‬‬ ‫بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،80‬ص ‪.344‬‬‫‪4‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪3‬‬

‫‪-‬التهذيب‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪ ،463‬تمام الحديث‪ :‬عن محمدبن أبى عمير عن رجل من اصحابنا‪،‬‬

‫‪-‬نامه مرحوم حجهالسلم حجت كابلى‪ :‬مخطوط‪.‬‬

‫رجوعكنيد به ص ‪.52‬‬

‫‪-‬سورة البقرة‪ ،‬الية‪.143 :‬‬

‫‪5‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،23‬ص ‪.234‬‬

‫خودش اخذ كرده‪ ،‬جواب او را شيخ يوسف بحرانى ـ عليه الرحمة‬ ‫ـ‬ ‫چنين فرموده‪« :‬الول قوله و ظهور لفظه ل يحل فى‬ ‫ن‬ ‫ن فيه أ ّ‬ ‫الحرمة فإ ّ‬ ‫دللة لفظه ل يح ُّ‬ ‫ما‬ ‫صريح وذلك ل ّ‬ ‫ل إن ّما هى بالنص و ال ّ‬ ‫ح ّ‬ ‫ققه علماء‬ ‫ن دللة لفظه فى النطق وهي دللة‬ ‫أ‬ ‫من‬ ‫الصول‬ ‫ّ‬ ‫المطابقيّة و التضمنية‬ ‫ن دللة ل يحل على‬ ‫تسمى صريح المنطوق ولريب أ ّ‬ ‫الحرمة دللة‬ ‫مطابقه لن ّها المعنى الحقيقى لهذا اللفظ بدليل التبادر‬ ‫الذى هو امارة‬ ‫حقيقة كما ح ّ‬ ‫ققه علماء الصول و بذلك يظهر لك توهم‬ ‫جواز تخصيص‬ ‫ن دللته متى كانت صريحة مع صحة‬ ‫عموم اليات فا ّ‬ ‫الخبر كما هو ظاهر‬ ‫ن ذلك وهما‬ ‫كلمه جاز تخصيص العمومات به اتفاقا‪ ،‬ل ل ّ‬ ‫كما‬ ‫‪1‬‬ ‫همه‪»...‬‬ ‫تو ّ‬ ‫و تخصيص عمومات آيات را اجله علماء و معظم ايشان به اخبار‬ ‫صحيحه صريحه قائل شدهاند چنانچه انكار اين مطالب را غير‬ ‫متعسف معاند نخواهد كرد‪ .‬از آن جمله مسألة تخيير در مواضع‬ ‫اربعه‬ ‫بين قصر و اتمام يا دللت آيه و جملهاى از اخبار بر وجوب قصر بر‬ ‫مسافر مطلقا‪.‬‬ ‫و از آن جمله منع كسانى كه ثابت شده از براى او ارث به آيات و‬ ‫روايت از ولد و والد و زوجه و امثال ايشان به موانع منصوصه از‬ ‫قبيل‬ ‫قتل و كفر‪ ،‬و رقيّت و لعان‪ ،‬پس به تحقيق كه هيچ خلفى نيست‬ ‫در‬ ‫ممنوع بودن آنها از ميراث‪.‬‬ ‫و از آن جمله مسأله حبوه كه مال پسر بزرگ است‪ ،‬با دللت آيات‬ ‫و روايات با اينكه همه متروكه ميّت بر همه ورثه به حصص تقسيم‬ ‫شود به كتاب و سنّت به استثناء اخبار حبوه اشياء مخصوصه را‪.‬‬ ‫و از آن جمله ميراث زوجه غير ذات الولد على المشهور و مطلقا‬ ‫بر قول مختار‪ ،‬با دللت آيات متضافره بر اينكه ثمن‪ ،‬يا ربع از‬ ‫جميع‬ ‫متروكه چه منقول و يا غير آن به او مىرسد‪ ،‬با دللت اخبار بر‬ ‫حرمان‬ ‫‪2‬‬ ‫او از رباع به تفصيلى كه در محلش مذكور است‪.‬‬ ‫و از آن جمله‪ :‬قول ايشان به عدم نشر حرمت در رضاع بين‬ ‫اجنبيين به ارتضاع ايشان از يك زنى‪ ،‬با تعدد فحل از جهت اخبارى‬ ‫ن‬ ‫و أَ َ‬ ‫م ِ‬ ‫م َ‬ ‫خواتُك ُ ْ‬ ‫كه دللت مىكند بر اين معنا كه آيه مباركه ( َ‬ ‫‪3‬‬ ‫ة)‬ ‫الّرضا َ‬ ‫ع ِ‬ ‫و جمله از اخبار دللت مىكند بر نشر حرمت‪.‬‬ ‫و از آن جمله‪ :‬ميراث زوجه مريض اگر طلق بدهد در مرضش و‬ ‫بيرون شود از عدّة پس اين مطلقه ميراث مىبرد از او تا يك سال‬ ‫با‬ ‫اينكه آيات و روايات متفقّه است كه ميراث نمىباشد مگر به نسب‬ ‫يا‬ ‫به سبب‪ ،‬و اين زن بعد از خروج عدّة اجنبيّه است‪ .‬الى غير ذلك از‬ ‫مواضع كه تتبع بصير به آن اطلع دارد‪.‬‬ ‫پس بايد و دانست كه اين مسألة جمع بين فاطمتين در تخصيص‬ ‫عموم آيات از اين قبيل اينهاى است كه ذكر شد و خود‬ ‫حجهالسلم‬ ‫نيز در صحت خبر اقرار دارد‪.‬‬ ‫ما اختلف كه مىفرمايد در دللت خبر است‪ .‬كه حمل مىفرمايد‬ ‫ا ّ‬ ‫بر كراهت خفيفى‪ ،‬و اين حمل اگر از قواعد عربيه مىبود كه‬ ‫دليلش را‬ ‫ذكر مىفرمود چه عيب داشت بر اينكه لفظ را صرف مىكرد از‬ ‫حقيقت آن به مجاز و آنكه قرينه معانده لزم دارد در كلم عرب و‬

‫‪1‬‬

‫‪2‬‬

‫‪3‬‬

‫درر النجفية‪.‬‬‫مفاتيح الشرايع‪.‬‬‫‪-‬سورة النساء‪ ،‬الية‪.23 :‬‬

‫بدون نصب قرينه كلم فصيح حمل بر مجاز نمىشود و لفظ شاق‬ ‫قرينه مؤكده در حمل لفظ «ليحل»‪ 4‬در حرمت اصرح است با‬ ‫تعاضد آن بر معناى تبادر كه علمت حقيقت است‪ .‬و قرائن‬ ‫خارجيّهاى غير مربوطه در اثبات حكمى و حكم به غير ما أنزل اللّه‬ ‫لزم خواهد آمد‪.‬‬ ‫از اين جهت شيخ يوسف ـ عليه الرحمة ـ مىنويسد اينكه‪« :‬مار‬ ‫أينا أعجب من ان يقول الصادق ـ عليه السلم ـ ليحل‬ ‫الجمع بين اثنتين‬ ‫من ولد فاطمة‪ ،‬ثم يتجاسر جاسر و يقول بعد سماعه‬ ‫هذا الكلم ان‬ ‫الجمع كان جائزا فى زمانهم ـ عليهم السلم ـ و أن ّهم‬ ‫لم يمنع عنه ولم‬ ‫يحزم بذالك ويفتى به بمجرد هذه التخرصات والترهات‬ ‫من غير دليل‬ ‫ن هذا‬ ‫قطع‬ ‫معتمد‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫عليه‬ ‫ى‬ ‫ى ـ يلجأ اليه أ ّ‬ ‫ّ‬ ‫ي مبن ّ‬ ‫شرع ّ‬ ‫لمن عجب‬ ‫العجائب عند ذوى الذهان و اللباب و هل هو إل ّ ردٌ‬ ‫لكلمه ـ عليه‬ ‫السلم ـ و مقابلة لنصه بالجتهاد الّذى هو ظاهر الفساد‬ ‫بين جملة العباد‪،‬‬ ‫و ليث شعرى أينما دلت عليه الزواجر القرانية و الخبار‬ ‫النبويّه من المنع‬ ‫ن و التخمين و وجوب‬ ‫الظ‬ ‫بمجرد‬ ‫الفتوى‬ ‫فى الحكم و‬ ‫ّ‬ ‫بناء على العلم و‬ ‫اليقين‪ ،‬المستند الى آية قرانية او سنة معصوميّة حتى‬ ‫يجوز التأويل فى‬ ‫الحكام الشرعيّة على مثل هذه الخرصات فى مقابلة‬ ‫النصوص‬ ‫الواضحة إلى آخر‪.»...‬‬ ‫ق عليها ـ صلوات اللّه عليها ـ‬ ‫و مىگويد معنى «يبلغها ويش ّ‬ ‫بمعنى‬ ‫يصعب عليها تحمله و معنى هذا اللفظ زيادة على مجرد‬ ‫الذى بمراتب‬ ‫كما عرفت أنفا ولكن الكلم من غير تأمل فى المقام‬ ‫يوقع صاحبه في‬ ‫مضيق اللزام»‪.‬‬ ‫و قبل از اين شيخ ـ اعلى اللّه مقامه ـ علماء كه اين حديث را در‬ ‫كتب خود ذكر فرمودهاند همه اعتقاد به مضمون آن داشتهاند مثل‬ ‫شيخ‬ ‫صدوق ـ عليه الرحمه ـ در علل‪ ،‬و شيخ الطائفه ـ رحمة اللّه عليه ـ‬ ‫در‬ ‫تهذيب‪ ،‬و شيخ حّر عاملى ـ رحمة اللّه عليه ـ در وسائل الشيعه و‬ ‫مجلسى در بحارالنور و فعل ً شيخ خلف بحرانى دام ظلّه العالى‬ ‫كتابى‬ ‫مستقل در اين مسأله نوشته است‪.‬‬ ‫الحاصل‪ :‬اينهاى كه اعتقاد به عمل به اين اخبار بدون تأويل بعيد‬ ‫دارند همان مضمون خبر را بدون تصّرف در آن به آراء و ظنون‬ ‫ايشان‬ ‫عمل كردهاند‪ .‬و به حرمت جمع قائل شدهاند كما قال عّز من‬ ‫م‬ ‫قائل‪( :‬ث ُ ّ‬ ‫ما َ‬ ‫جدُوا في أَن ْ ُ‬ ‫موا‬ ‫ق َ‬ ‫جا ِ‬ ‫ف ِ‬ ‫حَر ً‬ ‫م َ‬ ‫ضي ْ َ‬ ‫و يُ َ‬ ‫سل ِّ ُ‬ ‫م ّ‬ ‫ه ْ‬ ‫ل يَ ِ‬ ‫ت َ‬ ‫س ِ‬ ‫ما)‪.5‬‬ ‫تَ ْ‬ ‫سلي ً‬ ‫و جاده انقياد و طاعت را اختيار كردهاند و عقول خود را حاكم بر‬ ‫امور خداوندى قرار ندادهاند بر اينكه بگويند چرا بايد حكم چنين و‬ ‫چنان نباشد‪ .‬و به علّت و معلول حكم را جارى كنند‪ .‬زيرا با اينكه‬ ‫وجدانا مىبينى كه در عقول تفاضل است و طبائع مختلفه‪ ،‬پس‬ ‫عقل‬ ‫تام خاص است از براى حجت عصر ـ عج اللّه تعالى فرجه‬ ‫الشريف ـ‬

‫‪4‬‬ ‫اصل الحديث‪ ،‬عن محمدبن ابى عمير عن رجل من أصحبنا قال سمعته يقول‪ :‬ليحل‬‫لحدٍ أن يجمع بين ثنتين من ولد فاطمة عليهالسلم ان ذلك يبلغها فيشق عليها قلت‪ :‬يبلغها؟‬ ‫قال‪ :‬اى واللّه‪ .‬التهذيب‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪.463‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪-‬سورة النساء‪ ،‬الية‪.65 :‬‬

‫و لزم كه در بيان علل و اسباب مرحج از براى ناقص العقول‬ ‫صاحب‬ ‫عقل كامل باشد عقل ً از اين جهت است كه شيخ ـ عليه الرحمة ـ‬ ‫فرمود كه اين تأويلت و تخرصات موجب رد قول امام ـ عليه‬ ‫السلم‬ ‫ـ مىشود و اين اجتهادى است در مقابل نص كه ظاهر الضاد است‬ ‫بين‬ ‫عباد‪.‬‬

‫شما را از اوقات نماز شيئى از امور دنيا پس به تحقيق كه خداوند‬ ‫عالم‬ ‫م‬ ‫م َ‬ ‫ن ُ‬ ‫ع ْ‬ ‫مذ ّمت فرموده اقوام را و فرموده‪( :‬الّذي َ‬ ‫ه ْ‬ ‫ه ْ‬ ‫ن َ‬ ‫صلت ِ ِ‬ ‫‪6‬‬ ‫ن)‬ ‫سا ُ‬ ‫هو َ‬

‫[آيا علم اصول مقدمه فهم اخبار است؟]‬

‫پس اگر علم اصول چنانچه آقاى حجهالسلم مير على احمد ـ‬ ‫سلمه اللّه ـ فرمودهاند‪ :‬كه مقدمه فهم اخبار است‪ ،‬و اخبار را‬ ‫چنين‬ ‫مىفرمايد كه معلوم است كه به عكس خواهد بود كه مخرب اخبار‬ ‫خواهد بود‪ .‬زيرا كه كلم ائمه ـ عليهم السلم ـ «يفسر بعضه‬ ‫بعضا»‬ ‫چنانچه فرمودهاند‪ .‬و عرف ايشان عليه السلم به تتبع اخبار‬ ‫ايشان‬ ‫فهميده مىشود نه به عرف ابوعلى سينا و مقامات حريرى و‬ ‫محامل‬ ‫خيالى‪.‬‬ ‫بلى چون كه كلمات ايشان ـ عليهم السلم ـ از افصح كلمات‬ ‫عربيّت و استعارات و كنايات عرفيّه خود ايشان بشود‪ ،‬و عرف‬ ‫ايشان‬ ‫به عرف ارباب عشق باطل مناسبت ندارد‪ .‬بلكه مقبس از كلم‬ ‫الهى و‬ ‫شرعى نبوى ـ صلى اللّه عليه و آله و سلم است‪.‬‬ ‫«كلمكم نور» پس در نور ظلمت نيست بايد نور را به ظلمت‬ ‫انسان عاقل از دست خود ملتبس نكند‪ ،‬تا پيش راه خود را تاريك‬ ‫كند‪.‬‬

‫و آقاى حجة السلم خبرى ديگرى كه از حجت عصر ـ عج اللّه‬ ‫تعالى فرجه ـ در ملعونيّت مضيّع نماز صبح ذكر فرموده استدلل و‬ ‫حمل بر كراهت تأخير نماز صبح فرموده تا اينكه ستارهها از‬ ‫آسمان‬ ‫‪1‬‬ ‫كم شود‪!...‬‬ ‫و كلم حضرات معصومين چنانچه عرض شد كه همه مضامن‬ ‫وحى الهى و تفاسير قرآن است چنانچه در تضييع نماز است‪ ،‬آيه‬ ‫‪2‬‬ ‫مباركه ( َ‬ ‫وي ْ ٌ‬ ‫ن)‬ ‫م َ‬ ‫م سا ُ‬ ‫ن ُ‬ ‫هو َ‬ ‫ع ْ‬ ‫ن * الّذي َ‬ ‫صل ِّي َ‬ ‫ه ْ‬ ‫ه ْ‬ ‫ل ل ِل ْ ُ‬ ‫ن َ‬ ‫م َ‬ ‫ف َ‬ ‫صلت ِ ِ‬ ‫سيد هاشم بحرانى از حضرت صادق ـ عليه السلم ـ روايت‬ ‫فرموده كه مراد كسى است كه نماز خود را ترك كند در اوّل وقت‬ ‫و‬ ‫‪3‬‬ ‫تأخير آن را از اول وقت تا آخر آن بدون عذر‪.‬‬ ‫و در روايت ديگر از محمدبن يعقوب به اسنادش از محمدبن‬ ‫فضيل فرمود‪« :‬سؤال كردم از عبدالصالح ـ عليه السلم ـ يعنى‬ ‫امام‬ ‫م‬ ‫ن ُ‬ ‫موسى كاظم عليه السلم از قول خداوند عّزوجل (الّذي َ‬ ‫ه ْ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ع ْ‬ ‫‪4‬‬ ‫ّ‬ ‫ن) حضرت صلوات الله عليه فرمود‪ :‬مراد تضييع‬ ‫م سا ُ‬ ‫هو َ‬ ‫ه ْ‬ ‫َ‬ ‫صلت ِ ِ‬ ‫نماز‬ ‫‪5‬‬ ‫است‪.‬‬ ‫و از حضرت ابى جعفر ـ عليه السلم ـ فرمود‪« :‬فرمود به من‬ ‫پدرم‬ ‫عليه السلم از پدرانش از اميرالمؤمنين ـ عليه السلم ـ فرمود‪:‬‬ ‫هيچ‬ ‫عملى نزد خداوند تعالى محبوبتر از نماز نيست‪ ،‬پس مشغول نكند‬ ‫‪1‬‬ ‫الوسائل الشيعه‪ ،‬ج ‪ ،15‬ص ‪.317‬‬‫‪2‬‬

‫‪-‬سورة الماعون‪ ،‬الية‪.5 :‬‬

‫‪3‬‬ ‫البرهان‪.‬‬‫‪4‬‬

‫‪ -‬ماعون ‪.5 /‬‬

‫‪5‬‬

‫‪-‬وسائل الشيعة‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.27‬‬

‫‪6‬‬

‫‪ -‬ماعون ‪.5 /‬‬

‫يعنى ايشان غافلند و استهانت مىكنند به اوقات‪ 1 .‬و روايات زياد‬ ‫ديگر‪»....‬‬ ‫پس لعن حضرت حجة ـ صلوات اللّه عليه ـ اين كسى را كه تأخير‬ ‫مىكند نماز خود را عمدا‪ 2‬همان وعيد «ويلى» است‪ .‬كه حضرت‬ ‫حق‬ ‫ج ّ‬ ‫ل شأنه در اين آيه فرموده‪.‬‬ ‫و «ويل» كه أشد عذاب جهنم است نمىباشد مگر از براى كسى‬ ‫كه‬ ‫اقل ً مرتكب كبيره شده باشد چنانچه از كبائر شمردهاند «ما‬ ‫اوعد اللّه‬ ‫عليه النار»‪ 3‬را‪ ،‬و اگر چنين كبيره مكروه باشد در مقابل حرام‬ ‫پس‬ ‫چه چيز حرام خواهد بود و حال آنكه معنى حرام‪ ،‬چنانچه علماى‬ ‫اصول فرمودهاند‪ :‬كه همين است كه فاعل آن مستحق عذاب‬ ‫بشود‪ ،‬آيا‬ ‫عذاب شديدتر از عذاب ويل است «نعوذ باللّه منها»‪.‬‬ ‫پس اين آيه حمل بر كراهت در معنى اين خبر از قبيل حمل بر‬ ‫كراهت در جمع بين فاطمتيّن كه علم اصول ازين جهات مقدمه‬ ‫اخبار‬ ‫شده تا اينكه كسى كه امام عصر ـ عجل اللّه فرجه ـ او را ملعون‬ ‫فرموده‬ ‫باشد‪ ،‬و خداوند عزوجل در كتاب خود وعده «ويل» داده باشد علم‬ ‫اصول بگويد خير است عيبى ندارد امرى مكروهى است نه حرام!‬ ‫پس واى بر انصاف اهل زمان با اينكه چنين مىبينند كه واضع اين‬ ‫علم‬ ‫در حقيقت مخالفين ما است از براى تقابل با ائمه ـ عليهم السلم‬ ‫ـ و ما‬ ‫چطور بايد اين علم را مقدمه فهم اخبار قرار دهيم؟ و حال آنكه‬ ‫يك‬ ‫اصل در آن و قانون كه نوشتهاند در كتب اصول اينكه‪ :‬به اخبار‬ ‫موجوده كه الن در كتب شيعه است چون كه اغلب آن را اخبار‬ ‫آحاد‬ ‫ّ‬ ‫ن مجتهد بشود‪.‬‬ ‫ظ‬ ‫د‬ ‫مؤي‬ ‫اينكه‬ ‫ال‬ ‫نمىدانند‪،‬‬ ‫جايز‬ ‫را‬ ‫عمل‬ ‫مىدانند‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ن الكتاب بنفسه ليفيد‬ ‫چنانچه صاحب قوانين مىفرمايد‪« :‬فإ ّ‬ ‫إلّ‬ ‫ّ‬ ‫الظن و كذلك اصل البرائة و الضرورة والجماع و العقل‬ ‫القاطع ل يثبت‬ ‫لها شيىءٌ ينفعنا فى الفقه غالبا بل هى إن ّما تثبت بعض‬ ‫الحكام اجمال ً و‬ ‫ليحصل منها التفصلت و على هذا فينحصر العمل في‬ ‫النحصار بالظّن‬ ‫و الّلزم تكليف ما ل يطاق و يندرج فى ذلك الظن‬ ‫الحاصل من خبر‬ ‫‪4‬‬ ‫الواحد و انه ل فارقٌ بين افراد الظّن‪»...‬‬ ‫پس قواعد اصوليّه آنچه است از براى اثبات ظنون اجتهاديّه است‬ ‫نه از براى فهمانيدن معانى اخبار‪ ،‬بلكه اخبار را چنانچه صاحب‬ ‫قوانين گفته‪« :‬يك فرد از افراد ظنون است و دليل فارق بين ديگر‬ ‫‪5‬‬ ‫ن حاصل از خبر واحد نيست نزد جميع ايشان»‪.‬‬ ‫ظنون و ظ ّ‬ ‫الحاصل‪ :‬براهن كه حجهالسلم در معنا كردن حديث از منع جمع‬ ‫مى» است نه‬ ‫بين فاطميتين بظنون خود گفته نه برهانش «ل ّ‬ ‫«إنّى» تا‬ ‫اثبات مدّعاى او بشود بر قواعد اصوليّه‪.‬‬ ‫و صاحب عقل سليم به اين اقوال مزخرفه از اقوال ائمه ـ عليهم‬ ‫السلم ـ دست بردار نخواهد شد‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،83‬ص ‪.13‬‬‫‪2‬‬

‫‪-‬وسائل الشيعة‪ ،‬ج ‪ ،15‬ص ‪.317‬‬

‫‪3‬‬ ‫بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،83‬ص ‪.60‬‬‫‪4‬‬

‫‪5‬‬

‫قوانين الصول‪.‬‬‫‪-‬قوانين الصول‪.‬‬

‫و اينكه گفته است ماها رساله جات اهل اجتهاد را بى احترام‬ ‫كردهايم‪ ،‬يا امر به بى احترامى آنها كردهايم اين نيست ال ّ اخبار‬ ‫به‬ ‫غيب‪ ،‬و يا از قبيل بهتان و افترى كه از قديم چنين مجبول است‬ ‫طبائع‬ ‫متهاى ايشان‬ ‫مذ‬ ‫تصديق‬ ‫بخواهند‬ ‫عوام‬ ‫نزد‬ ‫افتراى‬ ‫نوع‬ ‫بر‬ ‫اينكه‬ ‫بر‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫ما) بر اين‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫ق‬ ‫و‬ ‫(‬ ‫چنانچه‬ ‫بشود‬ ‫هتان ًا َ‬ ‫م َ‬ ‫ِ‬ ‫م بُ ْ‬ ‫عظي ً‬ ‫مْري َ َ‬ ‫على َ‬ ‫ه ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ ِ‬ ‫شاهد است‪.‬‬ ‫و ديگر مواضع الحمدللّه تعالى الى الن زبان فحش از بنده‬ ‫معروف‬ ‫نشده است چنانچه در اين مدّت بدون موجب نه خطى در مذمت‬ ‫كسى نوشتهام و نه بدون سؤال جواب گفتهام‪ ،‬همين اوّل چيزى‬ ‫كه‬ ‫كمى مدافعه نوشتهام به رجاء اينكه شايد رفع تهمت از من بشود‪،‬‬ ‫لكن اگرچه من اظهار مىكنم اينكه مرا به اين امور عظيمه دخلى‬ ‫نيست‪ ،‬اگر شما رد ّ بر علماء‪ ،‬اخباريين از شيعه مىنويسيد‪ ،‬بر كتب‬ ‫علماء كه رد اصول ظنيّه نوشتهاند بنويسد‪ ،‬مرا چه كار داريد؟‬ ‫و بر آنها هم كه علماء نجف رد نكردهاند‪ ،‬به من مىگويند ما بر‬ ‫عداوت كه داريم با تو داريم!!‪ ،‬با ديگران كارى نداريم‪ ،‬پس اگر‬ ‫مرا‬ ‫عالم هم نمىدانند از عقل اين است كه محل اعتناء ايشان نباشم‪،‬‬ ‫عوام‬ ‫هرچه بگويد‪ ،‬عوام از او قبول نمىكند چنانچه نكردهاند پس براى‬ ‫شما ضررى نيست وال ّ اين نويشتن شما موجب افساد خلق‬ ‫خواهد‬ ‫شد‪.‬‬ ‫نه اصلح ايشان‪ ،‬سبب اصلح ايشان اين بود كه مرا متهم به‬ ‫اقوال‬ ‫ردّيه و مذمتهاى غير سديده نمىفرمودى بلكه غيبت مرا تجويز‬ ‫نمىفرمودى‪ ،‬و يكى از احقر اخوان خود شمار مىكردى‪.‬‬ ‫و فعل ً معلوم است كه مسموع الكلم هستى‪ ،‬رفع نزاع و فساد‬ ‫مىشد و بس‪.‬‬ ‫و اگر خودت ترويج كردى كه فلن كس‪ ،‬مجتهدين اعلم و كتب‬ ‫ايشان را مذ ّمت مىكند‪ .‬پس من كه اين ترويج را نكردهام و به‬ ‫حال‬ ‫ّ‬ ‫مى كه‬ ‫ذ‬ ‫هر‬ ‫و‬ ‫ه‪.‬‬ ‫انشاءالل‬ ‫نيست‬ ‫هم‬ ‫ضررى‬ ‫من‬ ‫بر‬ ‫و‬ ‫هستم‬ ‫خود‬ ‫ّ‬ ‫شده از‬ ‫طرف خودت شده است و اگر نعوذ باللّه از طرف من مىبود هم‬ ‫براى‬ ‫تو ترك ذكر آن لزم بود‪« .‬و إن ّما البدعة ثماث بترك‬ ‫‪1‬‬ ‫ذكرها»‪.‬‬ ‫و اينكه فرموده «كه من پيغام كردم و نزد من نيامدند‬

‫تا‬ ‫هدايت‬

‫مىيافتند»‪ ،‬و من عرض مىكنم كه مدت سى و هشت‬

‫سال‬ ‫است كه بنده اغلب اوقات اين مدّت خدمت علماء كه حضرت‬ ‫عالى‬ ‫از خدمت ايشان بكأس وافى سيراب شدهاند رسيدهام شايد از‬ ‫خدمت ايشان من هم چيزى به قدر نصيب خود اخذ كرده باشم‪.‬‬ ‫و مع ذلك آنچه فرمايش كردهايد از پيغام كردن خود من از‬ ‫فرستاده شما چنانچه صاحب خانه كه من مهمانش بودم تفحص‬ ‫بفرمائيد كه چنين شنيدم‪ ،‬گفتند‪« :‬آقايون فردا ديدن شما‬

‫مىآيند و شما فردا سفر را ترك‬

‫كنيد» من تا سه روز‬

‫ديگر‬ ‫ترك سفر كردم اگرچه همان فرداء خبر دادند همان دو نفر كه‬ ‫آقايون‬ ‫نمىآيند‪ ،‬پس كذب چنانچه فرموده[اى ]خيلى گناه دارد‪ .‬آن شيخ‬ ‫پيغام آورد‪ .‬دروغ گفته! وال ّ من سر را قدم كرده اگر از اين جاه‬ ‫هم‬ ‫بخواهد بايد به خدمت برسم و بعد از آن سه سفر ديگر در كابل‬ ‫آمدم‬

‫‪1‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،89‬ص ‪.231‬‬

‫و خيلى اشتياق ملقات داشتم‪ ،‬نفرموديد‪.‬‬ ‫من كه از كراهت و ميل شما اطلع نداشتم تا خود مىآمدم من‬ ‫آمدن نزد شما را براى خود كسر شأن و عيب نمىدانم‪ ،‬چنانچه‬ ‫حضرت عالى از اين جهت‪ ،‬تشريف نياورديد‪ .‬و اين از اجلل و‬ ‫احترام شما است نزد من كه حاق كلمات شما را كما ينبغى معنا‬ ‫نكردم‬ ‫و هيچ در سدد تعارض آن در نيامدم وال ّ كلم در آنچه فرموده‬ ‫بسيار‬ ‫است و اين را كه نوشتهام از براى اينكه جواب خط مثل جواب‬ ‫سلم‬ ‫واجب است‪.‬‬ ‫فى الجمله‪ :‬بسيار به هر يكى از اين جهّال از بربرىها كه ملبس به‬ ‫لباس علم اند عرض مىكنم‪ :‬كه آيا در اين مدّت كه با من‬ ‫معارضايد‬ ‫و عداوت داريد من حلل را حرام كردهام و يا حرام را حلل؟‬ ‫مىگويند نه‪ ،‬چرا تقليد مجتهد ما نمىكنى؟ من مىگوييم‪ :‬تقليد چيزى‬ ‫محسوس نيست كه من در بر گرفته باشم و شما ببينيد‪ .‬تكليف‬ ‫من از‬ ‫شما سئوال نمىشود بسيار كساناند كه از مجتهدين ديگر تقليد‬ ‫دارند‪ .‬لزمهاش اين نمىشود كه شما بغض او را داشته باشيد‪.‬‬ ‫اگر در شىء از اصول عقائد من‪ ،‬چنانچه من مختصرات براى‬ ‫عوام‬ ‫نوشتهام اشكال داشته باشد و ايراد خود را ذكر كنيد حق شما‬ ‫خواهد‬ ‫بود كه اظهار بغض با من كنيد وال ّ در اصول دين كه من نوشتهام‪،‬‬ ‫تمرين الخوان الى حقيقة اليمان‪ ،‬و تحفة القنديّة‪ ،‬و‬ ‫بعضى كتب‬ ‫كوچك ادعيّه و غير آن را بود‪ ،‬از ملحظه آقاى شيخ آقا بزرگ‬ ‫سامره‬ ‫در كتاب خود كه كتب علماء شيعه و اسامى ايشان را نوشته در ج‬ ‫فرموده‪ ،‬و شجره حقير كه به لفظ عربيّه است بلكه به اشعار‬ ‫فصيحه‬ ‫عربيّه نيز در آن كتاب نوشته»‪.‬‬ ‫خيلى مطلب را در شكايت حال خود طول دادم شايد باعث ملل‬ ‫نشود معذرت مىخواهم زيرا كه اميد دارم كه حضرت عالى غيبت‬ ‫گفتن مرا بعد از اين تجويز نفرمايند‪ .‬تا شايد رفع فساد بشود‬ ‫انشاءاللّه‬ ‫تعالى‪.‬‬ ‫اجرش به حضرت عالى عائد بشود‪ ،‬زيرا كه من به وحدانيّت الهى‬ ‫و رسالت رسالت پناهى و امامت ائمة المعصومين ـ صلوات اللّه‬ ‫عليهم ـ و معاد جسمانى كما ينبغى اعتقاد دارم‪ .‬و نزد علماى حقه‬ ‫چنانچه خطهاى ايشان را به دست دارم كه عقيده من نزد ايشان‬ ‫ممدوح است‪.‬‬

‫[احوالت مختصر از مؤلف و پدرش]‬

‫پس عرض مىشود خدمت آقاى ـ حجهالسلم ـ كه‪ :‬شماه كه‬ ‫بنده را ملقات نكردهايد بايد عمل به قول اميرالمؤمنين ـ عليه‬ ‫السلم‬ ‫ـ فرموده اين كه‪ :‬محمدبن الحسين الّرضى ـ عليه الرحمة ـ در‬ ‫نهج‬ ‫البلغه روايت فرموده‪ :‬عن اميرالمؤمنين ـ عليه السلم ـ‬ ‫قال‪ :‬ايّها‬ ‫الناس من عّرف من اخيه وشقيه فى دين وشداد طريق‬ ‫ن فيه‬ ‫فل يسمع ّ‬ ‫اقاويل الناس اما انه قديرى الرامى و تخطئى السهام‬ ‫يحيل الكلم و‬ ‫باطل ذلك يبور واللّه سميع و شهيد ان ّما أن ّه ليس بين‬ ‫الحق و الباطل ال‬

‫اربع اصابع فسئل عن معنى قوله هذا فجمع اصابعه و‬ ‫وضعها بين اذنيه‬ ‫و عنيه ثم قال‪ :‬الباطل ان تقول سمعت والحق ان‬ ‫‪1‬‬ ‫تقول رأيت‪.‬‬ ‫و قال‪ :‬و قال ـ عليه السلم ـ ليس من العدل القضاء‬ ‫على الثقة‬ ‫‪2‬‬ ‫بالظن‪.‬‬ ‫و قال ـ عليه السلم ـ ل تظنن بكلمة خرجت من اخيك‬ ‫سوءا او انت‬ ‫ً ‪3‬‬ ‫تجد لها فى الخبر محمل»‪.‬‬ ‫پس وجه احتمال خبر از براى ايشان اينكه والد حقير ـ اعلى اللّه‬ ‫مقامه ـ كه اين جهّال بربريين هرچه نسبت مىدهند به ايشان ـ‬ ‫انشاءاللّه‬ ‫ـ موجب رفع درجات ايشان خواهد بود‪ ،‬زيرا كه اغلب اهل اطلع‬ ‫به‬ ‫احوال ايشان به زهد و تقوى ايشان كه در عتبات عاليات معروف‬ ‫بودهاند قائل اند و دليل آن اينكه آقاى حجهالسلم (ميرزا على‬ ‫آقا)‬ ‫ابن مرحوم آقاى حجهالسلم آقاى ميرزا محمد حسن شيرازى‪،‬‬ ‫علّت‬ ‫فى الخلد مقامهما متكفل تجهيز و نماز جنازه با چهار‬ ‫هزار نفر از طلبه‬ ‫شب تا صبح نزد نعش ايشان تلوت قرآن و روضه خوانى فرمودند‬ ‫و‬ ‫صبح از طرف ايشان و از طرف آقاى حجهالسلم سيد ابوالحسن‬ ‫دام‬ ‫ظله العالى منادى بالى مناره طل اعلن فرمودند‪« :‬كه در تشييع‬ ‫جنازه‬ ‫مد مقدس كابلى‪،‬‬ ‫مح‬ ‫سيد‬ ‫آقاى‬ ‫والمجتهدين‬ ‫العلماء‪،‬‬ ‫سيد‬ ‫آقاى‬ ‫ّ‬ ‫هركه‬ ‫برود مأجور و مأثوب خواهد بود»‪.‬‬ ‫بنابر آن دكاكلين نجف بسته شده‪ ،‬تمام اهالى تشييع و تعظم‬ ‫فرمودند‪ :‬كه كمى از علماء را چنين تعظيم فرموده باشند‪ .‬پس‬ ‫بايد اين‬ ‫حجتين ايشان را تعظيم از جهت كمال تدّين و صحت اعتقاد او‬ ‫فرموده باشند‪ .‬و اگر نعوذ باللّه فاسد به عقيده نزد ايشان بوده و‬ ‫اين‬ ‫قدر اجلل و احترام كردهاند نقض عدالت خود ايشان مىشود‪.‬‬ ‫ة فو ّ‬ ‫قره فقد‬ ‫زيرا كه نبى صلىاللهعليهوآله ـ فرموده‪« :‬من أتى ذا بدع ٍ‬ ‫سعي في هدم‬ ‫‪4‬‬ ‫السلم»‪.‬‬ ‫و اين را كه عرض كردم نزد اهل اطلع اغلب معلوم است‪.‬‬ ‫و خيلى ميل دارم كه انشاءاللّه تعالى مشافهة بعض اشياء را از‬ ‫حضرت عالى سوال مىكردم و مىدانستم كه در رساله چه‬ ‫فرمودهايد‬ ‫‪5‬‬ ‫مثل قول شما در وحدت وجود‪« :‬هو كل الوجود»‪.‬‬ ‫‪6‬‬ ‫و قول تو در وحدت افعال‪« :‬ل فاعل فى الوجود إل ّ اللّه»‪.‬‬ ‫و اين انحصار افعال بر حكيم متعال‪ ،‬حتى افعال عباد موجب‬ ‫اعتقاد به جبر خواهد شد‪.‬‬ ‫و مجلسى عليه الرحمة ـ در بحارالنوار مىفرمايد در نقض اين‬ ‫ن افعالنا لو كانت‬ ‫شهادت‪« :‬الشهادة العقل الصحيح بأ ّ‬ ‫مخترعة فينا او‬ ‫ة عن سبب اوجبها من غير نالم تقع بحسب‬ ‫كائن ٌ‬ ‫قصورنا‪ ،‬و إرادتنا و‬ ‫كانت لفرق بينها و بين جميع ما يفعل فينا من صحتنا و‬

‫سقمنا و تأليف‬ ‫ة على اختصاصها‪ ،‬و‬ ‫اجسامنا و فى حصول الفرق دلل ً‬ ‫برهان واضح‬ ‫على أن ّها حدثت عن قدرتنا و أن ّه ل سبب لها غير‬ ‫‪7‬‬ ‫اختيارنا»‪.‬‬ ‫و اين قول نيز در تأثير نجوم است كه باز از قول شيخ «محمود بن‬ ‫على الحموصى» مىفرمايد‪« :‬يبطل ذلك بك ّ‬ ‫ل ما يبطل به‬ ‫دعوى‬ ‫‪8‬‬ ‫المجبرة بأن ّنا غير مختاررين»‪.‬‬ ‫پس حضرت عالى ابطال جبر و تفويض و اثبات أمر بين امرين را‬

‫‪1‬‬ ‫بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،75‬ص ‪.197‬‬‫‪2‬‬ ‫بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،74‬ص ‪.64‬‬‫‪3‬‬ ‫بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،74‬ص ‪.186‬‬‫‪4‬‬ ‫بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،72‬ص ‪.264‬‬‫‪5‬‬

‫‪6‬‬

‫‪-‬نامه مرحوم حجت كابلى مخطوط‪.‬‬

‫‪7‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،58‬ص ‪.297‬‬

‫‪-‬نامه مرحوم حجت كابلى مخطوط‪.‬‬

‫‪8‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،58‬ص ‪.298‬‬

‫در رساله حضرت امام على النقى ـ عليه السلم ـ كه با براهين‬ ‫واضحه‬ ‫ذكر فرموده‪ ،‬بايد رجوع فرمايند‪ .‬و اگر منظور ايشان در اختصاص‬ ‫بر‬ ‫حكيم متعال اين معنا نيست بايد براى عوام واضح بيان فرمايد‪،‬‬ ‫چون‬ ‫كه فرموده‪ :‬اگر اين رسالهاش را هر كه مطالعه كند براى او‬ ‫بسيار فائده‬ ‫دارد‪ .‬بنابراين هركه طالب دين است كتاب آقاى حجهالسلم را‬ ‫مطالعه خواهد كرد‪ .‬اگر ظاهر لفظ او را چنين فهميد يا اعتقاد به‬ ‫وحدت وجودى و يا اعتقاد جبرى خواهد كرد و نزد شيعه گمراه‬ ‫خواهد شد و اگر عوام يا اشباه علماء كه از عوام پستتراند هيچ‬ ‫ملتفت اين معانى نشوند‪ .‬پس نوشتن رساله عبث خواهد بود؟‬ ‫و علماء كه اينها را دانستهاند با اينكه تقليد در اصول دين متفقا‬ ‫ممنوع است‪ ،‬پس عوام نيز بايد تقليد را قبول نكند‪ ،‬پس‬ ‫حجهالسلم‪،‬‬ ‫چنانچه خود نصيحت براى من نوشته‪« :‬اخوك دينك فاحتط‬ ‫لدينك بما‬ ‫شئت»‪ 1‬بايد عمل كند‪.‬‬ ‫آنچه به من نسبت داده از مذمت علماء من عرض كردم كه من‬ ‫علماء حقه را حاشا كه مذ ّمت كرده باشم‪ ،‬و كتب علماء كه‬ ‫محاجه‬ ‫اخبارى و اصولى است كه شايد خود حجهالسلم ديده باشد‪ .‬مثل‬ ‫كتاب فوائد المدنيه و كتاب فتح الباب‪ ،‬و مصادر النوار‪ ،‬و انوار‬ ‫النعمانيه و فصول المهمه و خاتمه وسائل الشيعه‪ ،‬و فوائد‬ ‫الطوسيه‪ ،‬و‬ ‫هداية البرار‪ ،‬و ديگر كتب احتياط در نگفتن كتب آنها بر من چه‬ ‫لزم‬ ‫خواهد بود‪.‬‬ ‫آنچه ايشان ـ رضوان اللّه عليهم ـ گفتهاند‪ :‬بر عهده خود ايشان‬ ‫خواهد بود‪ ،‬و فعل ً زوّارهاى كه كتاب توضيح المقال را از مشهد‬ ‫مقدس آوردهاند كه عبارات اصوليين را از كتاب فصول‪ ،‬و قوانين‪،‬‬ ‫و‬ ‫فرائد الصول‪ ،‬و مناهج الصول و رسائل به لفظ عربى و ترجمه‬ ‫فارسى نوشته‪ ،‬و نقض آنها را نيز نوشته‪ ،‬به من چه كار است؟!‬ ‫‪2‬‬ ‫خرى)‬ ‫وْزَر أ ُ ْ‬ ‫آيا نشنيدهايد كه فرمود عّزوجل‪َ ( :‬‬ ‫زَرةٌ ِ‬ ‫و ل تَ ِ‬ ‫زُر وا ِ‬ ‫و‬ ‫‪3‬‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ّ‬ ‫ة)‬ ‫ف‬ ‫ن‬ ‫ل‬ ‫ك‬ ‫(‬ ‫ت َرهين َ ٌ‬ ‫َ‬ ‫سب َ ْ‬ ‫س بِما ك َ َ‬ ‫ٍ‬

‫[محدثين احتياط را از دست نمىدهند]‬

‫الحاصل‪ :‬ماها احتياط كه وارد شده انشاءاللّه تعالى حتى المقدور‬ ‫عمل كردهايم نه احتياط را كه در حقيقت وسواس است نه‬ ‫احتياط‪ ،‬و‬ ‫اين از احتياط ماها است كه نماز صبح را تأخير نمىكنيم از روى‬ ‫عمد‪،‬‬ ‫‪4‬‬ ‫ّ‬ ‫ن) و يا‬ ‫م َ‬ ‫م سا ُ‬ ‫ن ُ‬ ‫هو َ‬ ‫ع ْ‬ ‫مبادا كه مصداق آيه (الذي َ‬ ‫ه ْ‬ ‫ه ْ‬ ‫ن َ‬ ‫صلت ِ ِ‬ ‫قول‬ ‫حضرت حجة ـ عجل اللّه تعالى فرجه ـ شويم‪ .‬و حمل مىكنيم‬ ‫وقتى‬ ‫مشترك را تا طلوع آفتاب‪ ،‬چنانچه در حديث اميرالمؤمنين عليهالسلم ـ‬ ‫صلوات اللّه عليه ـ و حضرت صادقين ـ عليهم السلم ـ شنيدى از‬ ‫براى صاحبان اعذار از قبيل بيدار نشدن يا مريض بودن يا آب‬ ‫ممكن‬

‫‪-1‬وسائل الشيعة‪ ،‬ج ‪ ،27‬ص ‪ 167‬باب ‪12‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪-‬سورة النعام‪ ،‬الية‪.164 :‬‬

‫‪3‬‬

‫‪ -‬مدثر ‪.38 /‬‬

‫‪4‬‬

‫‪ -‬ماعون ‪.5 /‬‬

‫روايت ‪.33509‬‬

‫نشدن و نحو اينها و اين را بى احتياطى مىدانيم كه طبائع بهانه جو‬ ‫را‬ ‫جرأت دهيم بر اينكه تأخير نماز مكروه است‪ ،‬و مكروه را عوام با‬ ‫مباح فرق هم نمىكنند‪.‬‬ ‫پس اين تأخير نماز را براى خود عادت قرار مىدهند و اگر در‬ ‫حقيقت حرام باشد چه جواب خواهيم گفت؟ و حال آنكه شنيدهايم‬ ‫كه معصومين ـ عليهم السلم ـ فرمودهاند‪« :‬المضيّع لصلته‬ ‫‪1‬‬ ‫كتاركه»‪.‬‬ ‫نه اينكه چيزهاى كه از افراد موضوع نص عام باشد‪ ،‬يا نص‬ ‫خاص‪ ،‬خاص ما برأى وجهالت بر خود حرام كنيم چنانچه آقاى‬ ‫حجهالسلم به اخباريين نسبت داده است‪ ،‬كه آنها چاى نمىخورند‪.‬‬ ‫و موتر‪ 2‬و لير‪ 3‬و طياره ‪ 4‬و آب گود‪ 5‬سوار نمىشوند‪ .‬آيا كدام‬ ‫اخبارى را به اين اعمال ديده و يا ايشان در كتب خود نوشتهاند‬ ‫مثل‬ ‫«لوامع» و «بحار» و «كتب اربعه» كافى‪ ،‬و فقيه و تهذيب و‬ ‫استبصار‪ ،‬و‬ ‫وسائل ووافى و حدائق و مرأة العقول‪ ...‬و غيره كتب اخبار و‬ ‫مختصرات فتاوى ايشان؟‬ ‫و شيخ حر عاملى ـ عليه الرحمة ـ در كتاب الفصول المهمه‬ ‫فرموده‪« :‬قال الصادق ـ عليه السلم ـ أما ما يحل‬ ‫مما‬ ‫للنسان اكله ّ‬ ‫ف منها‬ ‫أخرجت الرض فثلتة اصناف من الغذية صن ٌ‬ ‫جميع الحب كلّه‬ ‫من الحنطة و الشعير والرز و الحمص و غير ذلك من‬ ‫صنوف الحب و‬ ‫صنوف السماسم و غيرها كل شيء من الحب‪ ،‬و صنوف‬ ‫السماسم مما‬ ‫يكون فيه غذاء النسان فى بدنه و قوته فحلل كلّه‪ ،‬و‬ ‫كل شيىء يكون‬ ‫فيه المضّرة على النسان فى بدنه فحرام اكله ال ّ فى‬ ‫حال الضرورة و‬ ‫صنف الثانى ما اخرجت الرض من جميع الصنوف الثمار‬ ‫كلها مما‬ ‫يكون فيه غذاء النسان و منفعة له و قوته به فحل ٌ‬ ‫ل‬ ‫اكله‪ ،‬و ما كان فيه‬ ‫المضرة على النسان فى اكله فحرام اكله‪ ،‬و صنف‬ ‫الثالث‪ ،‬جميع‬ ‫الصنوف البقول و النبات و كل شىء نسبت من البقول‬ ‫ما فيه‬ ‫كلّها م ّ‬ ‫منافع النسان و غذاة له فحلل و ما كان من الصنوف‬ ‫ما فيه‬ ‫البقول م ّ‬ ‫ضرة على النسان فى اكله نظير بقول السموم‬ ‫الم ّ‬ ‫القائلة و نظير الدفل و‬ ‫م اكله و ما يجوز‬ ‫غير ذلك من الصنوف اسم القاتل فحرا ٌ‬ ‫من الشربة من‬ ‫ما لم يغير العقل كثيره فل يأس بشربه‪،‬‬ ‫جميع صنوفها م ّ‬ ‫و كل شيىء يغيّر‬ ‫‪6‬‬ ‫العقل كثيره فالقليل منه حرام»‪.‬‬ ‫پس چاى كه از فرد نباتات است و مدح آن را اطبّاء نيز نوشتهاند‬ ‫و‬ ‫منفعت از براى انسان است‪ ،‬اخباريين براى خود حرام نمىدانند‪،‬‬ ‫ما‬ ‫أ ّ‬ ‫شرب تتن از جهت آنكه احيانا سكر مىآورد و عقل را تغيير‬ ‫مىدهد‬ ‫از اين جهت احتياط مىكنند‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪2‬‬

‫و در ركوب موتر‪ 7‬ولير‪ 8‬و آب گود‪ 9‬چون كه نهى وارد نشده و در‬ ‫تحت عموم داخل است و از علمات كه تقّرب البلدان است در‬ ‫حديث وارد شده است‪ .‬همينها را فرمودهاند‪ :‬و بسيار از اخباريين‬ ‫را‬ ‫ديدهام كه در عراق موترات از خود دارند با كمال تقوى ايشان در‬ ‫اعمال‪.‬‬ ‫و (ميرزا محمد تقى) در بصره دام ظلّه العالى و (ميرزاء عنايت‬ ‫اللّه)‬ ‫در جماعت مؤمنين كه از علما و ربّانيين در عراق معروفاند‪ .‬غالبا‬ ‫سوارى ايشان موتر است و مثل ايشان شيخ خلف بحرانى‪ ،‬و‬ ‫ديگر‬

‫مضمون كلم معصوم‪.‬‬‫‪-‬ماشين سوارى‪.‬‬

‫‪3‬‬ ‫قطار‪.‬‬‫‪4‬‬ ‫هواپيما‪.‬‬‫‪5‬‬

‫‪6‬‬

‫قايق و كشتى‪.‬‬‫مهمة‪.‬‬ ‫‪-‬الفصول ال ّ‬

‫‪7‬‬

‫‪-‬ماشين و وسائل نقليه‪.‬‬

‫‪8‬‬ ‫قطار مسافربرى‪.‬‬‫‪9‬‬

‫‪-‬قايق و كشتى‪.‬‬

‫علماء نجف و كربلء معلّى ـ كثراللّه امثالهم‪.‬‬ ‫پس خوب نيست كه انسان به جهت پيشرفت كلم خود بر علماء‬ ‫اعلم و طائفه حقه يك افتراه ببندد تا ايشان نزد عوام از درجه‬ ‫اعتبار‬ ‫ساقط شود‪ ،‬اگرچه عدم ركوب موتر ولير و آب گود و طياره ضرر‬ ‫به‬ ‫دين ندارد‪ .‬بلكه منافى تدّين نيست‪ ،‬لكن منافي طبائع عوام است‪،‬‬ ‫از‬ ‫اين جهت و به اين نسبت متنفر مىشوند‪ ،‬و حرف آقا‪ ،‬پسند ايشان‬ ‫مىشود‪.‬‬ ‫پس پناه مىبرم به ذات حضرت حق ج ّ‬ ‫ل شأنه از اينكه كسى به‬ ‫حقيقت اعمال و افعال ايشان قائل باشد‪ .‬و ايشان را نزد عوام‬ ‫متهم‬ ‫بفرمايد و تحذير كند عوام را از قبول عقيده و اعمال ايشان بلكه‬ ‫ق‬ ‫ح ّ‬ ‫به تكفير اين اهل حق هم بأسى نداشته باشد‪ .‬و خود را رد بر‬ ‫ائمه‪:‬‬ ‫نداند‪.‬‬

‫[نكوهش قائلين به وحدت وجود]‬

‫كل ّ بلكه ايشان الّراد عليهم كالراد على اللّه ـ هستند و نسبت به‬ ‫غير‬ ‫مىدهند‪ ،‬و عوام بيچاره قبول مىكنند‪ .‬وال ّ سبب چيست‪ ،‬كه چنين‬ ‫رساله نوشته شود‪ ،‬و تصديق شيخ «محىالدين العرابى» شود‬ ‫در‬ ‫وحدت وجود‪.‬‬ ‫و حال آنكه شيخ محى الدين با غايت اعتقادش به او «حت ّى أن ّه‬ ‫خاطبه فى حاشيته على الفتوحات بقوله‪ :‬ايها الصديق‬ ‫و ايها المقّرب و‬ ‫ول فتوحات‪« :‬من اظهر‬ ‫ايّها الولى» كتب على قوله در ا ّ‬ ‫الشياء و هو‬ ‫عينها» كه لفظ او اين است «ان اللّه ليستحى من الحق‬ ‫ايّها الشيخ لو‬ ‫د ان ّه يقول فضلة الشيخ عين وجود الشيخ‬ ‫سمعت من اح ٍ‬ ‫ة‬ ‫لتسامحه البت ً‬ ‫بل تغضب عليه‪ ،‬فكيف يسوع لك ان تنسب هذا الهذيان‬ ‫إلى الملك‬ ‫الدّيان‪ ،‬تب إلى اللّه توبة نصوحا تنجو من هذه الورطة‬ ‫الوعرة الت ّى‬ ‫يستنكف منها الدهريون‪ ،‬و الطبيعيون و اليونانيون و‬ ‫الديّانيون»‪.‬‬ ‫و قول آقاى حجهالسلم را كه ما نفهميدهايم‪ ،‬با اينكه اين شعر را‬ ‫ذكر كرده در معناى وحدت وجود‪ ،‬على الظاهر مطابق است به‬ ‫قول‬ ‫شيخ مذكور و در رساله است‪ ،‬شعر‪:‬‬ ‫و شيخ حر عاملى ـ رحمة اللّه عليه ـ مىفرمايد «من لم يرد‬ ‫المتشابه من الثقلين إلى المحكم بل يعمل بالعكس و‬ ‫يقدم الخيالت‬ ‫المستحسنة العقلية و يسدّ باب العلم بالتعبد‪ ،‬و يفتح‬ ‫باب العقل فى‬ ‫ب او الشهرة يقع‬ ‫القاصر‪ ،‬و يقلّد بمجرد الطمع او الح ّ‬ ‫فى ما يقع»‪.‬‬

‫لهذا گفتهاند همين جواب سائل كه گويد آنچه در ترغيب معرفت و‬ ‫حكمت وارد شده است‪ .‬منافى اخبارى است كه در منع از تفكر‬ ‫فى‬ ‫اللّه و الكلم فيه تعالى وارد شده زيرا كه طالبان تصوّر حقيقت را‬ ‫بدور‬ ‫ّ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ّ‬ ‫ه)‪ 1‬مىرانند‪ ،‬تا طلب محال نكنند‪.‬‬ ‫س‬ ‫ف‬ ‫ن‬ ‫ه‬ ‫الل‬ ‫م‬ ‫ك‬ ‫ر‬ ‫ذ‬ ‫ح‬ ‫ي‬ ‫و‬ ‫(‬ ‫باش‪:‬‬ ‫َ‬ ‫ِ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ ُ‬ ‫ُ‬ ‫ُ ُ‬ ‫َ‬ ‫‪2‬‬ ‫«تفكروا فأن ّكم لن تقدروا قدره»‪.‬‬ ‫زبان به كام خاموشى چه جاى نطق‪ ،‬تصوّر در او نمىگنجد‪.‬‬ ‫‪3‬‬ ‫مصيُر)‬ ‫ي ال ْ َ‬ ‫و عاشقان وصول حضرت را به مقام ( َ‬ ‫و إِل َ ّ‬ ‫مىرسانند‪.‬‬ ‫در خلوت خانه حق اليقين بياسايند‪« .‬من كان يرجو لقاء اللّه‬ ‫ن‬ ‫فإ ّ‬ ‫‪4‬‬ ‫ّ‬ ‫اجل الله لت»‪.‬‬ ‫حضور شىء غير تصور حقيقت آن شىء است‪.‬‬ ‫‪5‬‬ ‫و در آن را به تبعيد «إذا إنتهى الكلم إلى اللّه فامسكوا»‬ ‫تربيت‬ ‫كردند‪ ،‬و نزديكان را به تقريب «من عرف نفسه فقد عرف‬ ‫‪6‬‬ ‫ربّه»‬ ‫ترغيب نمودند‪.‬‬ ‫ه َ‬ ‫يء ٌ)‪ 7‬حيرت افزود‪.‬‬ ‫مثْل ِ ِ‬ ‫س كَ ِ‬ ‫آن را به حكم (لَي ْ َ‬ ‫ش ْ‬ ‫ع الْبَصيُر)‪ 8‬دللت نمود‪.‬‬ ‫سمي‬ ‫ال‬ ‫و‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫ّ‬ ‫و ُ َ‬ ‫و اين را متشابه ( َ‬ ‫‪9‬‬ ‫آن را تنزيه «ليس له مكان يحويه» حيران كرد‪.‬‬ ‫ّ ‪10‬‬ ‫و اين را تعبير ( َ َ‬ ‫ولّوا َ‬ ‫ه)‬ ‫ه الل ِ‬ ‫و ْ‬ ‫ج ُ‬ ‫فث َ ّ‬ ‫م َ‬ ‫فأيْن َما ت ُ َ‬ ‫‪11‬‬ ‫كار آسان آن را يأس «كلّما ميَّزتموه باوهامكم»‪.‬‬ ‫‪12‬‬ ‫ع مثلكم مردود اليكم» محروم‬ ‫با دق معانيه «مخلوق مصنو ٌ‬ ‫ساخته و اين را بر جاى «فاجبت ان اعرف» نواخته‪.‬‬ ‫ب الرباب»‪ 13‬دور گردانيده‪.‬‬ ‫و آن را به تازيانه «ما التراب و ر ّ‬ ‫‪14‬‬ ‫هو معك ُ َ‬ ‫م) مسرور و مطمئن‬ ‫م أي ْ َ‬ ‫ن ما كُنْت ُ ْ‬ ‫و ُ َ َ َ ْ‬ ‫و در آشيانه ( َ‬ ‫گردانيده‪.‬‬ ‫‪15‬‬ ‫نشانيده (أ ُ‬ ‫َ‬ ‫ن أَ ْ‬ ‫ب‬ ‫(‬ ‫و‬ ‫د)‬ ‫عي‬ ‫ب‬ ‫ن‬ ‫مكا‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫ن‬ ‫و‬ ‫د‬ ‫نا‬ ‫ي‬ ‫ك‬ ‫ئ‬ ‫ول‬ ‫ِ‬ ‫ٍ‬ ‫ِ‬ ‫َ‬ ‫قَر ُ‬ ‫و نَ ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ح ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ٍ‬ ‫ْ‬ ‫ن‬ ‫ه ِ‬ ‫إِلَي ْ ِ‬ ‫م ْ‬ ‫‪1‬‬

‫‪16‬‬

‫ُ‬ ‫ن ال ْ ِ ْ‬ ‫م‬ ‫م ِ‬ ‫م َ‬ ‫و ما أوتيت ُ ْ‬ ‫بيگانگان را به خطاب ( َ‬ ‫عل ِ‬

‫د)‬ ‫وري ِ‬ ‫َ‬ ‫ل ال ْ َ‬ ‫حب ْ ِ‬ ‫ً ‪17‬‬ ‫إِل ّ َ‬ ‫قليل)‬ ‫زدود‪.‬‬ ‫ف َ ُ‬ ‫ة َ‬ ‫خيًْرا‬ ‫ي َ‬ ‫م َ‬ ‫ت ال ْ ِ‬ ‫ن يُؤ َ‬ ‫م ْ‬ ‫حك ْ َ‬ ‫و َ‬ ‫آشنايان را به بشارت ( َ‬ ‫قدْ أوت ِ َ‬ ‫‪18‬‬ ‫كَثيًرا)‬ ‫سرافراز كرد‪.‬‬ ‫در حق آنان آمد «عليكم بدين العجائز»‪ 19‬و در شأن اينان‬ ‫فرمود‪:‬‬ ‫ن من العلم كهيئة المكنون ليعلمه الّأهل المعرفة‬ ‫«إ ّ‬ ‫باللّه»‪.‬‬ ‫و از آنچه مسطور شد معلوم شد كه‪:‬‬ ‫ن شاهق المعرفة اشمخ ان يطير اليه كل طائر‬ ‫«ا ّ‬ ‫و سرادق البصيرة احجب من ان يحوم إليه‬ ‫كل سائر»‬ ‫«يض ّ‬ ‫ل به كثيرا و يهدى به كثيرا»‬ ‫شعر‬

‫‪-‬سورة آل عمران‪ ،‬الية‪.28 :‬‬

‫‪2‬‬ ‫بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،71‬ص ‪.321‬‬‫‪3‬‬

‫‪-‬سورة حج‪ ،‬الية‪.14 :‬‬

‫‪4‬‬

‫‪-‬سورة العنكبوت‪ ،‬الية‪.5 :‬‬

‫‪5‬‬ ‫بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.259‬‬‫‪6‬‬ ‫بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.32‬‬‫‪7‬‬

‫‪-‬سورة الشورى‪ ،‬الية‪.11 :‬‬

‫‪8‬‬

‫‪-‬سورة الشورى‪ ،‬الية‪.11 :‬‬

‫‪9‬‬ ‫بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،69‬ص ‪.293‬‬‫‪10‬‬ ‫سورة البقرة‪ ،‬الية‪.115 :‬‬‫‪11‬‬ ‫بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،69‬ص ‪.293‬‬‫‪12‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،69‬ص ‪.293‬‬

‫‪16‬‬ ‫‪-‬سورة ق‪ ،‬الية‪.16 :‬‬

‫‪13‬‬ ‫‪-‬مضمون كلمات علماء‪.‬‬

‫‪17‬‬ ‫‪-‬سورة السراء‪ ،‬الية‪.85 :‬‬

‫‪14‬‬ ‫‪-‬سورة الحديد‪ ،‬الية‪.4 :‬‬

‫‪18‬‬ ‫‪-‬سورة البقرة‪،‬الية‪.269 :‬‬

‫‪15‬‬ ‫‪ -‬فصلت ‪.44 /‬‬

‫‪19‬‬ ‫‪-‬بحارالنوار‪ ،‬ج ‪ ،69‬ص ‪.136‬‬

‫مبيّن فرق فريقين‬ ‫تاليف‬ ‫محدث فقيه علّمه سيد شاه عليرضا غزنوى‬ ‫‪1‬‬

‫بسم اللّه الر حمن الّر حيم‬ ‫الحمد للّهِ الذّي جعل الشمس و القمر ضياء ً و نورا و‬ ‫علمان دليلن‬ ‫تميزبهما بين الظلمة و الن ّور أهل الن ّور و البصر من لم‬ ‫يجعل اللّه له نورا‬ ‫سلم على من بعث‬ ‫فما له من نور و الصلّواة و ال ّ‬ ‫للهداية و خلق الفلك‬ ‫لجله لغاية العثاية و على اله الطهار مصابيح الظلم و‬ ‫شنوف صدر‬ ‫الولية و منابيع الحكم‪ ،‬و أقطاب رحى الخلفة و‬ ‫المامة اعنى الذّين‬ ‫بذلوا أنفسهم فى رضاه و شيدوا ما أسنه و بناؤه و‬ ‫عملوا بموجب ما‬ ‫ب الله‬ ‫وصاه و صبروا على المصائب و أرضو بذالك الّر ّ‬ ‫و اوضحوا‬ ‫الدلئل من كتابه‪ ،‬و بيّنوا تأويله و ما مقتضاه لئل ّ يكون‬ ‫من الن ّاس حجة‬ ‫على اللّه و ل يتبعون أهوائهم‪ ،‬بل من كان عبدا يطيع‬ ‫ما اللّه اله‬ ‫موله ان ّ‬ ‫واحد ل يثناه و قالوا ل يصغى الى ناطق ينطق عن‬ ‫نفسه و ل ينسبه الى‬ ‫موله‪.‬‬ ‫ما بعد‪ :‬فيقول العبد الحقر الجانى السيد على المدعو بالرضا ابن‬ ‫أ ّ‬ ‫صرف فيه الهمم‪ ،‬و أحقّ ما‬ ‫مد الكابلي ا ّ‬ ‫ن أه ّ‬ ‫السيد مح ّ‬ ‫م ما ت ّ‬ ‫يسعى‬ ‫ق و قدم هو معرفة الدّين الذ ّى يدين به‬ ‫اللّبيب الى اقناعه على سا ٍ‬ ‫ب العالمين و يكتسب به رضوانه و النّجاة من عذابه‬ ‫اعكاّسف لر ّ‬ ‫ما‬ ‫المهين ليدخل فيه تثبت و يقين ل على تخرص و تخمين و انّى ل ّ‬ ‫نظرت فى أديان أهل الرأى‪ ،‬و الظّن من النّظر و جدتهم متغولّين‬ ‫فى‬ ‫الخطر و ماجدت الحق ال ّ واحدا لم يستتر و الدّين دين اللّه ل دين‬ ‫البشر‬ ‫ن ال له واحد أين المفسر؟ «و الذ ّين اتخذوا احبارهم و رهبانهم‬ ‫ل ّ‬ ‫أربابا‬ ‫من دون اللّه» يوم خسف القمر و جمع الشمس و القمر فاخترت‬ ‫دين اللّه و‬

‫‪1‬‬ ‫ اين رساله از كتاب خانه مرحوم محدّث كربليى مل غلم حسين بلبلى توسط فرزند آن‬‫مرحوم حجة السلم عالمى در اختيار حقير گذاشته شد‪ .‬رساله به خط مرحوم علمه‬ ‫محدث شاه على رضا است كه در جواب يكى از علماى مقيم نجف به نام زنجانى نگارش‬ ‫يافته‪ ،‬در زمانى كه اهالى منطقه ككرك استان غزنى بعد از مراجعت محدث كابلى به‬ ‫نجف اشرف نامهاى جهت بررسى اعتقادات اخبارى و اصولى در نجف اشرف فرستادند و‬ ‫در اين مورد از آقايان مقيم آنجا توضيح خواستند‪ ،‬و آقاى زنجانى آن نامه را پاسخ گفته‬ ‫است‪.‬‬ ‫و مرحوم محدث غزنوى نيز در آن زمان نزد پدرش مرحوم محدث كابلى تحصيل علم‬ ‫مىنمودهاند كه اين رساله را نوشته است‪.‬‬

‫اجتنبت من شرار خلقه و الحمد للّهِ على جزيل نعمائه‪.‬‬ ‫چون كه احياء شريعت خاتم النبياء ـ عليه و اله الف التحية و‬ ‫الثناء‬ ‫ل كه مضمون عدول قوله ـ عليه‬ ‫عدو‬ ‫عربيه‪:‬‬ ‫متعدده‬ ‫كتب‬ ‫در‬ ‫ـ را‬ ‫ِ‬ ‫السلم ـ‪ :‬فى ك ّ‬ ‫ف لنا عدول ينفون عن هذا الدين‬ ‫ل خل ٍ‬ ‫تحريف الغالين و‬ ‫انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين ـ كما ينفى كِيَُر خبث‬ ‫الحديد‪ ،‬است‬ ‫به استعانت دلئل واضحه كتاب و سنّت نفى خباثت آنها را واضح و‬ ‫لئح فرموده بودند‪ ،‬به نوع كه متأخرين ايشان از بركت رشحات‬ ‫امكار‬ ‫علوم موهوبى ايشان مستغنى شده و از فتنههاى سمومى بدع‬ ‫آخر‬ ‫الّزمان به استعانت آن كتب موروثه مصون و محفوظ بودهاند‪ ،‬و‬ ‫متمثل‬ ‫بودهاند به امر اولى المر و آن اين كه؛‬ ‫مد الصادق‬ ‫فرمود موليم و مولى عالمين‪ ،‬جعفر بن مح ّ‬ ‫المين‪،‬‬ ‫لبعض مواليده مخاطبا بخطاب العام‪ :‬اجعلوا أمركه للّهِ و‬ ‫ل تجعلوه للن ّاس‬ ‫فان ّه ما كان للّهِ فهو للّه وما كان للن ّاس فل يصعد‪ ،‬الى‬ ‫اللّه فل تخاصموا‬ ‫ّ‬ ‫ن الله‬ ‫ن المخاصمة مرضة للقلب‪ ،‬ا ّ‬ ‫الن ّاس لدينكم‪ ،‬فا ّ‬ ‫قال لبنيّه صلىاللهعليهوآله‪(« :‬إِن ّ َ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫و أَ ْ‬ ‫و ُ‬ ‫نأ ْ‬ ‫حبَب ْ َ‬ ‫م ْ‬ ‫ه يَ ْ‬ ‫و لك ِ ّ‬ ‫م ْ‬ ‫ل تَ ْ‬ ‫عل َ ُ‬ ‫هدي َ‬ ‫ن الل ّ َ‬ ‫هدي َ‬ ‫ت َ‬ ‫ه َ‬ ‫ن يَشاءُ َ‬ ‫‪1‬‬ ‫ن)‬ ‫َدي‬ ‫ت‬ ‫ه‬ ‫َ‬ ‫م ْ‬ ‫بِال ْ ُ‬ ‫‪2‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫و قال‪( :‬أ َ‬ ‫ن) ذروا‬ ‫مؤ ِ‬ ‫س َ‬ ‫فأن ْ َ‬ ‫مني َ‬ ‫حت ّى يَكُون ُوا ُ‬ ‫رهُ الن ّا َ‬ ‫ت تُك ْ ِ‬ ‫ن‬ ‫النّاس فا ّ‬ ‫الن ّاس أخذوا عن الن ّاس‪ ،‬و ان ّكم أخذتم عن رسول اللّه و‬ ‫على عليهالسلم ل سوآء‪،‬‬ ‫ن اللّه اذا كتب على عبد ٍ ان‬ ‫انّى سمعت من أبى عليهالسلم يقول‪ :‬ا ّ‬ ‫يدخل فى هذا‬ ‫المر كان أسرع اليه من الطير الى و كره»‪.‬‬ ‫مخاصمه‪ 3‬و مجادله‪ 4‬را متروك ساخته‪ ،‬اختيار گوشه نشينى از‬ ‫جهت تمسك‪ 5‬و اقتداء به مقتداى عصر ايشان كردهاند ـ فشكر‬ ‫للّه‬ ‫مساعيهم‪ ،‬و جعل مستقبلهم خير من ماضيهم ـ‪.‬‬ ‫و اين چند كلمه كه اين ذرهاى بى مقدار عرض مىكنم مع عدم‬ ‫قابليّت اين حقير به اين امر عظيم كه البته جسارت و بى ادبى هم‬ ‫خواهد بود‪ ،‬كه بدون استيذان از خدمت وجودى كثير الجودى كه‬ ‫مخالف و مؤالف‪ 6‬از علماء اهل زمان خبر علم و ديانت‪ ،‬و فضل و‬ ‫مد كابلى ـ ادام اللّه‬ ‫ذكاوت ايشان را مىدهند اعنى آقاى سيد مح ّ‬ ‫بقائه ـ‬ ‫لكن اميد كه معذرت دارند از جهت اين كه هر چند كه اين خاك‬ ‫پاى‪،‬‬ ‫بلكه خاك نشين عتبه‪ 7‬اى درگاه آن كرام‪ ،‬معروض داشتم‪ :‬كه اگر‬ ‫چه‬ ‫مجادله و مخاصمه در اين حديث شريف مذكور ممنوع است‪ ،‬لكن‬ ‫ممكن التخصيص‪ 8‬است بفرمايش ـ صادق عليه السلم ـ‪«:‬كه اگر‬ ‫بدعت ظاهر شود بايد عالم علم خود را ظاهر كند» و آيا كدام‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬قصص ‪.56 /‬‬

‫‪2‬‬

‫‪ -‬يونس ‪.99 /‬‬

‫‪3‬‬

‫‪4‬‬

‫بدعت‬ ‫از اين بالتر است كه ابلهاى عامى كه هيچ اسم و رسم و اشتهار‬ ‫هم‬ ‫ندارد‪ ،‬و در مقام معارضه و ايراد بر اساطين دين مبين در آمده‪ ،‬و‬ ‫بعض فسقهاى علماى كه در ذيل حديث منقول از امام حسن‬ ‫‪9‬‬ ‫العسكرى عليهالسلم داخل است‪ ،‬تحسين آن هاتك شرع نبوى صلىاللهعليهوآله‬ ‫كه ننگ‬ ‫فرقهاى اصولى را كرده؟‬ ‫جواب از سركار نشنيدم ال ّ اين كه فرمودند‪:‬‬ ‫س َ‬ ‫ل‬ ‫فهآءَ يُجاِدلُنى ب ِ َ‬ ‫و ذَر ُ‬ ‫جه ٍ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫جيْب‬ ‫م‬ ‫ه‬ ‫ل‬ ‫ن‬ ‫و‬ ‫ك‬ ‫أ‬ ‫ن‬ ‫ا‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫و أكَرهْ‬ ‫ٌ ُ ِ‬ ‫َ‬ ‫حلْما‬ ‫وأَزيْدُ ِ‬ ‫زيْدُ َ‬ ‫ج ْ‬ ‫هل ً َ‬ ‫يَ ِ‬ ‫ب‬ ‫عوٍد َزادَ ِ‬ ‫ق طِي ْ ٌ‬ ‫ي ال ْ‬ ‫لَ َ‬ ‫ف ْ‬ ‫حرا ِ‬

‫ دشمن كردن‪ ،‬پيكار كردن با يكديگر‪ ،‬فرهنگ عميد‬‫‪ -‬با هم جدال كردن‪،‬نزاع و ستيز و خصومت كردن‪ ،‬همان مصدر‬

‫‪5‬‬ ‫ متوسل شدن‪ ،‬چنگ زدن به چيزى‪ ،‬سند و حجت را نيز مىگويند‪ ،‬همان مصدر‬‫‪6‬‬

‫‪7‬‬

‫‪8‬‬

‫ دوستان از ماده الفت به معناى دوستى‪ ،‬الفت گيره‪ ،‬هماهنگ‪ ،‬همان‬‫ آستانه در‪ ،‬درگاه‪ ،‬عتبات و عَت َب جمع فرهنگ عميد‬‫‪-‬يعنى قابل ممكن است به حديث ديگر تخصيص بخورد و دايره معناى وى محدودتر شود‪.‬‬

‫‪9‬‬

‫‪ -‬از ماده هتك به معناى پرده دريدن‪ ،‬مفتضح و رسوا ساختن‪ .‬فرهنگ عميد‪.‬‬

‫بنابراين‪ ،‬بنده به جهت اظهار جهالت و غباوت مدعى علوم‬ ‫سماوى به استعانت ظنون و اجتهادات نظرى؛ ـ محمد بن‬ ‫صمد‬ ‫عبدال ّ‬ ‫زنجانى ـ چند كلمه به لغت فارسيه بجهت عموم اخوان ايمانى‬ ‫عرض‬ ‫مىكنم‪ ،‬زيرا كه اين مرد خودپسند على الظّاهر باعث افتضاح‬ ‫جملهاى‬ ‫‪2‬‬ ‫‪1‬‬ ‫اهل رأى و تظنّى و كاشف عظاى تلبيس اصولى شده‪ ،‬و آن اين‬ ‫كه؛ بعض فضلء اهل غزنين‪ ،‬چند سوالى ـ كه باعث تنكيل‪ 3‬اين‬ ‫بىخردان عاقبت مىشد‪ ،‬از ايرادات بر اين فرقهاى متفرقه ـ‬ ‫فرموده‬ ‫بودند‪ ،‬فضلى صالحين‪ ،‬و صلحاى فاضلين از فقها كه اگر چه در‬ ‫علم‬ ‫ن‪ ،‬و بلكه بر همه علوم رسمى ماهرند‪ ،‬از روى انصاف‬ ‫ظ‬ ‫اصول‬ ‫ّ‬ ‫متعرض جواب اين ايرادات منزوى عن اللّه و الّرسول نگرديده‬ ‫معلوم‬ ‫ن به آنها‬ ‫است ـ على الظاهرـ كه اگر چنانچه من باب حسن ظ ّ‬ ‫گفته‬ ‫شود كه شايد در جادهاى علماى ربّانيين‪ ،‬و حاملين شريعت سيّد‬ ‫المرسلين داخل باشند‪ ،‬البته جا دارد‪ ،‬اگر چه به اين مرد بى تميز‬ ‫بين‬ ‫‪5‬‬ ‫‪4‬‬ ‫مهزول و سمين اشارهاى جواب فرموده باشند‪ ،‬شايد از روى‬ ‫تمسخر و تشيين‪ 6‬او فرموده باشند‪ ،‬و اين لكع از جهت افتخار‬ ‫استعلء‪ ،‬بر جميع علما جسته‪ ،‬فضلهاى چندى انداخته‪ ،‬تا موجب‬ ‫اسم و رسم او شده و بكشاند طالبين حطام‪7‬و حرام دنيا را به‬ ‫سوى‬ ‫آنچه توشهاى جهنم ايشان است‪ ،‬هيهات كه با اين تكالب و تراثب‬ ‫سعادت جاويد جمع شود‪.‬‬ ‫و للّه در القائل‬ ‫و فى الخلق احيانا لعمرى مرارة‬ ‫ض الّرجال ثقي ٌ‬ ‫ل‬ ‫و ثقل على ع ّ‬ ‫و له ار انسانا يرى عيب نفسه‬ ‫و ان كان ل يخفى عليه جمي ٌ‬ ‫ل‬ ‫و من ذا الذّى ينجو من الن ّاس سالما‬ ‫و للن ّاس قال بالظّنون و قيل‬ ‫و اين ظنون باطلهاى او را كى لبيب و عاقل قبول كند؟! زيرا كه‬ ‫آنچه به زعم خود جواب نوشته هيچ يك‪ ،‬موافقت به سوال من‬ ‫حيث‬ ‫جوابه ندارد‪ ،‬و اين فقير عرض ميدارم؛ از قرار سوال و جواب كه‬ ‫در‬

‫‪1‬‬

‫‪ -‬پرده پوش فرهنگ عميد‪.‬‬

‫‪2‬‬ ‫ پوشاندن حقيقت امرى‪ ،‬فريب و خدعه بكار بُردن‪ .‬همان‬‫‪3‬‬

‫‪4‬‬

‫ سركوب كردن‪ ،‬و مايه عبرت ديگران ساختن‪.‬همان‪.‬‬‫‪-‬لغر و كم گوشت‪.‬همامن‬

‫‪5‬‬ ‫ چاق و فربه كلم سمين سخن استوار و محكم مقابل غث كه سخن است و نادرست‬‫است‪.‬همان‬ ‫‪6‬‬

‫‪7‬‬

‫ عيب كردن‪ ،‬همان‪.‬‬‫‪ -‬مال دنيا‪ ،‬همان‪.‬‬

‫ضمن رسالهاى خود او مرقوم است‪،‬مع كشف اغلط و نافهمى او‬ ‫و‬ ‫جواب به تأئيد كلمات اولى اللباب تا از روى بصيرت بر هيچ‬ ‫بصيرى‬ ‫تعسف‪ 1‬و ضللت‪ 2‬او مخفى نماند‪.‬‬ ‫سوال‪ :‬اين عريضه به خدمت علماى دين مبين از‬

‫طرف متمسكين ائمه طاهرين‬ ‫از امورات‬ ‫كه باعث اضطراب مؤمنين است؛ اميد مىشود كه‬ ‫هر‬ ‫فقره اى‪ 3‬را در تحت آن با دليل و برهان از آيات و‬ ‫احاديث ارقام شود شايد كه رفع نفاق از بين‬ ‫مؤمنين شود‪:‬‬ ‫مد نام ـ دام عّزه‬ ‫فقرهاى اول‪ :‬آنكه آقاى سيد مح ّ‬ ‫ـ از‬ ‫نجف اشرف وارد وليت غزنين گرديده عوام‬ ‫النّاس را به‬ ‫تقليد اخبار وارده اوثق مىداند‪ ،‬و طريقهاى‬ ‫اصوليين را‬ ‫مختلف فيه مىفرمايند؛ و دليل از كتب متقدمين كه‬ ‫از آن‬ ‫جمله كتاب فوائد المدينه محمد امين استر آبادى ـ‬ ‫رحمة‬ ‫اللّه تعالى ـ و كتاب فوائد الطّوسيه شيخ حّر‬ ‫عاملى ـ رحمة‬ ‫اللّه تعالى ـ و عين اليقين‪ ،‬و اصول اصليه‪ ،‬و‬ ‫انتخاب‬ ‫جة مل محسن فيض كاشانى ـ رضى‬ ‫كشف المح ّ‬ ‫اللّه عنه‬ ‫ـ و كشف المحجة سيد ابن طاووس ـ عليه الرحمة‬ ‫ـو‬ ‫ّ‬ ‫بحار النوار علمه مجلسى ـ رحمة الله عليه ـ و‬ ‫غيرهاى‬ ‫كتب علماى سلف مىفرمايد‪ ،‬ماها عوام نمىدانيم‬ ‫كه‬ ‫قواعد اصولى كدام است‪ ،‬و مؤلفين كتب مذكوره‬ ‫چگونه و‬ ‫كدام اوثق است مرحمت فرموده واضح‬ ‫فرمائيد»‪.‬‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫جواب‪« :‬بدانيد ـ و فقكم الله تعالى مراضيه ـ از‬ ‫زمان‬ ‫هجرت ختم مرتبت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله يك‬ ‫هزار و ده‬ ‫سال گذشته مجتهدين عظام و فقهاى كرام كه در‬ ‫لسان‬ ‫ائمه عليهالسلمحصون اسلم اند‪ ،‬و در حقيقت حافظ‬ ‫شرع‬ ‫مقدس خير التام مىباشند و دين ايتام اهل محمد‬ ‫صلىاللهعليهوآله را‬ ‫عليهالسلم‬

‫‪1‬‬

‫‪2‬‬

‫‪3‬‬

‫ بى راهه رفتن‪ ،‬منحرف شدن‪ ،‬فرهنگ عميد‪.‬‬‫ گمراهى‪ ،‬همان‬‫‪ -‬جمله برگزيده از كلم‪ .‬بند كلم‪ .‬فرهنگ عميد‪.‬‬

‫چند فقرهاى‬

‫كه عبادت است از عوام فرقهاى محقّه محفوظ‬ ‫داشته به‬ ‫بيان لطيف و مدد مداد شريف شان كه افضل‬ ‫است از‬ ‫دماء شهداء‪ ،‬رشته و بناى اصول و فروع دين و‬ ‫مذهب‬ ‫ايشان را مشيّد و مستحكم داشته‪ ،‬بدست يارى و‬ ‫اعانت‬ ‫محدّثين اخبار ـ رضوان ا عليهم ـ اجمعين ذكر‬ ‫رسول صلىاللهعليهوآله و‬ ‫اهل رسول صلىاللهعليهوآله احياء نموده و به يد واحده‪ ،‬و‬ ‫كلمه جامعه‪،‬‬ ‫آثار ايشان را گوش زد عالميان مىنمايند‪ ،‬اين فتنه‬ ‫و نزاع‬ ‫بين مجتهدين و اخباريين مذكور ابدا اسمى از او‬ ‫در بين‬ ‫اين فرقه محقّه و طائفهاى حقّه نبوده است‪ ،‬تا در‬ ‫حدود‬ ‫محمد امين استر آبادى ـ عليه الرحمه ـ مشار اليه‬ ‫در‬ ‫سوال يافت شد‪»...‬‬ ‫تغليط و تجهيل‬ ‫‪4‬‬

‫مخفى و مستور نماناد‪ ،‬ـ على من لم يكن له عناد ـ كه از جمله‬ ‫غفلت و عدم اطلع اين غافل از هدايت و رشاد‪،5‬اين كه بصيرتى‬ ‫او‬ ‫‪7‬‬ ‫‪6‬‬ ‫َ‬ ‫وةٌ) پوشانيده است‪ ،‬از‬ ‫و َ‬ ‫م ِ‬ ‫ر ِ‬ ‫ه ْ‬ ‫غشا َ‬ ‫را غشاوهاى ـ ( َ‬ ‫على أبْصا ِ‬ ‫اين كه‬ ‫مين و متأخرين ايشان متفّقا مختلف اند‬ ‫متقد‬ ‫از‬ ‫اخباريين‬ ‫جملهاى‬ ‫ّ‬ ‫با‬

‫‪4‬‬ ‫ كسى كه دشمن ندارد‪.‬‬‫‪5‬‬

‫‪6‬‬

‫‪7‬‬

‫ راه راست‪ ،‬از گمراهى بيرون آمدن فرهنگ عميد‪.‬‬‫ پرده‪ .‬همان‪.‬‬‫‪ -‬سوره بقره ‪.7 /‬‬

‫اصوليين كه اختصاص به محمد امين استرآبادى ـ عليه الرحمه ـ‬ ‫ندارد‬ ‫چنانكه اختلف بين اين دو فرقه را شيخ يوسف بحرانى در رد كلم‬ ‫اين دن ِى‪ 1‬در كتاب درر النّجفيهاى خود ذكر فرموده است و آن اين‬ ‫كه‬ ‫مىفرمايد اين مضمون را‪:‬‬ ‫«بدان به تحقيق كه آنچه ذكر كرده است شيخنا شيخ صالح‬ ‫المتقدم‬ ‫ذكره از جملهاى فرق كه بين اخباريين و اصوليين است و تطويل‬ ‫او در‬ ‫آن كه طول داده است از شقوق بين اين دو فرقه اكثر او بل‬ ‫طائل‬ ‫است‪ 2‬و ما ذكر مىكنم در اين كتاب آنچه از فروق كه معتمد نزد‬ ‫اين‬ ‫دو فرقه است‪ ،‬و دليل اقوى آنچه او ذكر كرده و غير او‪ ،‬و آن‬ ‫فروق‬ ‫بوجوه مترتب است‪:‬‬ ‫أولها‪ :‬اين كه ادّله احكام شرعيه نزد مجتهدين چهار است‪ 1:‬ـ‬ ‫كتاب ‪ 2‬ـ سنّت ‪ 3‬ـ اجماع ‪ 4‬ـ عقل اما نزد اخباريين پس دليلى‬ ‫شرعى‬ ‫منحصر در كتاب و سنّت است و بس‪ ،‬و وجه اقتصاد بعض ايشان‬ ‫را‬ ‫در دليل سنّت هم ذكر مىفرمايد‪ ،‬و اين كه اين وجه از اقوى وجوه‬ ‫فروق است بين ايشان‪.‬‬ ‫فرق ثانى‪ :‬اين كه همه اشياء نزد اخباريين بر سه وجه است‪:‬‬ ‫‪1‬ـ‬ ‫حلل بيّن ‪2‬ـ حرام بيّن ‪ 3‬ـ و شبهات بين ذلك‪ ،‬و اما نزد اصوليين‬ ‫منحصر است در حلل و حرام و بس‪.‬‬ ‫فرق ثالث‪ :‬اين كه مجتهدين واجب مىدانند اجتهاد را عينا يا‬ ‫اختيارا‪ ،‬و اما اخباريين حرام مىدانند و واجب مىدانند اخذ به روايت‬ ‫را از خود معصوم يا كسى كه روايت كند از معصوم عليهالسلم اگر چه‬ ‫متعدد‬ ‫باشند آن وسايط‪ ،‬اين قسم تقرير فرموده شيخنا شيخ صالح‬ ‫مشاء اليه‬ ‫پيشتر در كتاب خود‪.‬‬ ‫فرق رابع‪ :‬اين كه مجتهدين تجويز مىكنند اخذ احكام شرعيه را‬ ‫ن را و نمىگويند الّ‬ ‫ن‪ ،‬اما اخباريين حرام مىدانند‪ ،‬عمل به ظ ّ‬ ‫به ظ ّ‬ ‫به‬ ‫علم و يقين‪ ،‬و علم نزد ايشان قطعى است مراد به آن موافقت‬ ‫به نفس‬ ‫امر است‪ .‬و نيز آن علم را عادى و اصلى مىنامند‪ ،‬و آن چيزى‬ ‫است‬ ‫كه از معصوم عليهالسلم رسيده باشد يا با واسطه يا بى واسطه و‬ ‫تجويز‬ ‫نمىكنند در آن خطا را عادةً‪ ،‬و نيز شارع‪ ،‬و اهل لغت‪ ،‬و عرف همه‬ ‫اين قسم امر را علم مىنامند‪.‬‬ ‫و ظن‪ :‬چيزى است كه به اجتهاد و استنباط بدون ورود باشد‪ ،‬و‬ ‫ن نمىنامند‪ ،‬زيرا كه عامل به روايت‬ ‫اخذ به روايت را در اصطلح ظ ّ‬ ‫ن خود در ورود بكار‬ ‫ظ‬ ‫از‬ ‫ت‬ ‫مدخلي‬ ‫مع الدّرايت‪ 3‬در روايت‪ ،‬هيچ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫نمىبرد مع امكان‪.‬‬ ‫معنى علم؛ به حسب اصطلح اهل نعمت‪ ،‬و عرف‪ ،‬و شرع از‬

‫‪1‬‬

‫‪2‬‬

‫‪3‬‬

‫ آدم پست‪ ،‬فرهنگ عميد‪.‬‬‫ بى فايده و بيهوده‪ ،‬همان‪.‬‬‫‪ -‬دانستن‪ ،‬و آگاهى داشتن‪.‬فرهنگ عميد‪.‬‬

‫ضل و مرحمت ائمه‬ ‫تف ّ‬ ‫بعضى‬ ‫بر بعض به حيثيّت كه مستغنى است در افادهاى معنا و ورود آن از‬ ‫معصوم عليهالسلم از علوم موضوعى كه مدرك اجتهاد و ظن است از‬ ‫‪1‬‬ ‫اختراع‬ ‫عامه كه متمسك به آن از جهت قلّت احاديث ايشان است‪.‬‬ ‫ن دلئل زياد است از كتاب‬ ‫و اخباريين را به عدم جواز عمل به ظ ّ‬ ‫و‬ ‫ن الظّن ل يغنى من الحق شيئا»‬ ‫سنّت؛ از قبيل آيهاى‪«:‬ا ّ‬ ‫ن عمى‬ ‫م َ‬ ‫و قول اميرالمؤمنين عليهالسلم در حديث طويل؛كه‪« :‬و َ‬ ‫نسى‬ ‫الذكر‪ ،‬و ات ّبع الظّن و بارز خالقه» و امثال اينها كه اين‬ ‫مختصر كه‬ ‫گنجايش ذكر تمام آنها را ندارند‪ ،‬و تجويز احتمال نقيض خارج‬ ‫ى را از معناى كه لغت و عرف آن‬ ‫نمىتوان كرد‪ ،‬علم عادى و عرف ِ‬ ‫را‬ ‫علم نامند‪ .‬زيرا كه علم در لسان اهل شرع چيزى است كه‬ ‫احتمال‬ ‫نقيض درآن نباشد‪ ،‬و صحت ورود اذن از شارع در عمل به روايت‬ ‫و‬ ‫تو‬ ‫منع از عمل به ظّن احتمال نقيض را از علم كه عرفا و لغ ً‬ ‫مشرعا‬ ‫آنرا علم مىنامند‪،‬منع مىكند‪ .‬مراد اين كه؛ عمل به روايت را‬ ‫چنانچه‬ ‫فهميدى كه از وجه معناى علم است‪ ،‬و احتمال نقيض احتمال به‬ ‫ن‬ ‫ظ ّ‬ ‫ن نيز در روايت ممنوع است و تناقض در كلم‬ ‫است و عمل به ظ ّ‬ ‫حكيم غير جايز است‪،‬پس احتمال نقيض در روايات و عمل به آن‬ ‫قطعا غيز مجوّز است و بس‪ .‬و شيخ مذكور در كتاب خود اين جور‬ ‫بيان فرموده است‪.‬‬ ‫فرق خامس‪ :‬اين كه مجتهدين تقسيم مىكند احاديث را به‬ ‫اقسام‬ ‫اربعه اعنى به صحيح و حسن و موثق و ضعيف‪ ،‬و اخباريين به‬ ‫صحيح‬ ‫و ضعيف و بس‪.‬‬ ‫فرق سادس‪ :‬اين كه اخباريين تعبير مىكنند از صحيح به اين كه‬ ‫صحت يافته باشد وصول آن به ائمه معصومين و ثبوت و صحت او‬ ‫از‬ ‫آنهاـ عليهم السلم ـ به مراتب مختلفه به هم مىرسد‪ .‬يا اين كه به‬ ‫تواتر‬ ‫ثابت مىشود‪ .‬يا به اخبار آحاد محفوف به قرائن كه شهادت مىدهد‬ ‫به‬ ‫صحت خبر‪ .‬از شيخ مشاراليه ذكر كرده است قرائن موجبهاى‬ ‫صحت‬ ‫خبر را چنانچه ذكر كرده شيخ الطّائفه ـ عليه الرحمة ـ در كتاب‬ ‫عدّه‪ ،‬و‬ ‫غير او و مجتهدين تعبير مىكنند از صحيح‪ :‬به خبر كه روايت كرده‬ ‫باشد امامى عادل‪،‬ثقه از مثل خود تا معصوم عليهالسلم و حسن‪ :‬خبر‬ ‫كه يكى‬ ‫از روات او امامى ممدوح غير منصوص اليه به توثيق باشد‪،‬پس‬ ‫ذكر‬ ‫كرده است قسم موثق و ضعيف را به اصطلح بعضى اصوليين‪.‬‬ ‫فرق سابع‪ :‬اين كه مجتهدين منحصر مىدانند رعيّت را به دو‬ ‫قسم‪ :‬مجتهد يا مقلّد‪ ،‬و اخباريين مىگويند‪ :‬كه رعيّت هم مقلد‬ ‫مصعوم عليهالسلم بايد باشد‪ ،‬و هيچ فرق در بين فقيه و غير او نيست‬ ‫در اخذ‬ ‫از معصوم عليهالسلم و حاجت به اجتهاد مجتهد زائد بر كتاب و سنّت‬ ‫ندارد‪.‬‬ ‫فرق ثامن‪ :‬اين كه مجتهدين مىگويند‪ :‬طلب علم در زمان غيبت‬ ‫بطريق اجتهاد است‪ ،‬و در زمان حضور به اخذ از معصوم عليهالسلم‬ ‫اگر چه‬ ‫بوسايط باشد‪ ،‬اجتهاد در آن زمان جايز نيست‪ ،‬و اخباريين فرق‬ ‫مد‬ ‫نمىدانند بين غيبت و زمان حضور‪ ،‬بلكه مىگويند‪«:‬حلل مح ّ‬ ‫عليهالسلم‬

‫به كثرت احاديث و تفصيل و تبيين‬

‫ـ‪.‬‬ ‫و علّمه مجلسى ـ عليه الرحمة ـ در مجلد اوّل بحار النوار در باب‬ ‫ـ بدعت‪ 2‬و سنّت و فرقت و جماعت ـ بعد از آنكه روايات در‬ ‫مذ ّمت‬ ‫بدعت و آنكه خلفت سنّت است‪ ،‬و خلف سنّت محمد(ص) كفر‬ ‫است‪ ،‬روايت ذكر مىفرمايد كه مضمون او اين است‪:‬‬ ‫فرمود حضرت صادق عليهالسلم‪ :‬كه بر آمد حضرت صلىاللهعليهوآله بر منبر و‬ ‫پس‬ ‫متغير شد رخسارهاى مباركش و درخشيد رنگ او‪ ،‬پس رو آورد به‬ ‫مردم و فرمود‪ :‬اى معاشر مسلمانان بدرستى كه من فرستاده‬ ‫شدهام‪ ،‬و‬ ‫حه است‪ ،‬و دو‬ ‫بعثت من و قيامت مثل اين دو انگشت مسب ّ‬ ‫انگشت‬ ‫م فرمودند‪،‬يعنى؛ دين من متصل به قيام‬ ‫سبابهاى خود را به هم ض ّ‬ ‫قيامت است كه منسوخ نمىكند‪ ،‬دين ديگرى او را‪ ،‬و قيامت هم‬ ‫نزديك است‪ ،‬پس فرمود‪ :‬اى معشر مسلمين‪ ،‬افضل طريق‬ ‫هدايت‪،‬‬ ‫مد صلىاللهعليهوآله است‪ ،‬و بهترين احاديث كتاب خدا است‪ ،‬و‬ ‫هدايت مح ّ‬ ‫شّر‬ ‫أمور‪ ،‬محدّثات او است‪،‬آگاه باشيد! كه هر بدعت ضللت است‪ ،‬و‬ ‫هر‬ ‫ضللت صاحب او در جهنم است‪.‬‬ ‫اى مردمان‪ :‬هر كه بگذارد مالى پس موروث اهل اوست‪ ،‬و مال‬ ‫ورثهاش است‪ ،‬و هر كه بگذارد عيالى فقيرى پس بر من است‬ ‫نفقهاى‬ ‫او‪ ،‬و از من است مال او‪ .‬المام او النبّى صلىاللهعليهوآله وارث من ل‬ ‫وارث له»‪.‬‬ ‫بعد در ضمن آن بيان مىفرمايد‪«:‬و به يظهر بطلن ما ذكره‪ ،‬بعض‬ ‫مة من انقسام البدع بانقسام الحكام الخمسة»‬ ‫أصحابنا تبعا للعا ّ‬ ‫كه‬ ‫حاصل مضمون آن اين است‪ :‬كه به اين حديث ظاهر مىشود‬ ‫بطلن‬ ‫قواعد كه ذكر كردهاند بعض اصحاب ما از جهت متابعت طريق‬ ‫عامه‬ ‫را از اقسام اختراع و بدعت كه اعتبار كردهاند در احكام خمسه از‬ ‫‪1‬ـ‬ ‫وجوب و ‪2‬ـ مستحبات و ‪3‬ـ حلل و ‪4‬ـ حرام و ‪5‬ـ اباحة و كراهت‬ ‫بغير آنچه كه در شرع أطهر نبوى صلىاللهعليهوآله است‪ ،‬و نيز در كتاب‬ ‫مذكور در‬ ‫جة‬ ‫باب مخاصمه و مجادله و نهى از مراء‪ ،‬و در كتاب كشف المح ّ‬ ‫سيّد‬ ‫ابن طاووس سه روايت نقل مىفرمايد‪ :‬كه در خبر اخير از جميل‬ ‫روايت كرده است‪.‬‬ ‫فرمود شنيدم‪ ،‬از حضرت صادق عليهالسلم و فرمود‪«:‬كه متكلمين اين‬ ‫مت از شرار ايشان است»بعد مىفرمايد‪ :‬فرمود‪:‬سيّد كه احتمال‬ ‫ا ّ‬ ‫دارد‬ ‫اى پسر كه مراد به اين حديث متكلمين باشند كه طلب مىكنند به‬ ‫كلم‬ ‫شان و علم شان شىء را كه خدا به آن راضى نباشد‪ ،‬يا اين كه از‬ ‫كسانى باشند كه مشغول كنند ايشان را اشتغال به علم كلم از‬ ‫چيزهاى‬ ‫كه واجب است براى ايشان از فرايض خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل‪،‬پس‬ ‫مىفرمايد‪ :‬و از آن چيزهاى كه تأكيد مىكند تصديق روايت‪ ،‬تحذير از‬ ‫علم كلم را‪ ،‬و آنچه از شبهات كه در آن عارض مىشود اين كه‬ ‫يافتم‬ ‫من كتاب «كّراس» را تصنيف كرده است‪،‬شيخ عالم ربّانى‪ ،‬سعيد‬ ‫بن‬ ‫هبت اللّه راوندى‪ .‬و آن كتاب در نزد من است الن‪ ،‬در خلف كه‬ ‫تجديد يافته بين مفيد و مرتضى و اين هر دو از اعظم اهل زمان‬ ‫شان‬

‫صلىاللهعليهوآله‬

‫حلل الى يوم القيامة و حرامه حرام الى يوم القيامة» نمىباشد‬ ‫غير او و‬ ‫نمىبايد غير او چنانچه در حديث است»انتهى كلمه ـ اعلى اللّه‬ ‫مقامه‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬نو بيرون آوردن اهل سن ّت‪ .‬همان‪.‬‬

‫‪2‬‬ ‫ داخل كردن چيزى را در دين كه از دين نبوده است‪،‬آئين نو‪ ،‬سن ّت تازه كه بر خلف‬‫آئين دين جعل شود‪ .‬فرهنگ عميد‪.‬‬

‫بودهاند‪ ،‬خصوصا مفيد‪.‬‬ ‫پس ذكر كرده است در «كّراس» نحو نود و پنج مسأله كه واقع‬ ‫شده‬ ‫است بين اين هر دو در آن مسايل از علم اصول دين‪ .‬و فرمود‪:‬‬ ‫اگر‬ ‫تمام را ذكر كنم؛ همه اختلفات اين هر دو را هر آئينه طول‬ ‫مىكشد‬ ‫كتاب‪،‬و اين اختلف دللت بر اين كه تكلّم طريق بعيد است از‬ ‫ب الرباب‪ .‬بعد چند روايت مجلسى ـ عليه الرحمة ـ در‬ ‫معرفت ر ّ‬ ‫مذ ّمت اين فرقه و مدح اهل تسليم بيان مىكند‪.‬‬ ‫و نيز در كتاب مذكور در باب‪ :‬ـ بدع و رأى و مقايس ـ مىفرمايد‪:‬‬ ‫بعد از ذكر ادلّه اجتهاد و رد ّ بر اهل مقايس و اجتهاد‪«:‬و فى هذا‬ ‫القدر‬ ‫من الخبار غنى عن الطالة و الكثار»‪.‬‬ ‫چنانچه اگر انصاف را بصير از دست ندهد آنچه از توضيح واجوبه‬ ‫كه در آن باب در بطلن اجتهاد نظرى فرموده هيچ شبههاى بر او‬ ‫نخواهد ماند كه اين اجتهاد ظنّى طريقهاى است دور از نجات‪.‬‬ ‫و ايضا در همان باب نقل مىفرمايد‪ :‬از كتاب محاسن از حضرت‬ ‫صادق عليهالسلم خبر طويل كه از رسائل آن حضرت است به أصحاب‬ ‫رأى‪،‬‬ ‫امام عليهالسلم در ضمن آن خبر مىفرمايد‪ ،‬اين عبارت را‪« :‬لو كان‬ ‫ذلك عند‬ ‫اللّه جائزا لم يبعث اللّه الّرسل بما فيه الفضل و لم ينه‬ ‫عن الهزل‪ ،‬و لم يعب‬ ‫حق و غمطوا الن ّعمة‪،‬‬ ‫الجهل‪ ،‬ولكن الن ّاس لما سفهوا ال ّ‬ ‫و استغنوا بجهلهم‬ ‫و تدابيرهم‪ ،‬عن علم اللّه و اكتفوا بذلك دون رسله‪ ،‬و‬ ‫القوام لمره‪ ،‬و‬ ‫قالوا‪ :‬ل شىء ال ّ أدركته عقولنا‪ ،‬عرفته ألبابنا‪ ،‬فولّهم‬ ‫اللّه ما تولّهم‪ ،‬و‬ ‫اهملهم‪ ،‬و خذلهم حت ّى صاروا عبدة أنفسهم من حيث ل‬ ‫يعلمون‪ ،‬و لو‬ ‫كان رضى منهم باجتهاد و ارتيائهم فى ما ادعوا من‬ ‫ذلك لم يبعث اللّه‬ ‫ما‬ ‫اليهم فاصل ً ما بينهم‪ ،‬و ل زاجرا عن وصفهم‪ ،‬و ان ّ‬ ‫ن‬ ‫استدللنا للن ّاس ا ّ‬ ‫رضى اللّه غير ذلك يبعثه الّرسل بأمور القيامة الصحيحة‬ ‫و التحذير عن‬ ‫م جعلهم أبوابه و طراطه و‬ ‫المور المشكلة المفسدة ث ّ‬ ‫الدلء عليه بأمور‬ ‫محجوبة عن الرأى و القياس‪»...‬‬ ‫حاصل مضمون اين كه فرمود حضرت صادق عليهالسلم‪:‬كه اگر چنانچه‬ ‫ن و اجتهاد كه جايز مىبود نزد خداوند‬ ‫خيال كردهاند اهل رأى و ظ ّ‬ ‫عّزوج ّ‬ ‫ل عمل به ظنون و اجتهادات نظرى ايشان‪ ،‬هر آينه مبعوث‬ ‫نمىكرد خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل انبياء و رسل را به احكام معروف كه در‬ ‫آن‬ ‫است فضل جملهاى أهل فضل‪ ،‬و منع نمىكرد بواسطه انبياء خود‬ ‫از‬ ‫افعال قبيحه و هزل‪ ،‬زيرا كه خود اهل رأى و ظن به زعم شان‬ ‫حسن و‬ ‫قبح را به كمال مىدانستند‪ ،‬انزال و اظهار آن از نزد خداوند‬ ‫عّزوج ّ‬ ‫ل‬ ‫نزد ايشان عبث بود‪ ،‬و حاشا كه حكيم عابث باشد‪.‬‬ ‫نيز اين اهل رأى كه به زعم ايشان مىگويند‪ :‬كه همه چيزها را‬ ‫عقول ما درك مىكند اگر چنان مىبود‪ ،‬خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل مذمت جهل‬ ‫را نمىكرد‪،‬زيرا كه آنها همه چيز را به عقل درك مىكنند‪ ،‬و جهل‬ ‫ندارند‪.‬‬ ‫و هيچ كس از خلق نيست كه موضع مذ ّمت جهل شود‪ ،‬پس‬ ‫مذ ّمت جهل نزد ايشان عبث خواهد بود‪ .‬حاشا! كه خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل‬ ‫عابث باشد ولكن اهل رأى و ظن از مردمان چون كه بعد از‬ ‫دانستن‬ ‫حق اختيار سفاهت و جهالت از حق كردند‪ ،‬و خوار داشتند نعمت‬ ‫را‪،‬‬

‫و نا سپاسى او كردند‪ ،‬و استغفار جستند به سبب جهالت ايشان و‬ ‫تدبيرات رأى ايشان‪ ،‬از علم منزول از نزد خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل‪ ،‬و اكتفا‬ ‫كردند به رأها و ظنون‪ ،‬و تدبيرات ايشان‪ ،‬به غير از متابعت رسل‬ ‫او و‬ ‫قيام به امر او و گفتند‪ :‬هيچ امرى نيست مگر اين كه درك مىكند‬ ‫او را‬ ‫عقول ما و مىشناسد او را افهام ايشان‪ ،‬پس خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل به‬ ‫خود‬ ‫گذاشت ايشان را به سبب اختيار ايشان وليت عقول ناقصهاى‬ ‫ايشان‬ ‫را‪ ،‬و اختيار اهمال و خذلن ايشان فرمود‪ :‬تا اين كه عابدين‬ ‫نفسهاى‬ ‫ايشان شدند‪ ،‬حيث ل يعلمون‪ ،‬به خيال ايشان كه عبادت خدا را‬ ‫مىكنند‪ ،‬و اگر چنان مىبود كه راضى مىبود خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل از‬ ‫ايشان‬ ‫به اجتهاد و ارتياى ايشان در آنچه ادّعاى فهم مىكنند به ظنون‬ ‫ايشان‬ ‫از حسن و قبيح هر آينه مبعوث نمىكرد فاصل را بين ايشان به‬ ‫جهت‬ ‫فصل قضا و نه زاجر از اوصاف مثل ايشان‪ ،‬و به تحقيق كه اين‬ ‫استدلل ما را غرض اين بود كه رضاى خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل به غير اين‬ ‫اجتهاد و ارتياى ايشان و بعثت رسل به امور قيّمه صحيحه‪ ،‬و‬ ‫تحذير‬ ‫از امور مشكله مفسده است‪،‬پس قرار داده است خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل‬ ‫آن‬ ‫حجج خود را ابواب خود و طريق مستقيم به سوى خود و اهنمائى‬ ‫بدين مبين خود به امور واضحه كه محجوب از رأى و قياس است‬ ‫و‬ ‫حديث تفصيل دارد‪ ،‬چون كه اقتضاى مقام اين قدر بود اكتفا به‬ ‫بيان‬ ‫مجلسى ـ عليه الرحمة ـ از آن شد‪.‬‬ ‫تا توفيق در آن چه ذكر كرديم از قول امام عليهالسلم حاصل شود‪ ،‬و‬ ‫آن‬ ‫اين است كه در ضمن آن بيان مىفرمايد‪ :‬و ل يخفى عليك بعد‬ ‫التدّبر‬ ‫فى هذا الخبر‪ ،‬ان ّهم ـ عليهم السلم ـ سدّوا باب العقل‬ ‫بعد معرفة المام‬ ‫و أمروا بأخذ جميع المور منهم و نهواغ عن التكال‬ ‫على العقول‬ ‫الن ّاقص»‪.‬‬ ‫يعنى مخفى نماند‪ :‬بر تو اى بيب! بعد از تدبّر در اين خبر و امثال‬ ‫او‬ ‫بدرستيكه ائمه عليهالسلم مسدود كردهاند باب عقل را از مدخليّت در‬ ‫احكام‬ ‫الهى زايد بر كتاب و سنّت بعد از معرفت امام‪،‬و امر فرمودهاند‪:‬‬ ‫به اخذ‬ ‫جميع امور از ايشان ـ عليهم السلم ـ و نهى فرمودهاند‪ :‬از اعتماد‬ ‫كردن در نفس احكام اللّه بر عقول ناقصه در هر باب‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫ه‬ ‫تنبي ٌ‬

‫الغرض‪2‬؛ از آنچه ذكر شد از فروق و اختلف بين جماعت‬ ‫اخباريين و فرقهاى اصوليين‪ :‬كه محمد رضا مشار اليه انكار‬ ‫اختلف‪،‬‬ ‫و دعواى اتّفاق به زعم خود كرده بود‪ ،‬بعد از جسارتهاى زياد بر‬ ‫حجج منصوب از نزد حجج خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل كه راّدا بر ايشان راد بر‬ ‫خدا و رسول و در حد ّ شرك فرمودهاند‪.‬‬ ‫ه اين بود كه به جهت اولواللباب اظهار عدم اطلّع‪ ،‬و نصب‪ ،‬و‬ ‫كليّت ً‬ ‫عداوت او با اهل حق شود‪ ،‬زيرا كه اگر چه در اول ادّعاى اتّفاق‬ ‫بين‬ ‫فريقين مىكند لكن فريه و دروغ خود را فراموش كرده چنانچه‬ ‫اقرار‬ ‫دارد كه دروغگو حافظه ندارد!‬

‫‪1‬‬

‫‪2‬‬

‫ بيدار گردن و هوشيار ساختن‪.‬فرهنگ عميد‪.‬‬‫‪ -‬مقصد‪ .‬همان‪.‬‬

‫گاهى طريقهاى حقّهاى اخباريين را شجرهاى خبيثه مىخواند‪ ،‬و‬ ‫دفعهاى فتواى بطلن اين طريقه را از لسان مجتهدين اهل عصر‬ ‫متفّقا‬ ‫نسبت مىدهد‪ .‬و آنا در همه امور متكّل به عقل ناقص خود مىشود‪،‬‬ ‫و ساعتى متعرض اظهار معاندت بين علماى اعلم از جهت‬ ‫جهالت‪،‬‬ ‫به كنايهاى مدح و ذم مىشود‪.‬‬ ‫و نيز از جهت سوء ظن كه به كليّهاى علما دارد‪ ،‬حمل به صحت‬ ‫در وجه كلمات ايشانت نه مىتوان كرد‪.‬‬ ‫چنانچه ممكن حمل به صحت از آن به نوع كه شخص يوسف ـ‬ ‫عليه الرحمه ـ حمل فرمودهاند وجه اختلف ايشان را در احكام‪،‬‬ ‫معلل به حسب افهام ايشان را از روايت‪ ،‬و نسبت دادهاند علّت را‬ ‫به‬ ‫هر دو فرقه عموما‪.‬‬ ‫و از اقوال اين جاهل اين جور فهميده مىشود كه اختلف بين‬ ‫مجتهدين ناشى از انسداد باب علم‪ ،‬به سبب اختلف روايت است‪،‬‬ ‫و‬ ‫اگر چنانچه در عقيده خود ثابت مىبود‪ ،‬بايد قطعا مذ ّمت كسانى كه‬ ‫مذ ّمت مجتهدين از علماى طائفهاى حقّه؛ مثل‪ :‬عالم ربّانى محمد‬ ‫امين‬ ‫استرآبادى ـ عليه الرحمة ـ و محدّث فيض كاشانى ـ عليه الرحمة ـ‬ ‫و‬ ‫غير ايشان را تجويز نمىكرد زيرا كه ايشان آنچه در مذ ّمت‬ ‫مجتهدين‬ ‫فهميدهاند‪ ،‬از مضمون اخبار كه منشاء اختلف بين مجتهدين است‬ ‫فهميدهاند‪ .‬و به اين سبب موجب تقبيح و تهديد نزد عقل نخواهد‬ ‫بود‪.‬‬ ‫و از جهت اين كه اخبار نزد اين طائفه قطعى الدلله‪ 1‬ثبت‪ ،‬و به‬ ‫زعم ايشان كليّتا ذوى الوجوه‪ 2‬است‪ ،‬يا ظنى الصدّور‪ ،3‬و مجتهدين‬ ‫به‬ ‫خيال ايشان بعد اجتهاد‪،‬اگر چه اجتهادش خطا واقع شود معذور‬ ‫است‪.‬‬ ‫نتيجه اين اعتقاد اين كه بر هيچ يك از معتقدين اديان مختلفهاى‬ ‫بأسى نباشد‪ ،‬زيرا كه هر يك از فرق به زعم ايشان بذل وسع‬ ‫كردهاند‪،‬‬ ‫پيشتر از آنچه معتقد مذهب ايشان است نه فهميدهاند‪ ،‬و نيز هر‬ ‫فرقهاى را از روايات و اخبار دليلى است كه به متابعت ظنون‬ ‫ايشان‬ ‫تأويل كردهاند‪ ،‬و عقل فطرى اختصاص به فرقهاى اصولى ندارد‪.‬‬ ‫چنانچه عرض خواهد شد در مقام خود در معناى عقل كه عقل غير‬ ‫آن چه اين سالب عن نفسه العقل فهميده است خواهد بود‪ ،‬و فى‬ ‫الجمله‪ :‬در اين جا به جهت بصير سامع‪ 4‬بر غباوت‪ 5‬لزم اشقاوه‬ ‫شيخ‬ ‫رضا صاحب اجوبه مزخرفه‪ 6‬عرض مىشود‪:‬‬ ‫و آن اين است كه بعد از آن كه اقرار بر خداوند بندد نسبت امر او‬ ‫را‬ ‫به متابعت عقول ناقصهاى به خلف ما انزل اللّه مىدهد‪ ،‬و خداوند‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫سو َ‬ ‫عّزوج ّ‬ ‫و أُول ِي‬ ‫و أطي ُ‬ ‫ل مىفرمايد‪( :‬أطي ُ‬ ‫عوا الّر ُ‬ ‫عوا الل ّ َ‬ ‫ل َ‬ ‫ه َ‬ ‫‪7‬‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫م)‬ ‫ر ِ‬ ‫منْك ْ‬ ‫اْل ْ‬ ‫م ِ‬ ‫البته از فحواى اولى المر عقل ناقص را فهميده باشد كه امر به‬ ‫متابعت‬ ‫كرده است‪ .‬به غير سماع مىگويند‪ :‬تكليف عامى و جاهل سوال از‬ ‫علما اسلم است‪ ،‬و عقل فطرى را حاكم مىداند در تقليد اعلم‬ ‫‪1‬‬

‫‪2‬‬

‫‪3‬‬

‫‪4‬‬

‫علما‬ ‫مع اختلف ايشان‪ ،‬و معرفت اعلم را متكّل به عقل جاهل‪ ،‬و‬ ‫تصديق‬ ‫‪9‬‬ ‫‪8‬‬ ‫اهل جره مىكند‪ .‬و در مقام جهل و تحير رجوع به غير اعلم را‬ ‫اگر‬ ‫فتواى غير اعلم به خلف واقع شود راجع را مستحق عتاب و‬ ‫عقاب‬

‫ دللت كه علم آور است‪.‬‬‫داراى چند وجه‪.‬‬‫‪ -‬منسوب بودن كلم به معصومين‬

‫عليهالسلم‬

‫از حد ّ گمان تجاوز نكند‪..‬‬

‫‪ -‬شنونده‪ .‬فرهنگ عميد‪.‬‬

‫‪5‬‬ ‫ احمق شدن‪ .‬همان‪.‬‬‫‪6‬‬ ‫ بيهوده و باطل‪ ،‬همان‪.‬‬‫‪7‬‬

‫‪ -‬نساء ‪.59 /‬‬

‫‪8‬‬ ‫ آگاهان به مسأله فرهنگ عميد‪.‬‬‫‪9‬‬

‫‪ -‬سرگردانى‪ .‬همان‪.‬‬

‫نه ميداند‪ ،‬و بعد خود را اهل خبره قرار داده مىگويد‪:‬‬ ‫از اين جا واضح شد كه فعل ً تكليف شما پيروى كردن يكى از‬ ‫آيات اللّه ساكنه در عتبات عاليات است‪ ،‬و در جاى ديگر ذكر‬ ‫اسمهاى‬ ‫ايشان مىكند‪.‬‬ ‫نه ميدانم؛ كه اولً‪ :‬چه چيز او را به اين شناخت انداخته كه بالكليّه‬ ‫از سيد الفقهاء و المجتهدين‪ ،‬آيت اللّه فى العالمين‪ ،‬حامل آثار‬ ‫ائمه‬ ‫طاهرين‪ ،‬آقاى سيد اسماعيل صدر الدين اسمى نبرده و بقيهاى‬ ‫علما‬ ‫اعلم را اگر چه اسماء تبركات ايشان را ذكر كرده لكن اجمالً‬ ‫اضراب‪ 1‬از يكى به ديگرى نسبت را مقصود بالصاله اختصاص به‬ ‫خود مىدهد‪ ،‬محتمل از سياق كلمات مزخرفات او اين كه البته‬ ‫مابقى‬ ‫علما افرادى مجهول در اعلميّت اند‪ ،‬قدر متيقن اعلميّت به خود او‬ ‫ظاهر خواهد بود‪.‬‬ ‫زيرا كه ديگرى به اين مردم جهّال نه كتابى در اين مقام تحيّر‬ ‫ايشان‬ ‫رسيد كه به آن فتواى عمل كنند‪ ،‬در رد ّ اخباراللّه و اخبار رسول و‬ ‫مهاى علما‬ ‫ائمه عليهالسلم‪ ،‬و نر بر بطلن طريقهاى اخباريين‪ ،‬و اين عل ّ‬ ‫را لزم‬ ‫شد كه در مقام اظهار طريقهاى حقّهاى اخباريين كه به زعم او‬ ‫بدعت‬ ‫است‪ ،‬علم خود را ظاهر كند‪.‬‬ ‫چنان چه آقاى باقر بهبهانى به زعم اين غبى‪ ،‬اين شجره را از بيخ‬ ‫و‬ ‫مه هم به او اقتدا‬ ‫بُن بر كند‪ ،‬و تخطئهاى اين طريقه نمود‪ ،‬اين عل ّ‬ ‫كند ـ‬ ‫و كاقتداء الث ّانى بالوّل ـ اسم او هم اشتهار يابد‪ ،‬و نيز آنچه در‬ ‫فتواى او‬ ‫است همه با دليل و برهان اتس‪ ،‬و حال آن كه به زعم‪ 2‬او و امثال‬ ‫او‬ ‫معناى تقليد‪ :‬اخذ قول غير است بدون دليل‪.‬‬ ‫از اين جا معلوم است كه قبول اين قول مزخرف تقليد نه خواهد‬ ‫بود‪ .‬و يا تقليد به معناى اوّلى اختصاص به غير او دارد‪ .‬و اخذ از او‬ ‫بايد با دليل باشد‪ ،‬و آن ادّله هم عقلى باشد زيرا كه اين جور‬ ‫اشخاص‬ ‫رذيل به زعم ايشان قابليّت منصب امامت دارد‪ .‬و يا اين اقوال او‬ ‫از هر‬ ‫دو معنا خارج خواهد بود‪ ،‬يا از قبيل لطيفه خوانى‪ ،‬و قصه خوانى‬ ‫خواهد بود‪ ،‬بايد بندهاى مؤمن كه دين خود را از كتاب خدا و سنّت‬ ‫رسول اللّه صلىاللهعليهوآله اخذ كرده است هيچ گوش به او ندهد!‬

‫تنبيه‬ ‫‪3‬‬

‫عرض مىشود‪ ،‬خدمت جملهاى ـ اولوالبصار ـ ‪:‬اين كه از عدم‬ ‫بصيرت اين غدّار اين كه اوّلً‪ :‬تكليف جهّال را منحصر در رجوع به‬ ‫«اعلم» و معرفت آنرا به عقل و تصديق اهل خبر كرده است‪.‬‬ ‫وحال آن‬ ‫ما در اين اعصار خلف طريقهاى سهلهاى سمحا‬ ‫كه اين تكليف سي ّ‬ ‫بلكه تكليف ما ليطاق خواهد بود‪ .‬بر جملهاى اهل فهم و ذكا‪ ،‬چه‬ ‫جاى مردمان جهّال دور از فهم اين امر عظُما! زيرا كه به فرض‬ ‫م ّ‬ ‫ل‬ ‫كه أ ّ‬

‫‪1‬‬

‫‪ -‬اعراض كردن و روى گردانيدن‪.‬همان‪.‬‬

‫‪2‬‬ ‫ گمان بردن‪ .‬فرهنگ عميد‪.‬‬‫‪3‬‬ ‫‪ -‬صاحبان بصيرت‪.‬‬

‫از قدر متيقن عرض شود‪ ،‬هم به زعم اين بى خرد نيز امر اعلميّت‬ ‫نزد‬ ‫ذوى الفهام متردد بين بيست تن و زيادهتر از علماى اعلم در‬ ‫عتبات‬ ‫عاليات است‪ .‬مرد عامى كه از وليت بعيده به فرض آمده و به‬ ‫سكونت در آن مكان شريف مدّت يكسال مشّرف شود‪ ،‬از كجا پى‬ ‫به‬ ‫اعلميّت خواهد بُرد؟ ببين كه كدام اين بزرگان در علم اصول ظنّى‬ ‫بيشتر از ديگران تحصيل كرده و فهميده؟ و از كجا ضبط مىتواند‬ ‫علماى تمام دنيا را‪ ،‬و به فرض كه تميز بين اعلم و غير اعلم مع‬ ‫جميع‬ ‫آنها ادّعاى اعلميّت را ممكن باشد به جهت عامى؟‬ ‫وجه امكان تميز عقل ً به چند چيز مترتب مىشود‪:‬‬ ‫‪ 1‬ـ يا به خبر دادن عدلين ‪ 2‬ـ يا عدل واحد‪ ،‬چنانچه در رسايل‬ ‫معموله مقرر داشتهاند‪ .‬بلى؛ اگر چنان چه ترديد بين فردين باشد‬ ‫و به‬ ‫اعلميت طرف مقابل مجزى معارض نشود‪ ،‬البته مظنون است‪،‬‬ ‫حصول توثيق عامى بر حكم اعلميّت‪ ،‬و در صورت تعارض منجرين‬ ‫و ادّعاى اعلميّت مجمعين قطعا حكم بر تكليف عامى بر معرفت‬ ‫اعلم تكليف ماليطاق‪ 1‬و فرض حصول آن فرض محال است و‬ ‫بس‪.‬‬ ‫و اگر گوئى تكليف او در اين صورت تخيير است‪ ،‬بعد از بذل‬ ‫وسع بنا بر قول خود سركار اگر در واقع اخذ قول غير اعلم شد‪ ،‬و‬ ‫حكم بر خلف واقع‪ ،‬واقع شد‪،‬مورد ملمت و عتاب بلكه مستحق‬ ‫مؤاخذه و عقاب خواهد گشت‪ ،‬پس نتيجهاى اين اعتقاد كه‬ ‫منسوب به‬ ‫اتفّاق اهل اجتهاد است‪،‬اين كه خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل مردم را مهمل‬ ‫گذاشته‬ ‫و تكليف بر ايشان ظاهر نكرده و تكليف بر عبادت كرد‪ .‬مع تناقض‬ ‫و‬ ‫اين نيست بذات مقدس ر ّ‬ ‫ب الرباب لزم جبر و ظلم مىشود‪َ ( .‬‬ ‫ما‬ ‫‪2‬‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫وا كَبيًرا)‪ 3‬ـ‬ ‫عل‬ ‫ن‬ ‫و‬ ‫قول‬ ‫ي‬ ‫ما‬ ‫ع‬ ‫َعالى‬ ‫ت‬ ‫و‬ ‫(‬ ‫ـ‬ ‫د)‬ ‫عبي‬ ‫ِل‬ ‫ل‬ ‫م‬ ‫ل‬ ‫ظ‬ ‫ب‬ ‫ك‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ ِ‬ ‫ّ َ‬ ‫َرب ّ‬ ‫ِ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫ٍ‬ ‫چه طور‬ ‫مىشود كه خداوند حكيم تكاليف را مهمل گذاشته باشد‪ ،‬و حال‬ ‫آنكه‬ ‫به وجوب لطف بر حكيم جميع عقل اعتراف دارند‪ ،‬چنانچه اين‬ ‫معنا‬ ‫را مىفرمايد حضرت صادق عليهالسلم در خبر متواتر النسبه قطعى‬ ‫الدلله و‬ ‫آن اين كه‪ :‬قال عليهالسلم‪« :‬للزنديق الذّى سأله من أين أثبت‬ ‫النبياء و الّرسل»‪.‬‬ ‫ن لنا خالقا صانعا متعاليا‬ ‫ل‬ ‫ّا‬ ‫ن‬ ‫ا‬ ‫قال ـ عليه السلم ـ‪:‬‬ ‫ما أثبتنا أ ّ‬ ‫ّ‬ ‫عن ّا‪ ،‬و عن‬ ‫صانع حكيما ستعاليا لنا لم‬ ‫جميع ما خلق و كان ذلك ال ّ‬ ‫يجز ان يشاهده‬ ‫خلقه‪،‬و ل يل مسوه فيباشرهم‪ ،‬و يباشروه و يجاجهم‪ ،‬و‬ ‫ن‬ ‫يجاجوه ثبت أ ّ‬ ‫له سفراء فى خلقه‪ ،‬يعبرون عنه الى خلقه و عباده و‬ ‫يدنوهم على‬ ‫مصالحهم و مناقعهم و ما به بقائهم و فى تركه فنائهم‬ ‫فثبت المرون‪ ،‬و‬ ‫التاهون عن الحكيم العليم فى خلقه و المعيّرون عند‬ ‫ج ّ‬ ‫ل و عّز و هم‬ ‫النبياء و صفوته من خلقه حكماء مؤدبين بالحكمة‬ ‫مبعوثين بها غير‬ ‫مشاركين للن ّاس على مشاركتهم بهم فى الخلق و‬ ‫التركيب فى شىء من‬ ‫م يثبت‬ ‫احوالهم ما يدين من عند الحكيم العليم بالحكمة ث ّ‬ ‫ذلك فى ك ّ‬ ‫ل‬ ‫ما أتت به الرسل و النبياء من الدّلئل و‬ ‫نم ّ‬ ‫دهر و زما ٍ‬ ‫البراهين لكيل‬ ‫م يد ّ‬ ‫ل على‬ ‫تخلوا الرض اللّه من ح ّ‬ ‫جة يكون معه عل ٌ‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬تكليف بر چيزى كه طاقت آن راندارد‪ .‬و اين خلف روش عقلء است‪.‬‬

‫‪2‬‬

‫‪ -‬فصلت ‪.47 /‬‬

‫‪3‬‬

‫‪ -‬اسراء ‪.43 /‬‬

‫صدق مقالته و‬ ‫جواز عدالته»‬ ‫حاصل معنا؛ اين كه فرمود‪ .‬حضرت صادق عليهالسلم يزنديق كه سوال‬ ‫كرد از آن حضرت كه بكدام دليل ثابت مىكنى انبيا و رسل را‬ ‫فرمود‬

‫امام‬ ‫است كه‬ ‫ما از صنعت او بوجود آمدهايم و بايد آن خالق ما متعالى باشد‪ ،‬از‬ ‫ما و‬ ‫از جميع مخلوقين خود و آن صانع ما كه حكيم و متعال است‪ ،‬از‬ ‫جميع مخلوقين تجويز نمىكند عقول درك كنه ذات او را پس جايز‬ ‫نيست كه درك كند او را خلقش‪ ،‬و جايز نيست كه درك كنند او را‬ ‫به‬ ‫لمس و نظر كه به آن سبب مباشرت اين مخلوقين به او حاصل‬ ‫شود‪،‬‬ ‫و حجت و تكاليف را از او بشنوند بنابراين ثابت شد كه خداوند‬ ‫عّزوج ّ‬ ‫ل را سفراى در خلقتش و تعبير كنندگان از طرف او به‬ ‫سوى‬ ‫خلقتش و بندگانش راهنمائى مىكنند ايشان را به آنچه كه مصالح‬ ‫ايشان است‪ ،‬و منافع او است آنچه از امور كه به او بقاى ايشان‬ ‫است و‬ ‫در ترك آن امر فناى ايشان است‪ ،‬پس با اين ادّله ثابت شد‬ ‫آمرون و‬ ‫ناهون از طرف حكيم عليم به جهت تبليغ امر و نهى او در بين‬ ‫خلقش‪ ،‬و تعبير كنندگان از طرف او به خلقش و آن سفراء انبياء‬ ‫خدا و‬ ‫برگزيده گان او است از جمله خلقش‪ ،‬حكماءاند كه تاديب مىكنند‬ ‫خلق را به حكمت از طرف خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل مبعوث شدهاند به‬ ‫جهت‬ ‫تعليم مصالح و آنچه حكمت در آن به جهت خلق و هيچ مشاركت‬ ‫ندارند در اين دانستن حكمت به مردمان مع مشاركت ايشان در‬ ‫كيفيت خلق و تركيب و در هيچ چيز از احوال ايشان و در مواد‬ ‫دانستن‬ ‫به حكمت مؤيدند از نزد حكيم عليم به مصالح حكمت پس از آن‬ ‫لزم است ثابت بودن آن معبر در هر هنگام و زمان از آنچه از‬ ‫امور كه‬ ‫جت همه ثابت باشد از‬ ‫لزمهاى بعثت انبياء و ُرسل بوده بايد بآن ح ّ‬ ‫دلئل و براهين‪ ،‬تا اين كه خالى نماند زمين خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل از‬ ‫جت كه با او باشد علم كه دللت كند بر صدق مقال او‪ ،‬و جواز‬ ‫ح ّ‬ ‫عدالت او‪ ،‬پس بنابراين حديث و عقل ً تبليغ و توضيح آنچه مصالح‬ ‫خلق است بر اين معبّرين از طرف عّزوج ّ‬ ‫ل چنانچه لطف بر‬ ‫خداوند‬ ‫حكيم لزم بوده‪ ،‬لزم است‪ ،‬و اعمال مصالح از طريق بيان از‬ ‫نقض‬ ‫است كه نسبت آن به خداوند جايز نيست‪ ،‬و به لطف نيز نسبت‬ ‫تقصير كفر است البته هيچ تقصير نشده در تبليغ مسأله چنانچه‬ ‫بعد‬ ‫تدّبر در كلمات ايشان بر هر منصف بصير معلوم مىشود كه در امر‬ ‫مشتبه هيچ حاجت به اجتهاد مجتهد ندارد‪.‬‬ ‫زيرا آنچه مصلحت در اظهار آن است حكم او ظاهر است‪ ،‬و‬ ‫آنچه بالكلّيه مخفى است موضوع است از بندگان به حسب مصالح‬ ‫ايشان و آنچه مشتبه است حكم او نيز من حيث المصلحة ظاهر و‬ ‫تكليف به احتياط است و بس‪ ،‬و اين مرد بى تميز‪ ،‬بعد از كلمات‬ ‫مزخرفات خود استهزاءً مىگويد‪ :‬در جواب شبهات كه از اخبار و‬ ‫ول‬ ‫آيات بر مطابعت عقول ناقصه وارد مىشود از قبيل آيه‪َ ( :‬‬ ‫تَ ْ‬ ‫ف ما‬ ‫ق ُ‬ ‫‪1‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ّ‬ ‫ب‬ ‫ك‬ ‫ل‬ ‫س‬ ‫م يُحيطُوا‬ ‫ل‬ ‫ما‬ ‫ب‬ ‫وا‬ ‫ب‬ ‫ذ‬ ‫ك‬ ‫ل‬ ‫ب‬ ‫(‬ ‫تعالى‪:‬‬ ‫قوله‬ ‫و‬ ‫‪.‬‬ ‫م)‬ ‫عل‬ ‫ه‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ٌ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫لَي ْ َ‬ ‫َ‬ ‫ما‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫ه‬ ‫م‬ ‫بِ ِ‬ ‫ِ‬ ‫عل ْ ِ‬ ‫َ ّ‬ ‫ْ‬ ‫ب ال ّ‬ ‫م ت َأْويل ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫م َ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫ف‬ ‫ل‬ ‫ب‬ ‫ق‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫ن‬ ‫ذي‬ ‫ذ‬ ‫ك‬ ‫ك‬ ‫ل‬ ‫ذ‬ ‫ك‬ ‫ه‬ ‫ه‬ ‫ت‬ ‫فان ْظُْر كَي ْ َ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ه ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ِ‬ ‫يَأ ِ‬ ‫ة‬ ‫قب َ ُ‬ ‫ن عا ِ‬ ‫كا َ‬ ‫‪2‬‬ ‫ّ‬ ‫ة إِذا‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫مو‬ ‫ٔ‬ ‫ل‬ ‫ن‬ ‫كا‬ ‫ما‬ ‫و‬ ‫(‬ ‫تعالى‪:‬‬ ‫قوله‬ ‫و‬ ‫‪.‬‬ ‫ن)‬ ‫ِمي‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫الظ‬ ‫ِ‬ ‫من َ ٍ‬ ‫مؤ ِ‬ ‫ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ول ُ‬ ‫ُ‬ ‫ٍ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫ق َ‬ ‫ضى الل ّ ُ‬ ‫ه َ‬ ‫عليهالسلم‬

‫چون كه ما ثابث كرديم كه به تحقيق از براى ما خالقى‬

‫‪1‬‬

‫‪ -‬اسراء ‪.36 /‬‬

‫‪2‬‬

‫‪ -‬يونس ‪.39 /‬‬

‫َ‬ ‫َ‬ ‫رسول ُ َ‬ ‫ص‬ ‫م ال ْ ِ‬ ‫ر ِ‬ ‫خيََرةُ ِ‬ ‫ن يَكُو َ‬ ‫مًرا أ ْ‬ ‫ن يَ ْ‬ ‫م ْ‬ ‫م ْ‬ ‫ن لَ ُ‬ ‫َ ُ‬ ‫و َ‬ ‫ه ْ‬ ‫نأ ْ‬ ‫ه ُ‬ ‫هأ ْ‬ ‫ُ‬ ‫م َ‬ ‫م ِ‬ ‫ع ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ه فقدْ‬ ‫و َر ُ‬ ‫سول ُ‬ ‫الل ّ َ‬ ‫ه َ‬ ‫ض ّ‬ ‫مبين ًا)‪ 1‬و غير اينها آيات بيشمار كه در نهى از متابعت‬ ‫ل َ‬ ‫َ‬ ‫ضلل ً ُ‬ ‫و‬ ‫تمسك به عقول ناقصه نازل شده است‪ .‬و نظائر آن از اخبار بر‬ ‫آن معنا‬ ‫وارد است‪.‬‬ ‫از قبيل قوله عليهالسلم‪« :‬دين اللّه ل يصاب بالعقول»‪ .‬و قول‬ ‫الصادق عليهالسلم‪ :‬در‬ ‫ض ّ‬ ‫تفسير قول خداوند عّزوج ّ‬ ‫ر‬ ‫هواهُ ب ِ َ‬ ‫ع َ‬ ‫ن أَ َ‬ ‫ل ِ‬ ‫ن اتّب َ َ‬ ‫م ْ‬ ‫م ّ‬ ‫و َ‬ ‫ل؛ ( َ‬ ‫غي ْ ِ‬ ‫م ِ‬ ‫ن‬ ‫ُ‬ ‫هدًى ِ‬ ‫م َ‬ ‫ّ‬ ‫ه)‪ 2‬قال‪« :‬اتخذ رأيه دينا» و قول ابى الحسن عليهالسلم در‬ ‫الل‬ ‫ِ‬ ‫تفسير آيه مذكور‬ ‫يعنى‪ :‬اتخذ دينه هواه بغير هدى من الئمة عليهالسلم»‪ .‬و نظائر‬ ‫اين اخبار را به‬ ‫جهالت رأى خود حمل بر فروع مىكند‪.‬‬ ‫و تخصيص ميدهد اين نصوص مطلقه را به غير مخصص به فروع‬ ‫دين‪ ،‬و متابعت عقل را در اصول دين لزم مىداند‪ ،‬كه بدون اذن از‬ ‫طرف خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل و حجج او و نيز اين متابعت عقول ناقصه را‬ ‫بالنسبه به عوام به جهت خاص لزم ميداند كه مجرد رجوع به‬ ‫علماى‬ ‫اهل رأى باشد و بس‪.‬‬

‫ه و تغلي ٌ‬ ‫ط‪ 3‬و تجهي ٌ‬ ‫ل»‬ ‫«تنبي ٌ‬

‫يا كسب و اختراع فضول‪ 8‬از فضول‪ .‬اگر از اول است آيا‬

‫‪4‬‬

‫معروض خدمت اخوان ايمانى كه تابع اند عقول ايشان به شرع‬ ‫رحمانى؛ اين كه هيچ خفائى نيست كه خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل را دو حجت‬ ‫سل و‬ ‫است بر خلقش‪ 1 :‬ـ حجت ظاهره كه مراد به آن انبياء و ر ُ‬ ‫جت باطنه كه با مراد به آن عقول صافيه كه به‬ ‫اوصياءاند‪ 2 .‬ـ و ح ّ‬ ‫آن‬ ‫تميز دهد صدق را از كذب و تصديق كند صادق على اللّه را و‬ ‫تكذيب‬ ‫كند كاذب على اللّه را‪ ،‬و از براى صدق و كذب علمت ظاهره‬ ‫قرار‬ ‫داده است كه عقل موهوبى را به آن تابع گردانيده و مخالفت آن‬ ‫ن‬ ‫و لك ِ ّ‬ ‫علمات را تعبير به جهالت فرموده چنانچه مىفرمايد‪َ ( :‬‬ ‫ن‬ ‫الّذي َ‬ ‫‪5‬‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫كَ َ‬ ‫َ‬ ‫ن) ‪.‬‬ ‫ن َ‬ ‫ع ِ‬ ‫و أكثُر ُ‬ ‫قلو َ‬ ‫ه الك ِ‬ ‫على الل ِ‬ ‫فُروا ي َفتَُرو َ‬ ‫م ل يَ ْ‬ ‫ذ َ‬ ‫ه ْ‬ ‫ب َ‬ ‫‪6‬‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ن) و نيز ائمه عليهالسلم به‬ ‫ن أكْثََر ُ‬ ‫هلو َ‬ ‫م يَ ْ‬ ‫ج َ‬ ‫و لك ِ ّ‬ ‫ه ْ‬ ‫و مىفرمايد‪َ ( :‬‬ ‫شيطنت و‬ ‫نكرى تعبير فرمودهاند‪ :‬چنانچه در محل خود مىآيد انشاءاللّه‬ ‫َ‬ ‫نمىدانم از كجا تخصيص دادهاند‪ .‬مثل آيهاى‪( :‬إِذا َ‬ ‫مًرا‬ ‫قضى أ ْ‬ ‫َ‬ ‫فإِن ّما‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ن)‪ 7‬را به فروع دين و باقى آيات و اخبار كه‬ ‫و‬ ‫ك‬ ‫ي‬ ‫ف‬ ‫ن‬ ‫ك‬ ‫ه‬ ‫ل‬ ‫ل‬ ‫قو‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫يَ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫عموما‬ ‫همه در نهى از تمسك بعقول ناقصه وارد شده است‪.‬‬ ‫و از چه چيز فرق كردهاند‪ ،‬زيادتى عقل علماى اهل رأى را از‬ ‫عقول عوام؟ آيا زيادتى عقل علما از جهت تدريس و تتبع در علم‬ ‫منطق و اصول است‪ ،‬و يا از بركت كلمات شافيات رسول‬ ‫صلىاللهعليهوآله و آل‬ ‫رسول صلىاللهعليهوآله اگر از اوّل است‪ .‬آيا آن اولى موضوع نزول از نزد‬ ‫واهب‬ ‫العقول است‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬احزاب ‪.36 /‬‬

‫‪2‬‬

‫‪ -‬قصص ‪.50 /‬‬

‫‪3‬‬ ‫ به غلط واداشتن فرهنگ عميد‪.‬‬‫‪4‬‬ ‫ به نادانى واداشتن‪ .‬همان‪.‬‬‫‪5‬‬

‫‪ -‬مائده ‪.103 /‬‬

‫‪6‬‬

‫‪ -‬انعام ‪.111 /‬‬

‫‪7‬‬

‫‪ -‬بقره ‪.117 /‬‬

‫‪8‬‬ ‫ فضولى‪،:‬خالت كردن بيجا در كار كسى‪ ،‬فضول‪ :‬باقيمانده چيزى از باقيمانده‪ .‬فرهنگ‬‫عميد‪.‬‬

‫مخصوص از براى پيغمبر و رسول است‪ ،‬و يا رسالت قابل هر‬ ‫ظلوم‬ ‫و جهول‪ ،‬و اگر از ثانى است چه حاجت به متابعت عقل نواقص‬ ‫العقول‪.‬‬ ‫و آيا بين منطقيين كه يكى از ديگرى اخذ كرده باشند تا واضح اول‬ ‫ايشان‪ ،‬آيا آن اوّلى محض به تصوّرات عقلى خود اختراع كرده‬ ‫باشد‬ ‫يا از نبى و وصى نبى كه علم ايشان موهوبى است؟ بر فرض اگر‬ ‫از‬ ‫تصور عقلى محض باشد پس بايد ممكن باشد از براى بعض عوام‬ ‫كه‬

‫عقلش از طبقهاى اوّلى از درجات ثلثة است‪ ،‬كه نيز به تصور‬ ‫محض‬ ‫عقل اش درك كند اشياء را‪ ،‬پس هيچ رجوع آنها در مقام تحرير‬ ‫علما‬ ‫لزم نخواهد بود‪ ،‬به اين وجه اختصاص مىيابد رجوع سفها به عقول‬ ‫نواقص بعض اشقياء از علماء اهل رأى و بس‪.‬‬ ‫و نيز آنچه در جواب شبهاى‪ ،‬اين عامل به شبهه نوشته هيچ ربطى‬ ‫به لزوم رجوع جاهل به عالم و عمل او ندارد‪ ،‬زيرا حكم او به‬ ‫محض‬ ‫عقل است‪ ،‬و مجرد شنيدن سوال و گفتن جواب بحكم عقل و‬ ‫رجوع‬ ‫عامى در مقام تحيّر به عالم غير از فتواى عالم است‪ ،‬زيرا رجوع‬ ‫عامى‬ ‫به عالم يا در اصول دين است يا در فروع‪ ،‬اگر در اوست‪ :‬آيا غير‬ ‫اخذ‬ ‫قول عالم در اصول دين را در اصطلح تقليد مىنامد يا خير؟ اگر‬ ‫فرضا تقليد بر اين معنا اطلق يابد تقليد در اصول دين لزم مىآيد‬ ‫ازجملهاى عامى و جاهل در اصول‪ ،‬اگر گوئى‪ :‬تقليد اخذ بى دليل‬ ‫است‪.‬‬ ‫و رجوع در اصول دين بايد اخذ با دليل باشد آيا اين اخذ با دليل‪،‬‬ ‫از دليل سماعى از معصوم باشد‪ ،‬يا از رأى و عقل علما اگر قول‬ ‫معصوم اخذ شود نيز تقليد معصوم گفته مىشود يا خير؟‬ ‫و اگر اخذ قول و رأى علما لزم است آيا دليل كه بر اين مطلب‬ ‫عامى اخذ مىكند از هر عالم كه موافق به دين او باشد اخذ كند‪ ،‬يا‬ ‫اختصاص اخذ در اين مسأله به «شيخ رضا» و امثال او دارد‪ ،‬اگر‬ ‫اختصاص به او نداشته باشد‪ ،‬عامى در مقام تحيّر در اصول دين به‬ ‫هر‬ ‫مذهب كه رجوع كند‪ ،‬و دليل رأى آن مذهب را بشنود چارهاى به‬ ‫جهت جواب او ندارد‪.‬‬ ‫و آن مساله از قرار عقل او البته موافقت مىكند‪ ،‬منتهى هر عامى‬ ‫نوعى از اعتقاد را قبول خواهد كرد‪ ،‬به حسب اختلف طبائع‪ ،‬پس‬ ‫لزمهاى اين قول مظنون اين كه به هر مذهبى به حكم عقل خود‬ ‫رجوع كند‪ ،‬مصاب خواهد بود‪.‬‬ ‫از اين جا است فساد نظام و تدبير‪ ،‬منشاء اختلف مذاهب اهل‬ ‫رأى‪ ،‬كه باعث ريختن خونها است‪.‬‬ ‫بلى‪ :‬رجوع به معصوم كه تعبير امور را به جهت هر يك از جهّال و‬ ‫عامى به قدر فهم و مصلحت ايشان مىفرمايند‪ :‬منشاء فساد و‬ ‫اختلف عوام در عقايد نخواهد بود‪ ،‬و در اين زمان نيز از اقوال‬ ‫ايشان‬ ‫به قدر كفايت اهل زمان از دليل واضحه موجود است كه در هر‬ ‫امرى‬ ‫از امور برتر از آن چه محتاج به جواب اهل رأى است‪ ،‬و در‬ ‫اعصار‬ ‫حضور ايشان‪[ ،‬به قدر كفايت اهل زمان] آن چه از جوابهاى كه به‬ ‫اهل اديان مختلفه فرمودهاند‪ ،‬و هر يك از آن را آن قدر تفصيل‬ ‫دادهاند‬ ‫كه تا قيامت به هر وجه از وجوه كه اهل آن ايراد كنند شامل‪ ،‬و‬ ‫جواب‬ ‫او تام و كامل باشد‪.‬‬ ‫و بر فرض حادثهاى كه به حيله و مكر از ثبوت دعواى دين‬ ‫مدعيّان سر زند كه در اعصار حضور ايشان عليهالسلم وقوع نيافته‬ ‫باشند‪ ،‬البته‬ ‫به جهت ابقاى دين مبين آن عذر و حيله را دفع خواهند كرد‪،‬‬ ‫چنانچه‬ ‫نقل شهور از قضيّه كه بر اهل بحرين واقع شد از حيلهاى وزيرى‬ ‫ناصبى كه به محمد بن عيسى ـ رضوان اللّه عليه ـ حل جواب از‬ ‫طرف‬ ‫جت عجل الله فرجه واقع شد‪ ،‬چنانچه اگر مؤمنين بصير‬ ‫حضرت ح ّ‬ ‫اندك تصوّرى كند در آن قضيه البته به جهت او مبين مىشود؛ كه‬ ‫اجوبه جور حوادث مال «شيخ رضا» و امثال او در مقام تحيّر‬ ‫عوام‬ ‫نخواهد بود‪ ،‬تا خصم ساكت شود‪ ،‬از آن اما در مقام ايرادى كه از‬ ‫فرق‬ ‫مختلفهاى وارد مىشود‪ ،‬در صورت امكان جواب موافق به عقل‬ ‫اگر‬ ‫چه اين اهل رأى محتاج به قول ائمه عليهالسلم به زعم ايشان نيستند‬ ‫لكن‬ ‫ماها كه خود را مطيع ائمه عليهالسلم مىدانيم ماموريم از طرف ايشان‬ ‫كه به‬ ‫قول ايشان با خصم تكل ّم كنيم‪ ،‬چنانچه مىفرمايد‪ :‬صادق عليهالسلم‬

‫«حاجوا‬ ‫النّاس بكلمى فان حاجوكم كنت أنا المحجوج ل أنتم»‪.‬‬ ‫جه تابع نص وارد از شارع مىدانيم‪ ،‬نه‬ ‫و نيز عقول خود را در محا ّ‬ ‫مستقل‪ ،‬چنانچه نصوص وارده كه موافقت به عقل هم دارد‪ ،‬و‬ ‫رجوع‬ ‫عامى به معصوم در مقام تحيّر و در فروع و اصول هيچ فرقى‬ ‫ندارد‪.‬‬ ‫ة ثابت است كه انكار آن‬ ‫و مطالب اصليه واردهاى از معصوم كلي ّ ً‬ ‫از‬ ‫عدم اطلّع يا معانده به ائمه عليهالسلم است‪.‬‬ ‫و حوادث چنانچه عرض شد كه مكر و حيله باشد عقول از آن‬ ‫عاجز است ال ثبوت آن به معجزهاى شود يا به آنچه فرق آن را‬ ‫ائمه عليهالسلمفرمايش كردهاند‪ ،‬چنانچه بعد از تدبّر در كتاب‬ ‫«الخرايج و‬ ‫الجرائح» شيخ رواندى ـ عليه الرحمة ـ معلوم مىشود يا به خبر از‬ ‫فعل‬ ‫آن‪.‬‬ ‫و اخباريين ـ رضوان اللّه عليه ـ در حجت عقل به وجه كه عرض‬ ‫شد‪ ،‬هيچ اختلفى نيست‪ ،‬ال ّ به عبارات كه همه ايشان حجيّت آنرا‬ ‫از‬ ‫نزد خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل محض به جهت قبول كردن حق‪ ،‬و فهم آن از‬ ‫طريق مذكور بخلف آن بكار مىبرند و بس‪ .‬وجه رجوع عامى در‬ ‫اين زمان به معصوم عليهالسلم در ضمن به شبههاى موضوعيهاى‬ ‫ثانيهاى او‬ ‫عرض مىشود‪.‬‬

‫تنبيه‬

‫‪1‬‬ ‫قال اللّه تعالى‪( :‬لِك ُ ّ ُ‬ ‫ل َ‬ ‫و لِك ُ ِّ‬ ‫سو ٌ‬ ‫وم ٍ هاٍد)‬ ‫م ٍ‬ ‫ة َر ُ‬ ‫لأ ّ‬ ‫ق ْ‬ ‫ل) و ( َ‬ ‫ِ‬ ‫عرض‬ ‫مىشود اين كه بنابراين آيه و آنچه پيشتر عرض شد‪ ،‬از اين كه‬ ‫جايز‬ ‫نيست اهمال در تبيلغ‪ ،‬و مصالح خلق مبين است كه خداوند‬ ‫عّزوج ّ‬ ‫ل‬ ‫را حجتى است‪ ،‬بر خلقش در هر حين و زمان كه مأمورند بندگان‬ ‫به‬ ‫َ‬ ‫اطاعت او چنانچه مىفرمايد‪ ،‬خداوند عّزوج ّ‬ ‫و‬ ‫ل‪( :‬أطي ُ‬ ‫عوا الل ّ َ‬ ‫ه َ‬ ‫َ‬ ‫عوا‬ ‫أطي ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫سو َ‬ ‫م)‪ 3‬منحصر است اخذحكم از‬ ‫ر ِ‬ ‫الّر ُ‬ ‫منْك ُ ْ‬ ‫و أول ِي اْل ْ‬ ‫ل َ‬ ‫م ِ‬ ‫ايشان ـ عليهم‬ ‫ه َ‬ ‫هوا)‪.4‬‬ ‫م َ‬ ‫فانْت َ ُ‬ ‫عن ْ ُ‬ ‫و ما ن َهاك ُ ْ‬ ‫السلم ـ چنانچه مىفرمايد‪َ ( :‬‬ ‫و سوال در مقام تحيّر را نيز از ايشان عليهالسلم امر فرموده‪ ،‬و‬ ‫فرمود‪:‬‬ ‫ذّك ِْ‬ ‫( َ‬ ‫ه َ‬ ‫ن)‪ .5‬و ايشان عليهالسلمرا‬ ‫سئَلُوا أ َ ْ‬ ‫ل ال ِ‬ ‫مو َ‬ ‫ر إِ ْ‬ ‫م ل تَ ْ‬ ‫ف ْ‬ ‫عل َ ُ‬ ‫ن كُنْت ُ ْ‬ ‫از حيثيت تبليغ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ن‬ ‫ة أُ ْ‬ ‫م َ‬ ‫مُرو َ‬ ‫م ٍ‬ ‫ر َ‬ ‫ج ْ‬ ‫س ت َأ ُ‬ ‫خيَْر أ ّ‬ ‫ايشان به آيهاى (كُنْت ُ ْ‬ ‫خ ِ‬ ‫ت ل ِلن ّا ِ‬ ‫و‬ ‫عُرو ِ‬ ‫م ْ‬ ‫بِال ْ َ‬ ‫ف َ‬ ‫َ ‪6‬‬ ‫ْ‬ ‫ر) فرموده و كسى كه مداخله در احكام او‬ ‫ن َ‬ ‫و َ‬ ‫تَن ْ َ‬ ‫ن ال ُ‬ ‫ه ْ‬ ‫منْك ِ‬ ‫ع ِ‬ ‫بخلف‬ ‫‪2‬‬

‫اين آيات كردهاند‪ ،‬تعبير به شركت فرموده‪ :‬بقوله تعالى‪َ ( :‬‬ ‫ن‬ ‫م ْ‬ ‫ف َ‬ ‫ن‬ ‫كا َ‬ ‫ر ْ‬ ‫ه َ‬ ‫و ل يُ ْ‬ ‫م ْ‬ ‫ة‬ ‫ل َ‬ ‫ك بِ ِ‬ ‫عبادَ ِ‬ ‫جوا ل ِقاءَ َرب ِّ ِ‬ ‫مل ً صال ِ ً‬ ‫فلْي َ ْ‬ ‫يَْر ُ‬ ‫ع َ‬ ‫ع َ‬ ‫حا َ‬ ‫ش ِ‬ ‫‪7‬‬ ‫َ‬ ‫حدًا) ‪.‬‬ ‫َرب ِّ ِ‬ ‫هأ َ‬ ‫مراد به عمل صالح‪ :‬وليت اميرالمؤمنين عليهالسلم و اطاعت آن‬ ‫حضرت‬ ‫را فرموده و به شرك‪ :‬به عبادت و اطاعت غير ايشان عليهالسلم را‪ :‬و‬ ‫آيه را‬ ‫وجوه ديگر از معانى هم است‪.‬‬ ‫ر ْ‬ ‫ف َ‬ ‫ه َ‬ ‫ن يُ ْ‬ ‫ه‬ ‫ه َ‬ ‫علَي ْ ِ‬ ‫ك بِالل ّ ِ‬ ‫قدْ َ‬ ‫حّر َ‬ ‫م ْ‬ ‫م الل ّ ُ‬ ‫ه َ‬ ‫نيز مىفرمايد‪( :‬إِن ّ ُ‬ ‫ش ِ‬ ‫ة)‪ 8‬قوله‬ ‫جن ّ َ‬ ‫ال ْ َ‬ ‫‪9‬‬ ‫ه َ‬ ‫و ل تُ ْ‬ ‫شيْئًا) و از جهت اين‬ ‫وا ْ‬ ‫ركُوا ب ِ ِ‬ ‫عبُدُوا الل ّ َ‬ ‫ه َ‬ ‫تعالى‪َ ( :‬‬ ‫ش ِ‬ ‫آيات‬ ‫مىفرمايد شيخ صدوق ـ عليه الرحمه ـ‪( :‬اعتقادنا فى من‬ ‫خالفنا فى‬ ‫شىء من أمور الدين كاعتقاد فى من خالفنا فى جميع‬ ‫امور الدين»‪.‬‬ ‫يعنى؛ اعتقاد ما دربارهاى مخالف به يك امرى از امور دين و در‬ ‫مخالفت به جميع امور دين يكسان است‪ ،‬زيرا كه مخالف به يك‬ ‫امر‬ ‫را ائمه عليهالسلم شرك فرمودهاند و به جميع امور را مثل آن چنانچه‬ ‫مىفرمايد امام عليهالسلم‪ :‬در ضمن حديث صحيح‪« :‬و من حكم‬ ‫بدرهمين‬ ‫بغيرما أنزل اللّه فقد كفر باللّه»‪.‬‬ ‫يعنى كسى كه حكم كند بين مدّعى و مدّعى عليه در دعواى دو‬ ‫در‬ ‫هم براى خود اگر چه اين حكم در نزد او كوچك آيد‪ ،‬پس سبب اين‬ ‫حكم رأى به غير ما انزل اللّه است حكم كرده‪ ،‬كافر شده بخداوند‬ ‫عظيم و فرمودهاند‪« :‬هيچ چيزى نيست از احكام مگر اين كه در‬ ‫آن‬ ‫دليلى از كتاب و سنّت است»‪.‬‬

‫تذنيب‪ 10‬و تغليط‬

‫بدانكه از جمله غلطهاى مغالطه؛ اين كه در جواب شبههاى ثانيه‬ ‫مىنويسد‪:‬‬ ‫«اين كه جواب از شبههاى عدم جواز تقليد غير‬

‫معصوم‪ ،‬اين كه وحشت شما از لفظ تقليد است‪،‬‬ ‫يا از‬ ‫معناى آن؟‪ .‬اگر جهت اوّلى است‪ ،‬مىگوييم‪ :‬اين‬ ‫اراد بر‬ ‫امام عليهالسلم وارد است كه در خبر منقول از‬ ‫«احتجاج» چنان‬ ‫چه در«وسايل» شيخ حر عاملى است‪ ،‬و هم در‬ ‫غير آن‬ ‫كه امام عليهالسلم پس از فرمايشتاتى مىفرمايد‪( :‬و أما‬ ‫من كان من‬ ‫الفقهآء صائنا لنفسه‪ ،‬حافظالدينه مخالفا على هواه‬ ‫مطيعا للمر موله‬ ‫فللعوا ان يقلدوه‪ )...‬در اين معجز نظام تكليف‬

‫عامى به لفظ‬ ‫تقليد فقيه تعمير و مقرر داشتهاند‪»...‬‬

‫‪1‬‬

‫‪ -‬يونس ‪.47 /‬‬

‫‪2‬‬

‫‪ -‬رعد ‪.7 /‬‬

‫و اين حقير اول ضعف عمل و اعتقاد اين جاهل و امثال او را‬ ‫عرض مىكنم‪ ،‬بعد عمدهاى كلم او را مع ايراد بر آن تا فساد‬ ‫عقيده‬ ‫ايشان بر صاحبان بصيرت ظاهر شود‪ ،‬و آن اين كه اعتقاد جملهاى‬ ‫كسانى كه متلبس به لباس او است‪ ،‬اين كه عمل به خبر واحد‬ ‫مطلقا‬

‫‪3‬‬

‫‪ -‬نساء ‪.59 /‬‬

‫‪7‬‬

‫‪ -‬كهف ‪.110 /‬‬

‫‪4‬‬

‫‪ -‬حشر ‪.7 /‬‬

‫‪8‬‬

‫‪ -‬مائده ‪.72 /‬‬

‫‪5‬‬

‫‪ -‬نحل ‪.43 /‬‬

‫‪9‬‬

‫‪ -‬نساء ‪.36 /‬‬

‫‪6‬‬

‫‪ -‬آل عمران ‪.110 /‬‬

‫‪10‬‬ ‫‪ -‬دنباله‪ .‬فرهنگ عميد‪.‬‬

‫ممنوع است‪ ،‬و اين خبر هم خبر واحد است‪ ،‬مع وجود معارض‪،‬‬ ‫متواتر النسبه و قطعى الدللة و نيز اين خبر نزد ايشان به‬ ‫اصطلح‬

‫ايشان ضعيف است‪ ،‬و روايت مرسل‪ ،‬پس چه طور مىشود سند‬ ‫ايشان به تقليد مىشود‪ ،‬چه طور بشود كه ممكن باشد‪.‬‬ ‫به اين خبر فريب دادن عوام‪ ،‬و حال آن كه اين خبر عام است كه‬ ‫اختصاص به فروع دين ندارد بلكه ورود آن در اصول دين اقرب و‬ ‫حمل آن چنانچه عرض خواهد شد‪ ،‬بقرائن سياق كه عقب اين‬ ‫الفاظ‬ ‫مىآيد از فرمايشات امام عليهالسلم و نيز اين خبر كه ورود آن در اصول‬ ‫دين‬ ‫است‪ ،‬اگر اصوليين به اين خبر عمل مىكردند‪ ،‬فرق در بين اصول‬ ‫و‬ ‫فروع در وجوب تقليد بايد نمىكردند‪ ،‬و حال آن كه در اصول دين‬ ‫تقليد را باطل مىدانند‪ ،‬بحلق فروع و نيز امام عليهالسلم كه در اين‬ ‫حديث‬ ‫شريف به لفظ تقليد فقيه تكليف عامى فرمودهاند در زمان حضور‬ ‫از‬ ‫اين گونه معانى را در بسيارى از مواضع انكار و تخطهاى أهل‬ ‫تقليد‬ ‫فرموده چنانچه مىفرمايد؛ امام عليهالسلم به بعض از اصحاب وقتى كه‬ ‫سوال‬ ‫مىكند كه من حديث بدون نسبت به شما بگوييم كه خود را امام‬ ‫صغير قرار دادهاى‪.‬‬ ‫و نيز چرا اخذ از خود ايشان عليهالسلم را اصوليين نمىنامند و حال آن‬ ‫كه‬ ‫اگر چه ايشان‪ :‬را معجزهاى است‪ ،‬و قولى كه از ايشان اخذ‬ ‫مىشود در‬ ‫آن قول مخصوصا دليل هم است‪ ،‬يا خير‪..‬‬ ‫اگر چنانچه به سبب معجزهاى اخذ ايشان عليهالسلم را تقليد نه نامند‬ ‫بايد‬ ‫اخذ از كسى كه منصوص بالخصوص از ايشان است‪ ،‬هم تقليد نه‬ ‫نامند زيرا كه بعضى آنها مثل‪ :‬حسين بن روح ‪ -‬عليه الرحمة ‪ -‬و‬ ‫امثال‬ ‫او هم معجزهاى مكتبى فرمودهاند‪ ،‬و مثل آن منصوص بالعوام‪،‬‬ ‫زيرا كه‬ ‫اگر چه معجزهاى نداشته باشند لكن دليلى از صاحب عليهالسلم دارند‬ ‫كه اخذ‬ ‫از آنها اخذ با دليل شود‪ ،‬و اخذ با دليل نزد اصوليين تقليد نيست!‬ ‫چنانچه در معناى تقليد مىگويند‪ :‬و اگر وحشت شما از جهت‬ ‫ثانيه است‪ ،‬پس مىگويم‪ :‬معناى تقليد در اصطلح؛ قبول كردن‬ ‫قول‬ ‫غير است بدون دليل‪ .‬و وجه تسميه اين معنا به تقليد آنست كه‬ ‫مقلّد‬ ‫قول غير را حق باشد يا باطل صحيح باشد يا فاسد‪ .‬بمنزلهاى‬ ‫قلده‬ ‫فرض نموده بگردن غير مىاندازد و تفحص از حق يا باطل بودن آن‬ ‫نمىكند‪ - .‬چنانچه مىكند ‪. -‬‬ ‫عوام فارسى كلم نيز معروف است مىگويند‪« :‬اين مطلب؛ فلنى‬ ‫گفته به من‪ ،‬صحت و فسادش را نمىدانم‪ ،‬من بجا مىآورم گناهش‬ ‫به‬ ‫گردن او‪ ».‬انيست معناى تقليد‪ ،‬چنانچه پوشيده نيست‪ ،‬عوام‬ ‫بيچارهاى‬ ‫در مثل اين زمان بلكه در زمان ائمه‪ :‬نيز چارهاى و گريزى از اين‬ ‫معنا‬ ‫نداشته و ندارند‪ ،‬زيرا كه طريقى به احكام الهيه و فهم تكاليف‬ ‫براى‬ ‫آنها نيست‪ ،‬جز اخذ از غير و نيز عمل به احتياط را به جهت عوام‬ ‫جايز‬ ‫نمىداند چارهاى را منحصر در تقليد مىداند و بس‪ .‬اين بود قول او‬ ‫در تقليد‪.‬‬ ‫و اين حقير تفسير آيه با چند حديث صحيح متواتر النّسبه از قول‬ ‫ائمه عليهالسلم مع معناى تقليد و حمل روايت را فى الحقيقه‪ ،‬عرض‬ ‫مىكنم‪،‬‬ ‫تا فساد عقيدهاى فاسد العقيده ظاهر شود‪ ،‬و آن اين كه محمد‬ ‫يعقوب‬ ‫كلينى ‪ -‬عليه الرحمه ‪ -‬با سند متصل از ابى بصير از امام جعفر‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫صادق عليهالسلم روايت فرموده‪( :‬قال‪ :‬قلت له‪( :‬ات ّ َ‬ ‫حباَر ُ‬ ‫خذُوا أ ْ‬ ‫ه ْ‬ ‫م َ‬ ‫م‬ ‫ُر ْ‬ ‫هبان َ ُ‬ ‫ه ْ‬

‫ُ‬ ‫َ‬ ‫مُروا إِلّ‬ ‫و ما أ ِ‬ ‫ن الل ّ ِ‬ ‫أْربابًا ِ‬ ‫مسي َ‬ ‫ح اب ْ َ‬ ‫م ْ‬ ‫مْري َ َ‬ ‫ن َ‬ ‫و ال ْ َ‬ ‫م َ‬ ‫ه َ‬ ‫ن دُو ِ‬ ‫حدًا‬ ‫ها وا ِ‬ ‫لِي َ ْ‬ ‫عبُدُوا إِل ً‬ ‫ّ‬ ‫ْ‬ ‫ن)‪ 1‬فقال‪( :‬اما و الله ما‬ ‫ش‬ ‫ي‬ ‫ما‬ ‫ع‬ ‫ه‬ ‫ن‬ ‫حا‬ ‫ب‬ ‫س‬ ‫و‬ ‫ه‬ ‫ل‬ ‫إ‬ ‫ه‬ ‫ل‬ ‫إ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ركُو َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ل ِ‬ ‫دعوهم الى‬ ‫عبادة أنفسهم ولو دعوهم ما أجابوهم و لكن احلوا لهم‬ ‫حراما‪ ،‬و حرموا‬ ‫عليهم حلل ً فعبدوهم من حيث ل يشعرون)‪.‬‬ ‫يعنى مىگويد ابوبصير‪ :‬عرض كردم خدمت صادق عليهالسلم كه آيا‬ ‫چنانچه مىفرمايد خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل به ظاهر آيهاى كريمه كه اخذ‬ ‫كردند يهودى ملهاى خود را‪ ،‬و رأىهاى خود ايشان را خدايان‬ ‫شان‪ ،‬غراز خداى معبود بحق‪ ،‬پس فرمود حضرت صادق ـ عليه‬ ‫السلم ‪ :-‬بدان اى ابوبصير به خدا قسم است‪ ،‬كه دعوت نكردند‬ ‫مل و‬ ‫زاهد ايشان را به عبادت نفسهاى ايشان اگر دعوت مىكردند به‬ ‫عبادت خود ايشان در ظاهر قبول نمىكردند عوام ايشان و لكن‬ ‫حلل‬ ‫خدا را اين ملهاى ايشان به هواى نفساى حرام كردند‪ ،‬و حرام را‬ ‫بر‬ ‫ايشان حلل كردند‪ ،‬و آنها بدون دليل قبول كردند‪ ،‬پس از اين‬ ‫جهت‬ ‫خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل فرمود‪ :‬كه عبادت كردند ايشان را به حيث كه‬ ‫نداستند كه اين معنا عبادت آنها مىشود‪.‬‬ ‫و مىفرمايد حضرت صادق عليهالسلم‪« :‬ايّاك و هؤلء الرؤسآء‬ ‫الذين‬ ‫يتراسون فرالله ما ‪ -‬خفقت النعان خلفت احد ال و هلك‬ ‫و اهلك)‪.‬‬ ‫يعنى به پرهيز از اين رئيسهاى كه رياست مىكنند‪ ،‬و اگر عقب‬ ‫اين رئيسهاى محب رياست روى و دين خود را از آنهاگيرى‪ ،‬پس به‬ ‫خدا قسم است‪.‬‬ ‫كه بلند نمىشود صداى كفش عقب هيچ كس مگر اين كه او هالك‬ ‫است‪ ،‬و مهلك مريدانش‪.‬‬ ‫جة فتصدّقه فى‬ ‫جل ً دون الح ّ‬ ‫و مىفرمايد‪« :‬ايّاك ان تنصب ر ُ‬ ‫ك ّ‬ ‫ل‬ ‫ماقال»‪.‬‬ ‫يعنى به پرهيز از اين كه نصب كنى مردى را از غير امام عليهالسلم و‬ ‫تصديق كنى او را در هر چه بگويد‪.‬‬ ‫و قوله عليهالسلم‪« :‬القوا الله و ل تأتو الرؤساء أنا و الله‬ ‫خيرلكم منهم»‪.‬‬ ‫بپرهيزيد از خدا و نرويد عقب رؤسائى بخدا قسم كه من بهترم از‬ ‫براى شما از آنها‪.‬‬ ‫و قول على عليهالسلم در حديث‪« :‬ل تؤتى البيوت اّل من أبوابها‬ ‫فمن أتاها‬ ‫مى سارقا»‪.‬‬ ‫من غير أبوابها س ّ‬ ‫يعنى داخل خانه نمىشود كسى مگر از درهاى آن خانهها‪ ،‬پس‬ ‫كسى كه داخل خانه شود از غير آن‪ ،‬دزد ناميده مىشود [و مائم‬ ‫خانه و‬ ‫اصحاب ابواب آن] و احاديث و منع تقليد غير موصوم زياده است‪،‬‬ ‫از‬ ‫اين كه شمرده شود‪ ،‬در اين مختصر مع موافقت اين احاديث به‬ ‫قرآن‪،‬‬ ‫صل بودن‬ ‫و صحت آن از تواتر‪ ،‬كى مىشود كه اينها مع مبيّن و مف ّ‬ ‫صل مطروح به يك حديث مجمل شود‪ ،‬كه آن‬ ‫آنها در اخبار مف ّ‬ ‫حديث را نيز ممكن است كه حمل به روايتهاى كه در اخذ بواسطه‬ ‫از موصوم است شود‪ ،‬مثل قول امام عليهالسلم‪( :‬خذوا بما رووا و‬ ‫زروا‬ ‫مارؤوا‪.)2‬‬

‫‪1‬‬

‫‪ -‬توبه ‪.31 /‬‬

‫‪2‬‬ ‫‪-‬‬

‫يعنى آنچه نقل كنند‪ ،‬از قول ما اخذ كنيد آن را‪ ،‬و بگذاريد و عمل‬ ‫نكنيد به اقوال كه به رأى خود مىگويند بدون نسبت به سوى ما‪ ،‬و‬ ‫صاحب وسائل به اسناد خود از معاذ بن مسلم نحوى از ابى‬ ‫عبدالله عليهالسلمروايت فرموده‪«:‬قال‪ :‬قال عليهالسلم‪ :‬لى‪ ،‬بلغى أن ّك‬ ‫تقعد فى‬ ‫الجامع‪ ،‬فتفتى الن ّاس؟ قلت‪:‬‬ ‫نعم‪ ،‬و أردت ان أسئلك عن ذلك قبل ان اخرج‪ ،‬انّى اثعد في‬ ‫المسجد فيجى الّرجل فيسألنى عن الشيء فإذا عرفته بالخلفت‬ ‫لكم‬ ‫اخبرته بما يفعلون‪ ،‬و يجى الرجل اعرفه بمودّتكم فأخبره بماجاه‬ ‫عنكم‪،‬‬ ‫و يجى الرجل ل أعرفه و ل أدرى من هو؟ قأقول‪ :‬جاء عن فلن‬ ‫كذا‪،‬‬ ‫وجاء عن فلن كذا فادخل قولكم في ما بين ذلك‪ ،‬فقال لى‪ :‬اصنع‬ ‫كذا‪،‬‬ ‫فانّى كذا اصنع)‪.‬‬ ‫يعنى معاذ مىگويد‪ :‬فرمود به من حضرت صادق عليهالسلم رسيده‬ ‫است‬ ‫به من كه تو در مسجد جامع مىنشينى پس فتوى مىدهى مردمان‬ ‫را‬ ‫عرض كردم‪ ،‬آرى و مىخواستم كه سوال كنم از خدمت شما از‬ ‫اين‬ ‫مسأله پيش از بيرون شدن‪ ،‬من مىنشينم در مسجد‪ ،‬پس مردى‬ ‫مىآيد‬ ‫از من سوال مىكند از شيء از احكام‪ ،‬پس اگر او را به مخالفت‬ ‫امر‬ ‫شما مىشناسم به حكم ايشان خبر مىدهم‪ ،‬و بعضى را كه از من‬ ‫سؤال ميكند و به مودّت و محبّت شما او را مىشناسم به روايتى‬ ‫كه از‬ ‫شما رسيده خبر مىدهم‪ ،‬و ديگرى مىآيد سوال مىكند من او را‬ ‫نمىشناسم‪ ،‬اقوال فقها را به او مىگويم‪ ،‬و قول شما را در بين‬ ‫داخل‬ ‫مىكنم‪.‬‬ ‫و مىفرمايد‪ ،‬حضرت صادق عليهالسلم‪ :‬بشناسيد منازل شيعيان ما را به‬ ‫قدر روايت ايشان از ما‪ ،‬در حديث كه براى اصوليين در تقليد‬ ‫حجت‬ ‫است‪ ،‬مىفرمايد‪ :‬اين مضمون را‪ :‬كسى كه مرتكيب شود قبايح و‬ ‫فراحش كه فسقهاى فقهاى عامه مرتكيب شدهاند از فقهاى‬ ‫شيعه پس‬ ‫قبول نكنيد از آنها روايتى را كه از ما نقل مىكند‪.‬‬ ‫بنابراين احاديث و آنچه از ادّله كه از آيات ثابت مىشود بر هيچ‬ ‫ب رياست از خود دور گذارد‪ ،‬و به جهت جيفهاى دو‬ ‫منصفى كه ح ّ‬ ‫روز دنيا متابعت هواهاى نفسانى را اختيار نكند‪ ،‬البته اشتباه‬ ‫نمىماند‬ ‫كه اذن از ائمه‪ :‬در غير قبول روايت وارد نشده است‪ ،‬و نيز از‬ ‫قرار‬ ‫همين‪(:‬روايت كه نزد اصوليين به اصطلح ضعيف است‪ ،‬و خبر‬ ‫واحد‪ ،‬و سند ايشان هم است بلفظ تقليد) معلوم و مبيّن است‪،‬‬ ‫كه‬ ‫چنانچه شنيدى كه در همان معجزه نظام مىفرمايد‪ :‬كه روايت او‬ ‫را از‬ ‫ما قبول نكنيد‪.‬‬ ‫كه مراد به لفظ تقليد هم قبول روايت و رفتار به سيرهاى او‬ ‫است‪،‬‬ ‫در صورتكه به آن اوصاف كه در آن حديث شريف مذكور است‬ ‫موصوف باشد‪ ،‬در اين هر دو صنف ضدّند به هم‪ ،‬پس در صنف‬ ‫دوّم‬ ‫كه منع از قبول روايت است‪ ،‬لزمش اين كه مراد بجواز تقليد‬ ‫صنف‬ ‫اول هم قبول روايت باشد از ايشان‪.‬‬ ‫و نقل روايت چه بعينه لفظا باشد چه به حد ّ نسبت به موصوم‬ ‫معنا‪،‬‬

‫چنانچه رخصت در نقل به معنا وارد شده‪ ،‬و نيز همين روايت در‬ ‫ُ‬ ‫ب إِلّ‬ ‫مو َ‬ ‫ميّو َ‬ ‫م أ ِّ‬ ‫و ِ‬ ‫ن الْكِتا َ‬ ‫ن ل يَ ْ‬ ‫من ْ ُ‬ ‫عل َ ُ‬ ‫ه ْ‬ ‫تفسير آيه اى كريمه‪َ ( :‬‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫و إِ ْ‬ ‫ي َ‬ ‫أمان ِ ّ‬

‫‪1‬‬ ‫ن هم‬ ‫ُ‬ ‫م إِل ّ يَظُن ّو َ‬ ‫ه ْ‬ ‫ن) كه از مخواى آن مذ ّمت عمل به ظ ّ‬ ‫فهميده‬ ‫مىشود‪ ،‬اين آيهاى كريمه در مذ ّمت يهود كه از جهت امر قبول‬ ‫كردن‬ ‫نبّوت تقليد علما خود كردند‪ ،‬و به دلئل واضحه معجزهاى عمل‬ ‫نكردند‪ ،‬نازل شد‪.‬‬ ‫كه امر قبول نبّوت با هم از اصول دين است‪ ،‬اگر چه در حديص‬ ‫شريف از بعض الفاظ آن امر فروع با هم فهميده مىشود‪ ،‬مثل‬ ‫قول‬ ‫امام عليهالسلم كه در ضمن آن مىفرمايد‪« :‬و منهم قوم نصاب ل‬ ‫يقدرون على‬ ‫صحيحة فيتوجهون‬ ‫القدح فينافيتعلمون بعض علومنا ال ّ‬ ‫به عندشيعتنا‪ ،‬و‬ ‫م يضيفون اليه اضعافه‪ ،‬و‬ ‫ينتقضون بنا عند نصابنا ث ّ‬ ‫اضعاق ‪ -‬اضعاقه‬ ‫من الكاذب علينا التى نحن براء‪ ،‬فيقبله المستسلمون‬ ‫من شيعتنا على ان ّه‬ ‫ضلوا و هم أضدّ على ضعفاء‬ ‫من علومنا فضلّوا و أ ّ‬ ‫شيعتنا من حيش يذيد‬ ‫على الحسين بن على ‪ -‬عليها السلم ‪»...-‬‬ ‫از فقها قومى از ايشان دوشمنان مايند‪ ،‬و نمىتوانستند ضرر‬ ‫رسانند به ما از حيثيت دين ما‪ ،‬پس تعليم مىكردند بعض علوم‬ ‫صحيحهاى ما را و رو مىآورند بواسطهاى آن علم به سوى شيعيان‬ ‫ما‬ ‫با آبروى مىشوند نزد ايشان و غيبت گرى مىكنند به ما نزد نصاب‬ ‫ما‪،‬‬ ‫پس براى ايشان زائد و نقصان مىكنند در آن علوم ما از آن‬ ‫دروغهاى‬ ‫كه ما بيزاريم از آن‪ ،‬پس قبول مىكند اقوال آنها را اهل تسليم از‬ ‫شيعيان با خيال ايشان كه علوم كه اين فقها در حقيقت به رأى‬ ‫مىگويند از علوم ما مىآيد‪ ،‬پس اينهاى كه زياد و نقصان مىكنند‬ ‫براى‬ ‫ايشان در علوم ما گمراه مىشوند‪.‬‬ ‫و گمراه كننداى‪ ،‬و ضرر ايشان بيشتر است بر ضعفاء و شيعيان‬ ‫ما‬ ‫از لشكر يزيد بر حسين بن على (عليه السلم) و علم فقه علم در‬ ‫فروع او است‪ ،‬بلفظ فقها‪ ،‬هم علماى فروع مراد خواهد بود‪ ،‬لكن‬ ‫تقليد در امر نبوت در مثل آن كه از اصوليين بر فرض جواز تقليد‬ ‫از‬ ‫عالم در فروع و اصول كه فقاهت بر آن صدق مىكند‪ ،‬مناقاتى‬ ‫نخواهد‬ ‫داشت‪.‬‬ ‫تقليد به معناى خاص كه مراد به آن اخذ روايت است در اصول و‬ ‫فروع صدق مىكند‪.‬‬ ‫فى البحار‪ :‬قال الصادق عليهالسلم‪« :‬كذب من زعم أن ّه يعرفنا و‬ ‫هو متمسك‬ ‫بعروة غيرنا»‪.‬‬ ‫و بحار النوار از حضرت صادق عليهالسلم روايت فرموده‪ ،‬دروغ‬ ‫مىگويد كسى كه به خيالش معرفت ما دارد و حال آنكه متمسك‬ ‫است به طريقهاى غير ما‪،‬‬ ‫محمد بن يعقوب كلينى‪ ،‬با سناد خود از حضرت صادق عليهالسلم‬ ‫روايت فرمود قال عليهالسلم‪« :‬من أخذ دينه من كتاب الله و سن ّة‬ ‫نبيته ‪ -‬صلى‬ ‫الله عليه و آله ‪ -‬ذالت الجبال قبل ان يزول‪ ،‬و من اخذ‬ ‫دينه من أقواه‬ ‫دته الّرجال»‪.‬‬ ‫الّرجال ر ّ‬ ‫يعنى فرمود حضرت صادق عليهالسلم كسى كه اخذ كند دين خود را از‬ ‫كتاب خدا و حديث رسول خدا صلىاللهعليهوآله دين او محكمتر است از‬ ‫كوههاى‬ ‫گران كه ممكن است از براى مردمان زوال كوهها و ممكن نيست‬ ‫كه‬ ‫اين كس كه دين خود را از كتاب و سنّت اخذ كرد‪.‬‬ ‫از دينش گردانيده شود‪ ،‬و هر كه اخذ كند دين خود را از دهن‬ ‫مردمان بدون رجوع به كتاب و سنّت‪ ،‬دين او عاريه است‪ ،‬بر‬ ‫مىگرداند او را مردمان از دهنش‪.‬‬ ‫«قال‪ :‬و قال عليهالسلم‪« :‬من ل يصرف أمرنا من القران له ‪-‬‬ ‫يتنكب الفتن»‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬بقره ‪.78 /‬‬

‫يعنى فرمود كلينى ‪ -‬عليه الرحمة؛ فرمود حضرت صادق عليهالسلم‪:‬‬ ‫كسى‬ ‫كه نشناسد امر ما را از قرآن يك سو و دور نيست از اين كه فتنه‬ ‫در‬ ‫دين او عارض شود‪ ،‬اگر چه از دهن مردمان بادلّه عر كتاب و‬ ‫سنت امر‬ ‫وليت ما را شنيده باشد‪.‬‬ ‫در حديث ديگر كلم در اصول دين زا نهى فرمودهاند‪ ،‬اهل تسليم‬ ‫را مدح فرمودهاند‪ ،‬به نجايت نسبت دادهاند [بلى ]بعد از ثبوت‬ ‫معجزه‪ ،‬و معرفت اجماليه‪ ،‬كه خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل الهام آن را به ذى‬ ‫عقل‬ ‫ مىفرمايد‪ ،‬در ما بقى از تفاصيل در اصول دين‪ ،‬به غير رجوع و‬‫استدلل از ائمه‪ :‬چنانچه سيد ابن طاووس ‪ -‬عليه الرحمة ‪ -‬جميع‬ ‫محدّثين ‪ -‬اخوان الله تعالى عليهم اجمعين ‪ -‬مىفرمايند‪ ،‬هيچ ممكن‬ ‫نيست از براى عقول ذوى العقول درك آن‪ ،‬چنانچه وجدان شهادت‬ ‫مىدهد بر آن‪.‬‬ ‫چنانچه مسعده بن صدقه‪ ،‬از حضرت صادق عليهالسلم از پدران خود از‬ ‫اميرالمؤمنين عليهالسلم روايت فرموده است‪ ،‬فرمود حضرت امير‬ ‫عليهالسلم‪ :‬پس‬ ‫آنچه كه دللت كند ترا قرآن از صفت خداوند‪ ،‬عّزوج ّ‬ ‫ل‪ ،‬و رسول‬ ‫الله صلىاللهعليهوآله [اقدام كرده از معرفت خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل‪ ،‬اهتمام كن به‬ ‫آن اعتقاد‬ ‫برسول الله] و قرآن و مستغنى باش به نور هدايت پيغمبر صلىاللهعليهوآله‬ ‫از رأى و‬ ‫و همهاى باطله آنچه به غير كتاب و سنّت شيطان ترا به تكليف‬ ‫معرفت او اندازد كه فرض فهم او در قرآن نباشد‪ ،‬و در احاديث‪،‬‬ ‫نبى صلىاللهعليهوآلهو ائمهاى هدى عليهالسلم اثرى از او نباشد‪ ،‬پس وا گذارد‬ ‫علم او را به‬ ‫خداوند عليم و اندازهاى لكن عظمت خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل را به قدر‬ ‫عقل‬ ‫خود كه به اين سبب از جملهاى هالكين مىشوى‪.1‬‬ ‫و در حديث ديگر‪« :‬المحسن و غير المحسن ل يتكلّم‪.»...‬‬ ‫پس ببين اى غريز تابع به هدايت! كه چه قدر تصريحات است از‬ ‫ائمه‪ :‬در نهى از استكال به عقول‪ ،‬و متابعت أهل رأى‪ ،‬و تقليد بى‬ ‫دليل‪ ،‬وارد شده‪ ،‬چنان چه تمام آن تصريحات ائمه‪ :‬را ذكر كردن‬ ‫از‬ ‫وظيفهاى مثل اين كنيه‪ ،‬كه اين قدر را هم قادر نبودم‪.‬‬ ‫اّل به اعانت و مرحمت ايشان‪ :‬دور است‪ .‬مع عدم لزوم زاد بر‬ ‫اين‬ ‫كه كفايت است‪ ،‬به جهت ذوى العقول به اين كشف اغلط‪ ،‬و‬ ‫انحراف‬ ‫طريقهاى«محمدرضا» صاحب اجوبه‪ ،‬كه متمسك به رأى خود‬ ‫است‬ ‫در ادلّه و ثبوت مطلب خود‪ ،‬چنان چه فهميدى نزد ما وجه تسميه‬ ‫به‬ ‫تقليد از جهت اين كه فقيه ادلّه را از كتاب و سنّت مثل قّلدهاى‬ ‫فرض‬ ‫نموده به گردن خود مىاندازد‪.‬‬ ‫هر طرف كه كتاب و سنّت بكشاند هيچ سر نمىپيچد و در همهاى‬ ‫امور مطيع به امر مولى خود است‪ ،‬عامى كه آن دليل كتاب و‬ ‫سنّت را‬ ‫اخذ كرد‪ ،‬كأنّه همان قلدهاى او را به گردن خود انداخته و همان‬ ‫تقليد‬

‫كه آن فقيه كرده اين عامى كرده‪ ،‬و به روايت از معصوم با دليل‬ ‫او را‬ ‫تصديق كرده و اخذ روايت از عالم در همان روايت كه همهاى‬ ‫اطراف‬ ‫آن را از معانى و معارضات و عدم آن‪ ،‬و غيره محفوظ داشته‬ ‫باشد‪.‬‬ ‫اگر چه اطّلع در همهاى مسائل فقه نداشته مع الدلئل‪ ،‬يا داشته‬ ‫هيچ فرق در جواز آن ندارد‪ ،‬زيرا كه عدم امكان ضبط ك ّ‬ ‫ل مسائل‬ ‫در‬ ‫احكام‪ ،‬دليل است بر جواز صدق فقاهت بر عالم بر بعض‪ ،‬مع‬ ‫تعاضد‬ ‫و تأييد روايات بر آن‪ ،‬چنانچه مىفرمايد حضرت صادق عليهالسلم‪« :‬من‬ ‫حفظ من شيعتا اربعين حديثا بعثه الله تعالى يوم القيامة عالما‬ ‫عالما‬ ‫فقيها‪ ».‬عرض مىكند‪ :‬من علم ندارم؟ حضرت از اعتقاد او سوال‬ ‫مىكند‪ ،‬مىفرمايد‪ :‬بعد از عقائد‪ ،‬عرض مىكند‪ :‬آنچه مىشنوم از قول‬ ‫شما تسليم مىكنم‪ .‬حضرت صادق عليهالسلم مىفرمايد‪ :‬و لله هو علم‪.2‬‬ ‫و امثال آن نيز جواز تقليد متجزى اكثر از اصوليين نيز قائل اند‪ ،‬و‬ ‫اگر چنانچه فقيه بر غير مجتهد مطلق صدق نمىكرد‪ ،‬تقليد متجّزى‬ ‫جايز نمىبود‪ ،‬مع عدم امكان مجتهد مطلق‪.‬‬ ‫و ادّعاى ايشان به وجود آن و غفلت ايشان از اين كه اختصاص‬ ‫دارد علم ما يحتاج اليه الّمة به ائمه‪ :‬و بس!‬

‫تنبيه‬ ‫بدان كه به آنچه عرض شد از براى عقل ظاهر مىشود كه مراد به‬ ‫فقيه از رعيّت همان معناى لغويه است‪ ،‬و صدق آن عموما فقيه‬ ‫بالنسبه‬ ‫با فقيه بعيد نخواهد بود‪ ،‬چه بسيار است كه مجتهد جامع الشرائط‬ ‫به‬ ‫زعم شيخ رضا و امثال آن اطّلع به مسألهاى بدون سماع حاصل‬ ‫نكرد‪.‬‬ ‫و نتواند چنان چه عامى بواسطهاى از معصوم يا بى واسطه از‬ ‫همه‬ ‫اطراف و جوانب آن اطّلع يافته و قطع حاصل كرده چنانچه‬ ‫اعتقاد‬ ‫عوام طائفهاى حقّه بر اين كه جايز نيست اسناد بر خلى امام‬ ‫معصوم‪،‬‬ ‫زيرا كه از آيات و اخبار بر ايشان ثابت شده و عصمت آن‪.‬‬ ‫و اين كه آنچه خبر مىدهد در آن هيچ خطاى و شبههاى نخواهد‬ ‫ة وقوع آن نزد ايشان قطعى مىشود‪.‬‬ ‫بود از اخبار در مغيّبات‪ ،‬تجرب ً‬ ‫و‬ ‫مثل آن در احكام‪.‬‬ ‫و علمه مجلسى ‪ -‬رحمة الرعيه ‪ -‬در مجلد دهم بحار النوار از‬ ‫اقوال سيد مرتضى ‪ -‬عليه الرحمه ‪ -‬نقل مىفرمايد‪ - :‬كه از فحول‬ ‫علما است ‪ -‬اين كه سيّد به دليل آيهاى‪« :‬و ل تلقوا بأيدكم الى‬ ‫التهلكه‪ ».3‬مىگويد امام عليهالسلم‪ :‬اجتهادى در خروج از مكّه معظّمه‬ ‫فرمودند‪ ،‬و اجتهادى ايشان خطا واقع شد‪ ،‬بعد از نقل ادلّه و‬ ‫اقوال او‬ ‫مجلسى ‪ -‬عليه الرحمة ‪ -‬مىفرمايد‪ :‬اگر كسى اعتقاد به امامت و‬ ‫عصمت داشته باشد اين نسبت به امام معصوم نمىدهد‪.4‬‬ ‫و ما دربارهاى سيّد چيزى نمىگوئيم! و نيز صاحب جواهر را در‬ ‫تخمين كه در نسبت خطا بر امام عليهالسلم قولى است‪ ،5‬و نيز آن‬ ‫عدّهاى‬ ‫اصوليين در جهت قبله در مسجد ذوقبلتين بر پيغمبر ‪ -‬صلى الله‬ ‫عليه‬ ‫‪6‬‬ ‫و اله ‪ -‬نسبت خطاء مىدهد ‪ ،‬و شيخ مرتضى انصارى در رسائل‬

‫‪2‬‬ ‫‬‫‪3‬‬ ‫‬‫‪4‬‬ ‫‬‫‪5‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪-‬‬

‫‪-‬پ‬

‫‪6‬‬ ‫‪-‬‬

‫مىفرمايد‪« :‬بحث كه جا ثليق زنديق با ثامن الئمه عليهالسلم كرد‪ ،‬در‬ ‫جواب‬ ‫امام عليهالسلم خدشهاى است‪»1‬‬ ‫و عامى طائفهاى حقّه قطع دارد بر اين كه نسبت خطا بر كسى‬ ‫كه‬ ‫اسم عصمت براد اطلق يابد‪ ،‬از ضللت است‪ ،‬و طريق قطع‬ ‫عامى و‬ ‫عالم در اخبار وارده از معصومين عليهمالسلم يكسان است‪ ،‬و اگر‬ ‫چنانچه در‬ ‫اصوليين گمان كردهاند عدم امكان قطع را در صدور و مفاد اخبار‬ ‫از‬ ‫معصوم عليهالسلمبواسطهاى صلحا و علماى فرقهاى ناصبيه‪ ،‬لزمهاى‬ ‫اين‬ ‫گمان اين كه بايد هيچ يك از مخلوقين ديگرى را به هيچ قولى‬ ‫تصديق نكند‪ ،‬زيرا كه تصديق قولى غير مقطوع نزد عقل از غفلت‬ ‫و‬ ‫جهالت است‪.‬‬ ‫پس رسائل كه از عتبات عاليات زوّارها مىآورند و مىگويند از‬ ‫نظر شريف فلن مجتهد كه شما مقلّد او مىباشيد گذراندهايم‪ ،‬از‬ ‫جهت اين كه در صحت او شبهه نماند بايد تصديق او نشده به او‬ ‫گفته‬ ‫شود‪:‬‬ ‫كه شايد اين كتاب را آن مجتهد نديده‪ ،‬و حاشيه و يا تصنيف او‬ ‫نباشد‪ ،‬و تو به حيله چاپ كرده باشى و يا تهمت به ايشان بندى ما‬ ‫عوام كه خود‪ ،‬از اقوال او اين احكام را در اين كتاب است‬ ‫نشنيدهايم‬ ‫عمل به قول تو نمىكنيم‪ ،‬تا خود ببينيم و بشنويم‪ ،‬چنانچه پيشتر از‬ ‫ى بود از او نشنيده‬ ‫اين اقوال مجتهد ميّت را در زمان كه او ح ّ‬ ‫بوديم‪ ،‬و‬ ‫اعليّت او بر ما ثابت شده بود‪ ،‬و او را نائب امام خود مىدانستيم‪.‬‬ ‫و به قول او عامل بوديم اعليّت او قدر متيقن است‪ ،‬و قول تو كه‬ ‫كتاب جديد آوردهاى محتمل و دور از ثبوت و يقين است‪ .‬و قول او‬ ‫را كه فهميدهايم بر ما كافى است‪ .‬و تا دليل خطا بر ما ثابت‬ ‫نشده و‬ ‫فرعى زايد بر اين كتب رسائل معموله تو نياوردهاى‪ ،‬و اگر حكم‬ ‫خارج از اين مىبود ما عوام را در حصول فرق و تمييز بين اعلم و‬ ‫غير‬ ‫اعلم تكليف لزم مىآمد‪.‬‬ ‫و بعد از حصول آن البته قبول مىكرديم‪ ،‬و ادراك امر اعليّت هم‬ ‫چنانچه عرض شد ممكن نيست جزاهل خبره‪ ،‬چنانچه در صورت‬ ‫اختلف ايشان معتمد نبود‪ ،‬در اين جا به قول عدل و احد از ايشان‬ ‫هم‬ ‫ن هم نمىكند‪،‬‬ ‫اعتمادى نيست‪ ،‬زيرا كه جز واحد ايشان افادهاى ظ ّ‬ ‫و‬ ‫عوام و علما كه اين شريعت خاتم النبياء صلىاللهعليهوآله به سحله و‬ ‫سمهه نسبت‬ ‫مىدهند‪ ،‬و اعتقاد دارند اين تكليفات بر آنها هيچ لزم نيست‪ ،‬به‬ ‫قرنيهاى سهله به جهت ايشان قطع حاصل است‪.‬‬ ‫ الحمد لله رب العالمين‪ ،‬على جزيل نعمائه و اكمال آلئه على‬‫المؤمنين بشريعت سيد الولين و الخرين ‪-‬‬ ‫پس مىگوئيم‪ :‬طريق قطع از براى علما و عوام ما در صحت‬ ‫همهاى احاديث كتب معتمده همان شهادت شاهد عدل كه مراد بر‬ ‫آن‬ ‫صاحب به همان كتاب است‪ ،‬كفايت مىكند‪ ،‬و حال آنكه تمام علما‬ ‫و‬ ‫محدثين در صحت احاديث كتب اربعه كه مأخوذ از كتب اربعمأة‬ ‫است‪ ،‬اتفاق دارند‪ ،‬و مع توثيق‪ ،‬عوام در همهاى افعال و اقوال‬ ‫عالم در‬ ‫شنيدن معناى حديث از او يقين مىكند‪ ،‬بر آن معنا و جمع كردن‬ ‫آن‪،‬‬ ‫در آنچه از معصوم نرسيده يا نديده تكليف بر احتياط ظاهر و‬ ‫هويدا‬

‫است‪ ،‬تا بر او ظاهر شود و آن حكم زايد بر احتياط‪ ،‬تكليف از او‬ ‫موضوع است‪ ،‬مع مطلب به قدر وسع‪ ،‬و عمل به نص احتياط‬ ‫يقين‬ ‫است‪ ،‬و علماى ما ضمين و محدثين ربانبين هيچ مسامحهاى نه‬ ‫فرمودهاند در تأليفات‪.‬‬ ‫و به مؤلفات ايشان تميز و قطع در اين اعصار از براى اولى‬ ‫البصار‬ ‫حاصل است‪ ،‬و كيفيّت جمع احاديث و صحت آنچه شهادت داد‪ .‬از‬ ‫احاديث در كتب ايشان‪ ،‬مع قرائن موجبه قطع‪( ،‬كاالشمس فى‬ ‫رابعة‬ ‫النهار) معلوم مىشود كه از احاديث كه در كتب اربعه يا در كتاب‬ ‫وسائل الشيعه و كتب كه اسم برده صاحب آن در آخر كتاب خود‪،‬‬ ‫و بر‬ ‫صحت و توثيق هر يك از آن كتب به شاهد صدق ذكر فرموده كه‬ ‫ذكر‬ ‫قرائن و اسمهاى آنها گنجايش در اين مختصر ندارد‪ ،‬از آن‪ ،‬اسم‬ ‫ضعيف و ظنى الصدوريّه اطلق نمىيابد‪.‬‬ ‫ربُوا في ُ ُ‬ ‫م ُ‬ ‫ل بِك ُ ْ‬ ‫ق ْ‬ ‫ج َ‬ ‫و أُ ْ‬ ‫سما‬ ‫م ال ْ ِ‬ ‫ر ِ‬ ‫ع ْ‬ ‫ل بِئ ْ َ‬ ‫ه ْ‬ ‫ه ُ‬ ‫( َ‬ ‫ف ِ‬ ‫ش ِ‬ ‫قلوب ِ ِ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ن‬ ‫م إِ ْ‬ ‫م بِ ِ‬ ‫ه إيمانُك ْ‬ ‫مُرك ْ‬ ‫يَأ ُ‬ ‫‪2‬‬ ‫سم غفير‪ 3‬از صالحين‬ ‫مؤ ِ‬ ‫ن) چطور مىشود كه اين ج ّ‬ ‫مني َ‬ ‫م ُ‬ ‫كُنْت ُ ْ‬ ‫حديث‬ ‫ضعيف در كتاب خود بدون تحقيق نوشته و شهادت به آن داده‪ ،‬و‬ ‫عمل هم فرموده باشد‪ .‬تا باعث افساد عمل عاملين‪ ،‬مأمورين‬ ‫ايشان به‬ ‫مسامحهاى ايشان و نحو آن شود‪.‬‬ ‫جت است بر ما از خداوند عّزوجل و حال آنكه‬ ‫و گويند‪ :‬اين ح ّ‬ ‫كتب و احاديث به جهت مثل همين از منه از ائمهاى طاهرين ‪-‬‬ ‫سلم‬ ‫الله عليهم اجمعين ‪ -‬به جهت عمل اهل او صدور يافته‪ ،‬آيا نشنيده‬ ‫فرمايش صادق عليهالسلم را‪«:‬كه بنوسيد احاديث ما را و موروث‬ ‫گذاريد‬ ‫كتابهاى خود را بدرستى كه روز است كه بيايد زمانى كه انس‬ ‫نمىگيرد‬ ‫اهل آن زمان مگر به كتب ايشان‪».‬‬ ‫و در زمان ايشان صحابهاى عدول كتابهاى نوشتهاند‪ ،‬به جهت‬ ‫عمل شيعه‪ ،‬تا ضايع نشود آن شيعيان كه در اصلب رجال اند‪ ،‬و‬ ‫اين‬ ‫مضمون در حديث صحيح ديگر مرقم است انشاء اله تعالى در‬ ‫ضمن‬ ‫سوال ثانيه تفصيل ً عرض خواهد شد‪.‬‬ ‫مع وجه موجبهاى اختلف واقعه بين فرقهاى محقّهاى اخباريه‪ ،‬و‬ ‫اين كه ‪ -‬اختلف نيست آن اختلف فى الحقيقة و السلم على من‬ ‫اتبع‬ ‫الهدى‪.‬‬

‫سوال‪ :‬فقرهاى ديگر اين كه استنباط ظنيّه و دليل‬ ‫عقل‪ ،‬و استحسانيه‪ ،‬و اجماع را در حكم الله‬ ‫مسند‬ ‫نمىداند‪ ،‬و مىگويد‪ :‬دليل عقل براى تصديق و فرق‬ ‫بين‬ ‫صحيح و باطل باشد‪ ،‬نه در حكم الله چنانچه در‬ ‫قواعد‬ ‫اصوليه فى المعالم الصول‪« :‬ل حكما معينا لله‪ ،‬بل‬ ‫حكم الله تابع‬ ‫ن المجتهد‪ ،‬فما ظنه كل مجتهد فهو حكم الله فى‬ ‫لظ ّ‬ ‫حقه‪ ،‬و حق مقلده»‪.‬‬

‫و مخطى را معذور مىدارد‪ ،‬و حال آنكه واضح‬ ‫است؛ كه‬ ‫حضرت پيغمبر ‪ -‬صلى الله عليه و اله ‪ -‬كه عقل‬ ‫كل بودو‬ ‫منتظر وحى بود و به مظنّه و عقل نمىگفت‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪-‬‬

‫‪ -‬بقره ‪.93 /‬‬

‫‪3‬‬ ‫‪-‬‬

‫و قول تعالى‪:‬‬ ‫ه‬ ‫َ‬ ‫عن ْ ُ‬ ‫َ‬ ‫هوا)‬ ‫فانْت َ ُ‬

‫ل َ‬ ‫سو ُ‬ ‫م‬ ‫ف ُ‬ ‫م الّر ُ‬ ‫و ما ن َهاك ُ ْ‬ ‫و ما آتاك ُ ُ‬ ‫خذُوهُ َ‬ ‫( َ‬

‫‪.‬‬ ‫و قول تعالى‪:‬‬ ‫و قول رسول الله ‪ -‬صلى الله عليه و اله و سلم»‪:‬‬ ‫‪1‬‬

‫( َ‬ ‫ه َ‬ ‫ن) ‪.‬‬ ‫سئَلُوا أ َ ْ‬ ‫مو َ‬ ‫ر إِ ْ‬ ‫ل ال ِ‬ ‫م ل تَ ْ‬ ‫ف ْ‬ ‫عل َ ُ‬ ‫ن كُنْت ُ ْ‬ ‫ذّك ْ ِ‬ ‫‪2‬‬

‫فان ّى‬ ‫تارك فيكم الثقلين؛ كتاب الله و عترتى أهل بيتى»‪.‬‬

‫و قول صاحب الزمان ‪ -‬عجل الله تعالى فرجه‬ ‫ما الحواث الواقعه‪ ،‬فارجعوا فيها الى‬ ‫الشريف ‪« :-‬فأ ّ‬ ‫رواّة احاديثنا‪.»...‬‬

‫و قول معصوم عليهالسلم‪:‬‬ ‫من عمل‬ ‫بفتياه»‪.‬‬ ‫جواب‪ :‬چون‬

‫ن المفتى ضامن يلحقه وزر‬ ‫«ا ّ‬

‫تقرير سؤال و ايرادات آيات و اخبار‬

‫در‬ ‫ضمن آن و استدلل به آنها على ما ينبغى محرز‬ ‫نيست‪،‬‬ ‫يا بمعونهاى اطلع از خارج استكشاف ايرادات‬ ‫نموده‪ ،‬در‬ ‫هر مقام به مقدار اقتضاى فهم عوام تكلّم كرده‪.‬‬ ‫مىگوئيم‪« :‬اجماع نزد مجتهد نيست مگر از باب‬ ‫اشتمال قول مجمعين است به قول امام عليهالسلم و‬ ‫به جهت‬ ‫اثبات حجت مدّعاى خود را‪ ،‬اقوال فقهاى اصوليين‬ ‫را ذكر‬ ‫مىكنند كه حاصل آن اين كه حجت اجماع مشروط‬ ‫است‬ ‫به دخول قول امام عليهالسلم در ميان اقوال علما چه‬ ‫كم باشند‬ ‫آن علما و چه زياد اگر چه اين شرط در ضمن‬ ‫فردى از‬ ‫ايشان حاصل شود‪ ،‬و حجيت آن ثابت مىشود به‬ ‫شرط‬ ‫كه وجود اقدس امام عليهالسلم‪ ،‬بر سبيل اجمال و‬ ‫احتمال در بين‬ ‫باشد نه قطعا‪ ،‬زيرا كه اگر قطعا امام عليهالسلم‬ ‫شناخته شود فايده‬ ‫در اجماع نخواهد بود‪.‬و همان قول امام عليهالسلم‬ ‫معتبر است»‪.‬‬ ‫اگر چه از روى نافهمى اين را نمىگويند‪ :‬كه سيّد مرتضى‪ ،‬اگر امام‬ ‫جت مىداند‪ .‬لكن‬ ‫ عليه السلم قطعا داخل باشند هم اجماع را ح ّ‬‫همان دخول قول امام عليهالسلم بر سبيل اجماع نزد ايشان در حجيّت‬ ‫آن‬ ‫معتبر است‪ ،‬و حصول آن بر وجود مجهول النسبى فى الجمله‬ ‫جت آن را از جهت وجود آن مجهول النسب مىدانند‪،‬‬ ‫مىشود‪ ،‬و ح ّ‬ ‫نه از جهت اجماع مطلقاً‪ ،‬و فى الحقيقه قول آن مجهول نسب نزد‬ ‫ايشان حجة است نه قول ديگران‪.‬‬ ‫و بعض ايشان مىگويند‪ :‬وجهه تسميّه اين معنى از جهت اين كه‬ ‫جة‬ ‫مة اجماع گفته مىشود كه اجماع اگر ح ّ‬ ‫در مقام محا ّ‬ ‫جة با عا ّ‬ ‫باشد‬ ‫جة است و‬ ‫هم بجهت تضمين بر سبيل اجمال بر قول معصوم ح ّ‬ ‫الله‬ ‫فى الحقيقة‪ ،‬نزد ايشان قول همان مجهول النسب حجة است و‬ ‫بس‪.‬‬

‫تنبيه‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬حشر ‪.7 /‬‬

‫‪2‬‬

‫‪ -‬نحل ‪.43 /‬‬

‫عرض مىشود خدمت از جمله مؤمنين و نصفين اين كه از‬ ‫وقاحت و تلبس اين طائفه مع اقرار ايشان به اين اقوال عمل خود‬ ‫را‬ ‫نسبت مىدهند به كتاب و سنت و انكار عمل برأى مىكنند و حال‬ ‫آنكه كالشمس ظاهر است كه فتوى به اين قسم اجماع محض‬ ‫فتوى‬ ‫برأى است و بس‪.‬‬ ‫زيرا كه اذن از شارع به هيچ وجهه از آن وارد نيست مع الصداحة‬ ‫اقوال ايشان كه اصل از رأى علماء است‪.‬‬

‫و نيز عقل و هيچ ذى عقل حكم نمىكند كه امام عليه السلم خود‬ ‫را مجهول النسب ساخته و قول خود را در‪ ،‬ضمن اقوال اهل رأى‬ ‫داخل كند و راى آنها را تصديق كند‪ ،‬در آن مسأله‪ ،‬زيرا كسى كه‬ ‫به آن‬ ‫مجهول النسب در آن قول اتفاق كردهاند به اين كه قبل از آن‬ ‫مجهول‬ ‫النسب اينها به رأى خود آن مسأله را درست كردهاند يا بعد‪ ،‬بر‬ ‫فرض‬ ‫اول‪ :‬اگر آن مجهول النسب به زعم ايشان امام عليهالسلم باشد‪.‬‬ ‫و تصديق رأى اهل رأى كند البتّه هم رأى ايشان چنانچه مصوبه از‬ ‫ايشان مىگويند‪ :‬موافق به حكم خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل خواهد شد زيرا كه‬ ‫امام عليهالسلم حكم مختلف از حكم خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل را تصديق نمىكند‪،‬‬ ‫پس به معونهاى آراء ايشان مستغنى اند از وجود اقدس امام‬ ‫عليهالسلم‬

‫ن شيخ مرتضى در رسائل استفتاء‬ ‫چنانچه در مبحث حجيّت ظ ّ‬ ‫جسته‬ ‫ن ايشان حكم و‬ ‫است از حجيّت‪ ،‬از صورت كه حاصل شود به ظ ّ‬ ‫عبارت او در مقامش ذكر خواهد شد انشاء الله‪.‬‬ ‫و اين تصديق از امام عليهالسلم نيز محال است زيرا كه تناقص آيات و‬ ‫اخبار مانع به رأى است‪ ،‬و نسبت آن به امام عليهالسلم از ضللت‬ ‫است‪ ،‬و به‬ ‫فرض ثانى‪ :‬هيچ يك از اصوليين اعتقاد نكردهاند‪ ،‬مع ذلك به شيى‬ ‫مظنون احتمال نقيض در آن ثابت است‪ ،‬و اين مجهول النسب»‬ ‫شبيه‬ ‫است به شيخ «نجدى» كه در مجلس قريشيين به اجماع ايشان‬ ‫داخل‬ ‫شد‪ ،‬و البتّه در تفسير دادن حكم خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل شيطان خيلى‬ ‫اشتياق دارد‪ ،‬دور نيست خود را مجهول النسب سازد و چيزى‬ ‫اختراع‬ ‫كند و قلوب رفقاى خود را به آن مايل سازد تا متابعت او كند‪ ،‬و‬ ‫اين‬ ‫مسأله را به اجماع نام نهند و آيا كدام دليل وارده از كتاب و سنّت‬ ‫است‬ ‫به اين كه امام خود را شريك كند در قول به اهل رأى به صورت‬ ‫مجهول النسب تا به آن تجويز دخول در جملهاى مجمعين شود‪.‬‬ ‫و آن هم اختصاص به امام غائب داشته است‪ .‬يا هر يك از ايشان‪:‬‬ ‫اين جور عمل فرموده باشند‪ .‬و دليل اين كه اين قسم اجماع بر‬ ‫امام‬ ‫غائب اختصاص دارد چه خواهد بود؟‬ ‫آيا كدام مسأله از مسايل كه اجماعى مىنامند به اين طور اجماع‬ ‫ثابت شده است‪ ،‬چه كدام موضع و چه وقت؟ قول كدام يك از‬ ‫علما‬ ‫بر اين مجهول النسب موافقت كرده و اگر اختصاص غائب از‬ ‫ايشان‬ ‫عليه السلم نداشته باشد‪ ،‬در زمان ائمه‪ :‬كه بودهاند چه حاجت بر‬ ‫اين‬ ‫كه به طريق احتمال قول خود را در جملهاى مجمعين داخل‬ ‫فرمايند؟‬ ‫چرا ظاهر به جهت شيعه حكم نفرمايد؟ ومعه انكار ايشان‪ :‬اجماع‬ ‫را در همه احيان چه طور مىشود كه اين اجماع را صحيح دانند‪،‬‬ ‫چنان‬ ‫كه شيخ حر ‪ -‬عليه الرحمة ‪ -‬با سناد خود از رساله حضرت صادق‬ ‫عليهالسلم‬

‫روايت فرموده است‪« :‬قال المام‬ ‫الله صلىاللهعليهوآله قبل‬ ‫موته‪ ،‬فقالوا‪ :‬نحن بعد ما قبض الله عّزوج ّ‬ ‫ل رسوله صلىاللهعليهوآله يسعنا‬ ‫ان نأخذ‬ ‫بما اجتمع عليه رأى النّاس بعد قبض الله رسوله صلىاللهعليهوآله و بعد‬ ‫عهده الذى‬ ‫عهده الينا و أمرنا به مخالفاًلِل ِه و لرسوله فما أحد اجر على الله و‬ ‫ل بين‬ ‫ضللة ممن اخذ بذلك وزعم ان ذلك يسعه الى ان قال‪ :‬و كما أنّه‬ ‫له‬ ‫عليهالسلم‬

‫قد عهد اليهم رسول‬

‫يكن لحد من للناس مع محمد‬ ‫و ل مقايسه‪،‬‬ ‫مد ان يأخذ بهواه و ل‬ ‫خلفا لمر محمد صلىاللهعليهوآله كذلك لحد ٍ بعد مح ّ‬ ‫رأيه و ل‬ ‫مقايسه‪ ،‬ثم قال‪ :‬و اتبعوا آثار رسول الله صلىاللهعليهوآله و آثار الئمة و‬ ‫خذوا بها و‬ ‫ن أضل النّاس عند الله من اتبع هواه‬ ‫ل تتبعوا أهوائكم و رأيكم‪ ،‬فا ّ‬ ‫و‬ ‫رأيه بغير هدىً من الله‪ ،‬و قال أيها العصابة عليكم بآثار رسول الله‬ ‫و‬ ‫سنّته و آثار الئمة الهدى من أهل بيت رسول الله من بعدهم و‬ ‫سنّتهم‪ ،‬و‬ ‫قال‪ :‬من أخذ بذلك فقد اهتدى و من ترك ذلك و رغب عنه‬ ‫ض ّ‬ ‫ل‪.»..‬‬ ‫يعنى فرمود حضرت صادق عليهالسلم به تحقيق كه عهد فرمود رسول‬ ‫الله با مردانى‪ ،‬قبل از وفات خود به متابعت ثقلين‪ ،‬سپس گفتند‬ ‫اين‬ ‫مردمان‪ :‬بعد از آن كه قبض فرمود خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل رسول خود را‬ ‫كه‬ ‫خداوند عزوج ّ‬ ‫ل وسعت داده ما را اين كه اخذ كنيم‪.‬‬ ‫هر امر هر كه اجماع كند‪ ،‬به رأى ايشان‪ .‬مردمان بعد قبض آن‬ ‫حضرت و بعد از عهد او كه عهد گرفته است از ما اگر چه اين رأى‬ ‫مردمان مخالف واقع شود به امر خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل‪ ،‬و رسول او‪،‬‬ ‫پس‬ ‫هيچ كس‪ ،‬جارىتر و ظاهرتر در ضللت نيست از كسى كه به اين‬ ‫اجماع رأى عمل كند‪ ،‬كه اين قسم عمل كردن هم به جهت او‬ ‫جايز‬ ‫است‪ ،‬و حديث طويل است تا اين كه در آن حديث فرمود امام‬ ‫عليهالسلم و‬ ‫حال آنكه چنانچه جايز نبود از براى هيچ يك از مردمان كه اخذ كند‬ ‫دين خود‪ ،‬هوا و رأى و مقايس خود را در حيات رسول الله‬ ‫صلىاللهعليهوآله‪.‬‬ ‫بخلف امر آن حضرت‪ ،‬مثال آن جايز نيست از براى هيچ كس كه‬ ‫اخذ كند بعد از آن حضرت به هوا و رأى‪ ،‬و نه مقايس‪ .‬پس فرمود‬ ‫امام عليهالسلم متابعت كنيد آثار رسول الله صلىاللهعليهوآله و سنّت او را و‬ ‫آثار ائمه هدى‪:‬‬ ‫بعد از آن حضرت پس اخذ كنيد دين خود را از آن و متابعت نكنيد‬ ‫هواها و رأهاى خود را‪ ،‬اگر اخذ كرديد دين خود را هواى خود‪ ،‬پس‬ ‫به تحقيق گمراهترين مردمان كسانى اند كه متابعت كند‪ ،‬هوا و‬ ‫رأى‬ ‫خود بدون هدايت كنندهاى از طرف خداوند عّزوج ّ‬ ‫ل‪.‬‬ ‫و فرمود‪ :‬اى جمع مردمان لزم داريد اخذ آثار رسول الله صلىاللهعليهوآله‬ ‫و‬ ‫سنّت او را و آثار أئمه هدى از أهليت رسول الله صلىاللهعليهوآله را بعد از‬ ‫ايشان و‬ ‫سنّت ايشان را پس بدرستى كه كسى كه اخذ كند دين خود را از‬ ‫آن به‬ ‫تحقيق كه هدايت شده به راه حق و مستقيم و كسى كه رغبت‬ ‫كند از‬ ‫آن و به رأى واهواى خود عمل كند گمراه شده است‪»...‬‬ ‫از يونس بن ظبيان از آن حضرت عليهالسلم نقل فرموده در ضمن‬ ‫صلة‬ ‫حديث‪ ،‬قال امام عليهالسلم‪ :‬ا ّ‬ ‫ن الشيعة لواجتمعوا على ترك ال ّ‬ ‫لهلكو‪ ،‬و‬ ‫لوا جتمعوا على ترك الزكاة لهكوا و لو اجتمعوا على ترك الحج‬ ‫لهلكوا‪»1.‬‬ ‫يعنى اگر شيعه اجتماع كند بترك نماز هر آينه هلك مىشوند و‬ ‫اجتماع كند بر ترك زكات هر آينه هلك مىشوند و اگر اجتماع كند‬ ‫بر‬ ‫ج هر آينه هلك مىشوند و همه فرائض و سنن از قبيل است‬ ‫ترك ح ّ‬ ‫كه اثبات را بدليل اجماع نمودن لزمهاش هلكت است و همه‬ ‫اوامر و‬ ‫نواهى ضرورى است‪.‬‬ ‫و احتياط در شبهه ضرورى است‪ ،‬چه فرق است در اين كه چند‬ ‫نفر به رأى ايشان در اختراع حكمى اتفاق كنند بدون اذن شارع يا‬ ‫صلىاللهعليهوآله‬

‫ان يأخذ بهواه و ل رأيه‬

‫يكى از ايشان‪ ،‬و آيا اين تكليف به بعض علما دارد يا همهاى ايشان‬ ‫و‬ ‫عوام هم مكلّف به اين اعتقاد است يا نه؟ و اين علما در اوّل سن‬ ‫خود‬ ‫عامى بودهاند يا خير‪ ،‬بلى نزد عقل شبهه نيست از ايشان زيرا كه‬ ‫اثرى‬ ‫در آن از طرف شارع نيست كه اصل باشد از براى آن پس اين‬ ‫اجماع‬ ‫ترجيح ندارد و بر اجماع كه در اوّل واقع شده‪ ،‬و فرق كه در بين‬ ‫اين‬ ‫اجماع و اجماع در خلفت خلفا است‪ ،‬اين كه در آن اجماع قليل از‬ ‫مت اختلف فرموده بودند‪ ،‬و اين اجماع بالعكس البته معصوم در‬ ‫ا ّ‬ ‫آن‬ ‫زمان هم وجود داشت‪ ،‬اگر لزم مىبود كه داخل كند قول خود را‬ ‫در‬ ‫جملهاى‪ ...‬ممكن بود‪ ،‬لكن قول اميرالمؤمنين ‪ -‬عليه السلم‪ .‬كه‬ ‫به ابن‬ ‫عباس مىفرمايد‪« :‬و استدلل اجماع قوم موسى ‪ -‬على نبينا و اله‬ ‫و‬ ‫عليه السلم ‪ -‬در رد ّ او است‪»2.‬‬ ‫و مىفرمايد‪ :‬اگر بصير در آن ملحظه فرمايد بر او ظاهر خواهد‬ ‫شد فساد كار ايشان در اختصاص جواز آن به جهت اهل حل و‬ ‫عقد‪،‬‬ ‫محض دعوا و جهالت است و بس‪ .‬در اين اجماع مجهول النسب و‬ ‫ابن اندلس در كتاب خود خوب ظاهر كرده است‪ ،‬و گفته‪ :‬خوب‬ ‫است‬ ‫كه اين فرقه به همان اجماع اهل سنّت و جماعت اتفاق دارند‬ ‫اعتقاد‬ ‫كند‪ ،‬زيرا كه آن اجماع ارجح است‪ ،‬بدليل ظاهر بودن معصوم اگر‬ ‫نسبت قبول معصوم از جهت تقيه بوده و السلم على من اتبع‬ ‫الهدى‪.‬‬ ‫الحاصل‪ :‬از اين عقايد منشأ اختلف بين اصوليين در فرايض و‬ ‫‪3‬‬ ‫سنن و حلل و حرام است‪ ،‬نه چنانچه تلبيس خود «شيخ رضا»‬ ‫اغماز كرده است‪ ،‬و از اين اجماعات كه اركان و معالم اسلم‪،‬‬ ‫چنانچه‬ ‫ شيخ رضا تصريح كرده است‪ ،‬مهجور‪ ،‬و علماى ربانيين هيچ يك‬‫از‬ ‫ايشان از تيغ زبان ايشان دم نزنند‪ ،‬و بعض ايشان از اجتماع‬ ‫عدوان در‬ ‫‪5‬‬ ‫برارى‪ ،4‬و صحارى قرار مىكردند‪.‬‬ ‫و هيچ ايشان را نشناسند و بر اهل ارض مخفى و بر اهل آسمان‬ ‫معروف باشند‪«،‬و هم قليلون الزمون للسلم‪ »6‬كما قال مولنا‬ ‫اميرالمؤمنين عليهالسلم «ليبك على السلم من كان نايحا فقد‬ ‫تركت اركانه و‬ ‫معالمه لقد ذهب السلم و ال بقيتى قليل من الن ّاس‬ ‫هو لزمه»‪.‬‬ ‫پس بيا اى عزيز با تميز! بر خود رحم كن و بپرهيز از‬ ‫متابعت‬ ‫كسانى‪ ،‬فرمود رسول الله صلىاللهعليهوآله‪.‬‬ ‫در شأن ايشان‪« :‬هلك امت ّى على يدك ّ‬ ‫ل منافق‪ ،7:،‬الله صدق‬ ‫رسوله‬ ‫الله صلىاللهعليهوآله زيرا كه على الظاهر مىبينم كه همهاى احكام شرعى‬ ‫آن‬ ‫حضرت ‪ -‬صلى الله عليه و اله ‪ -‬را هواها و رأى ايشان قانون‬ ‫ساختهاند‪ ،‬و قوانين موضوعى دارند مع ذلك اين قسم اشخاص‬ ‫‪2‬‬ ‫‬‫‪3‬‬

‫‪-‬چشم پوشى فرهنگ عميد‪.‬‬

‫‪4‬‬ ‫‬‫‪5‬‬ ‫‬‫‪6‬‬ ‫‪-‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪-‬‬

‫‪7‬‬ ‫‪-‬‬

‫مثل‬ ‫صاحب اجوبهاى مزخرفه است‪ ،‬كه آن قانونها را نزد عوام انكار‬ ‫كرده‬ ‫به چربى سان شان‪ ،‬به كتاب سنّت نسبت دهند تا بر عوام اين امر‬ ‫مشتبه شود‪ ،‬بدون دليل اطاعت شان كنند‪.‬‬ ‫اگر چه خداوند عّزوج ّ‬ ‫جت خود را تمام مىفرمايد‪ :‬و به زبان‬ ‫لح ّ‬

‫ايشان از روى سهو يا اسها بطلن طريقهاى ايشان را جارى‬ ‫مىفرمايد‪،‬‬ ‫چنانچه در جواب و فصل كه در دليل عقل قرار داده از انكار و‬ ‫اقرارش مىگويد‪.‬‬ ‫جيت عقل؛‬ ‫ما ح ّ‬ ‫ا ّ‬ ‫پس مىگوئيم‪ :‬كه حكم عقل يا بديهى است‪ ،‬و آن عبارت است‪،‬‬ ‫از احكام كه در تحصيل آنها حاجتى به امعان نظر و فكر نباشد‪ ،‬و‬ ‫هر‬ ‫ملى آنها را درك و تعقّل نمايد‪ ،‬مانند قبح عقاب‬ ‫عاقلى به اندك تأ ّ‬ ‫بلبيان‪ ،‬و قبح ظلم‪ ،‬و حسن احسان‪ ،‬و چون قبح‪ ،‬بودن تكليف‬ ‫ماليطاق و نظائر آنها‪.‬‬ ‫يا نظرى است‪ :‬و آن عبارت است از حكم كه در تحصيل آن‬ ‫محتاج به مقدّمات بعيده و نظريهاى باشد‪ ،‬مثل حكم نمودن عقل‬ ‫از‬ ‫روى مطالب عقليه و مناطات ظنّيه مستنبطه از حكم عقل در‬ ‫شرعيات‪.‬‬ ‫ول‪ :‬پس هيچ عاقلى كه اندك شعور و درك داشته‬ ‫ا‬ ‫قسم‬ ‫ما‬ ‫ا ّ‬ ‫ّ‬ ‫باشد‪،‬‬ ‫مل و ججيّت آن نمىكند فضل ً از عالم و اين اعتقاد را نسبت به‬ ‫تأ ّ‬ ‫اخباريين نيز مىدهد و مىگويد‪.‬‬ ‫وم‪ :‬پس ظاهر است‪ ،‬بعد از اين اقوال عبارت شيخ‬ ‫ا ّ‬ ‫ما قسم د ّ‬ ‫مرتضى را از فرائد نقل مىفرمايد معه ترجمهاش استنباط ظنّى را‬ ‫در‬ ‫شريعات حرام مىداند‪ .‬خصوصا در اصول دين تأكيد حرمت آن‬ ‫جت مىداند‪ ،‬به‬ ‫بيشتر مىنمايد‪ ،‬و مناطات ظنّى را بعد از قطع ح ّ‬ ‫اين‬ ‫عبارت مىگويد‪ :‬بلى نزاع كه بين مجتهدين و اخباريين واقع است‪،‬‬ ‫در‬ ‫اين است كه هرگا كسى كه در اين كار يعنى در حكم نمودن از‬ ‫روى‬ ‫مطالب عقليه و مناطات ظنيّهاى مستنبطه از حكم عقل در‬ ‫شرعيّات‬ ‫اقدام نموده‪ ،‬به رأى او و احيانا قطع حاصل شد‪ ،‬آيا مخالفت آن‬ ‫قطع‬ ‫جايز است يا نه؟‬ ‫مجتهدين مىگويند‪ :‬پس از حصول قطع به حكم‪ ،‬چاره و گريزى‬ ‫از اتباع آن نيست» اخباريين مىگويند‪ :‬با قطع به حكم هم بايد‬ ‫عمل به‬ ‫آن نبايد كرد و آنچه را از احكام كه امتثال او واجب و لزم است‪،‬‬ ‫احكامى است كه از معصوم رسيده باشد‪ ،‬هر واجب و حرامى بعد‬ ‫از‬ ‫اين كلمات مثالى براى تصديق مذهب اصوليين ذكر مىكند‪ ،‬كه نيز‬ ‫عقل آن قسم مثال را قياس مع الفارق مىنامند‪ ،‬زيرا كه آن مثال‬ ‫در‬ ‫موضوع است‪ ،‬و در حكم هيچ ممكن نيست كه بدون سماع قطع‬ ‫حاصل شود‪ ،‬و نيز عبارت معالم را با ترجمه نقل مىكند‪ :‬و مىگويد‪:‬‬ ‫«مجهتدين اصوليين شيعه ائمه مخطّئه هستند‪ ،‬كسى كه و به دليل‬ ‫اين‬ ‫عبارت ايشان يا غير آن ايشان تصويب نسبت دهد از نافهمى و بى‬ ‫سوادى است‪.‬‬ ‫و به چند سطر قبل از اين در ضمن اقوال كه نسبت مىدهد‬ ‫اصوليين را به استنباطات ظنيّه از كتاب و سنّت مىگويد «مجهتدين‬ ‫از‬ ‫جهت احاطه به اطراف و جوانب احكام مستنبط از آنها را مظنون‬ ‫ن مجتهد‬ ‫مىدانند‪ ،‬و از اين جهت است كه مجهتدين مىگويند‪ :‬ظ ّ‬ ‫جت است‪ ،‬و مظنون وى حكم الله در حق او و مقلّدين او‪ ».‬و‬ ‫ح ّ‬ ‫آيا‬ ‫اين قول مصويهاى از اصوليين است‪ ،‬يا مخطّئه‪ ،‬و يا هر دو طائفه‬ ‫بر‬

‫اين اتفاق دارند؟‬

‫تنبيه ففيه تفضيح‬

‫‪1‬‬

‫بدانيد اى آن كه اهل ايمانيد كه آن چه از آثار كه از ائمه اطهار‪ ،‬در‬ ‫معناى عقل وارد شد برخى از آن را اين ذّرهاى بى مقداز به جهت‬ ‫فى‬ ‫الجمله بصيرت ناظرين عرض مىكنم‪ ،‬تا ظاهر و كشف شود اين‬ ‫كه‬ ‫آنچه اهل رأى آن را عقل مىدانند‪ ،‬فى الحقيقه عقل نيست بلكه‬ ‫جهل‬ ‫محض و ضد عقل‪ ،‬و اين كه صاحب الرسائل در فصول المهمه از‬ ‫كتاب ثواب العمال صدوق ‪ -‬عليه الرحمة ‪ -‬به اسناد او از حضرت‬ ‫صادق عليهالسلم روايت فرموده قال الراوى ‪ -‬قلت له عليهالسلم‪ :‬ما‬ ‫العقل قال‪ :‬ما‬ ‫عبد به الرحمن‪ ،‬و الكتسب به الجنان‪ .‬قال قلت‪ :‬فالّذى‬ ‫في المعاوية‬ ‫عليه اللعنة؟ قال‪ :‬تلك النكرى و تلك الشيطنة»‪.‬‬

‫نامه مرحوم شيخ عبدالله وثيقى به مرحوم محدّث‬ ‫مل غلم‬ ‫شاه وكيل مرحوم علّمه محدّث سيد شاه عليرضا‬ ‫غزنوى‬ ‫هو حضرت استاد محترم جناب آخوند صاحب «مل غلم شاه‬ ‫سلمه الله تعالى» با تمام خانواده خويش در حفظ الهى باشند‪.‬‬ ‫قبل از همه چيز سلم مخلصانه خدمت مبارك تقديم و سلمتى‬ ‫وجود شريف را از خداوند مسألت داشته و ضمنا ً از سلمتى خود‬ ‫نيز‬ ‫اطمينان مىدهم‪.‬‬ ‫مكتوبى به ذريعه يكى از هم وطنان برايم رسيد كه با قلم مبارك‬ ‫شما و به عبارت و اسلوب عربى تحرير شده بود و در بدو مكتوب‬ ‫بنده را مورد نوازش قرار داده ابراز شفقتها فرموده بوديد اما در‬ ‫آخر‬ ‫آن اعتراض شديدى بر حقير وارد كرده بوديد‪.‬‬ ‫بنده جواب آن را مختصرا ً به سبك عربى تحرير و توسط همان‬ ‫آورنده خدمت شما تقديم نمودم شايد رسيده باشد و در آن وعده‬ ‫داده بودم كه ثانيا ً جواب مفصلترى مىنويسم‪ ،‬اينك جواب‬ ‫مفصلتر‪:2‬‬

‫‪1‬‬

‫‪-‬رسوا ساختن فرهنگ عميد‪.‬‬

‫‪2‬‬ ‫ بسم الله الرحمن الرحيم‬‫مرحوم مغفور حاج شيخ عبدالله وثيقى‪ ،‬نگارنده نامه مرد بزرگوارى بود كه مدتى از‬ ‫مجالست‬ ‫ايشان بهرهمند شده و از اخلق نيك و آداب معاشرت نيكو ايشان در شهر «اصفهان» و‬ ‫«كابل» استفاده كردم‪.‬‬ ‫ن كه به حقير داشت دائما ً مرا اميد به پيشرفت در علوم‬ ‫و ايشان نيز با كمال حسن ظ ّ‬ ‫اهل بيت عليهمالسلم و سبقت بر اقران و دوستان مىداد‪.‬‬ ‫جه به اينكه نامه مرحوم حاج شيخ دربردارنده‬ ‫با كمال احترام به شخصيّت آن مرحوم با تو ّ‬ ‫حرفها و انديشهها و تفكّرات طلبههاى امروزى در برابر محدثين بوده و در ضمن نامه‬ ‫حاوى مطالب مفيد و راهكارهاى خوب جهت بهبود وضع اجتماعى بوده است ولى لغزش‬ ‫هايى از آن مرحوم در اين نامه ديده مىشود ضمن طلب مغفرت از خداوند متعال براى‬ ‫ايشان حواشى و تعليقههايى بر اين نامه نگاشتهام اميد است مورد استفاده قرار گيرد‪.‬‬ ‫اولً‪ :‬نامه با كمال تأسف بدون بسم الله الرحمن الرحيم فقط با ذكر «هو» آغاز گشته كه‬ ‫بر خلف سن ّت پيامبر گرامى اسلم است كه فرمود‪ :‬كل امر ذى بال و ذى شأن لم يبدأ‬ ‫ببسم الله فهو ابتر‪ ،‬و علوه بر اين نامه فاقد تاريخ نگارش بوده است‪.‬‬ ‫اما با مطالعه و دقت در نامه و روش نگارش آن و اين كه اوايل و اواخر آن با خودنويس و‬

‫وسط آن با خودكار نوشته شده است نشان مىدهد كه در حدود سالهاى ‪1346‬‬ ‫دهه پنجم قرن حاضر نوشته شده است‪.‬‬

‫يعنى در‬

‫ن المصاحبة و التّدريس اث ّر فى اعتقادك ـ‪.1‬‬ ‫نوشتهايد كه‪ :‬ـ بلغ لى أ ّ‬ ‫‪2‬‬ ‫جواب‪ :‬كل ّ بل التّتبّع و التّحقيق نبّئنى على حقايق كنت عنها غافل ‪.‬‬ ‫باز نوشتهايد‪ :‬ـ عجبت و حيرت فى الوادى الحيرة ـ ‪.‬‬ ‫متتبّعا ً و متحقّقا ً فى العلم‬ ‫جواب‪ :‬ل تعجب و ل تحيّر و كن ُ‬ ‫ال ّ‬ ‫شريف الصول‪ 3‬حتى يُكشف عنك غطاءَك‪ ،‬فبصرك اليوم الحديد‪.‬‬ ‫ما تصوّرت و نظرت الى امتزاج الحق و الباطل و‬ ‫باز نوشتهايد‪ :‬ـ ل ّ‬ ‫لم يمكن الفرق بينهما ال ّ بعد امعان النّظر و مراجعة كتب العلما‪...‬‬ ‫ـ‪.‬‬ ‫جواب‪ :‬خوب است به عبارت فارسى قدرى تفصيل داده شود؛‬ ‫مت فرقه فرقه‬ ‫عزيزم جناب آخوند صاحب بعد از رسول صلىاللهعليهوآله ا ّ‬ ‫شدند و هر فرقه به رهى رفت تنها يك فرقه با اهل بيت ماندند كه‬ ‫اثنى‬ ‫عشرى باشند‪ ،‬اينك كه تفرقه ديگرى بين طائفه افتاده خلف مفاد‬ ‫آيه‬ ‫كريمه (واعتصموا بحبل الله جميعا ً و لتفرقوا) مىباشد و حال آنكه‬ ‫بنده بعد از تحقيق به اين نتيجه رسيدهام كه تمام استنباطات‬ ‫مجتهدين‬ ‫عظام از كتاب خدا و احاديث اهل بيت است كه به قدر يك ذّره‬ ‫خارج‬ ‫طريقه اهل بيت قدم نمىگذارند «يحومون حول المعصوم» و‬ ‫مىكوشند كه در پيروى از طريق اهل بيت افراط و تفريطى از‬ ‫ايشان‬ ‫صادر نشود‪ ،‬يعنى ما و شما هم اخبارى هستيم و ايشان هم‬ ‫اخبارىاند‬ ‫ولى فرقى كه است ما و شما اخبارىهاى بى اصوليم و آنها‬ ‫اخبارىهاى اصولىاند!‬ ‫شايد نزد جناب شما معلوم باشد كه مقصد واضع اصول اطفاء نور‬ ‫اهل بيت و اضمحلل طريقه ايشان بوده ولى علماى اعلم مانند‬ ‫شيخ‬ ‫مفيد و شيخ طوسى و سيد علم الهدى رحمهم الله تعالى براى‬ ‫اينكه‬ ‫مت بر ميان‬ ‫طريقه اهل بيت مضمحل نشود مجبور شده دامن ه ّ‬ ‫زدند‬ ‫و اصول موضوعه را تنقيح نموده مطابق طريقه اهل بيت تنظيم‬ ‫مىنمودند يعنى اصول را تابع طريقه اهل بيت ساخته نه اينكه‬ ‫طريقه‬ ‫اهل بيت را تابع اصول ساخته باشند‪.‬‬

‫‪1‬‬

‫ن للرتزاق من «الشهرية» و الرياسة‬ ‫‪ -‬بر كلم مرحوم محدّث مل غلم شاه بايد افزود‪ :‬ا ّ‬

‫و‬ ‫ب الدّنيا اثٌر عظيم فى تغيير العتقاد و هذه نكتة يقينية ل ينكرها العاقل‪.‬‬ ‫ح ّ‬ ‫‪2‬‬ ‫ پژوهش و تحقيق در كدام كتابخانه شهر هرات كه دربردارنده تأليفات علماى محدثين‬‫بوده است صورت گرفته؟ و كدام يك از كتابهايى را كه مرحوم علمه محدّث شاعليرضا‬ ‫در جواب نامه مير على احمد كابلى نگاشته است را مطالعه كردهايد؟ و از كدام عالم‬ ‫محدّث نظريّات اخباريين را سؤال نموده و بررسى نمودهايد؟ با توجه به شرايط زمان و‬ ‫مكان و رتبه تحصيلى شما تحقيقات مذكور ناكافى به نظر مىرسد‪.‬‬ ‫‪3‬‬ ‫ محدثين «اصول» را كه بانى آن ابو حنيفه و شافعى بوده‪ ،‬مجموعهاى از قاعدههاى‬‫ساختگى و تراوشات ذهنى دانشمندان دينى مىداند‪ ،‬و آن را مشتى مسائل لطائلت‬ ‫دانسته كه نه تنها مفيد نيست بلكه مضر مىدانند و باعث دور افتادن از قرآن و حديث و‬ ‫صرف عمر گرانبها را در آن بيهوده مىداند كه علماى امروز اين نكته را درك كرده و در‬ ‫نوشتهها و مقالتشان به آنها اشاره مىكنند‪ .‬ر‪.‬ك‪ :‬مقاله علم اصول آيت الله دكتر صادق‬ ‫تهرانى‪.‬‬ ‫كجاى كتابهاى اصول فقه و رسائل و كفاية الصول چشمها را روشن مىكند؟ بلكه چه‬ ‫بسيار طلبهها كه با خواندن اين كتابها داراى ضعف چشم شده و عينكى مىشوند!‪ .‬و يكى‬ ‫از فحول علما كه عمرى را در علم اصول صرف نموده گويد‪ :‬اى كاش اين همه دقّتى را‬ ‫كه در «فتأمل» هاى كفاية الصول نمودم نصف آن را صرف آيات قرآن مىكردم‪.‬‬

‫عجيبتر اينكه جناب شيخ طوسى عليه الرحمه صاحب دو كتاب‬ ‫از كتب اربعه «تهذيب و استبصار» مىباشد و ما و شما كتابهاى‬ ‫نامبردهاش را قبول داريم و باقى اقوال او را كه راجع به اصول‬ ‫گفته‬ ‫هيچ در ميان نمىآوريم و حال آن كه كتب اصول مملوء از اقوال‬ ‫شيخ‬ ‫است! بيشتر از اين مجال بحث در اين مورد فعل ً نيست «لنه‬ ‫يضيق‬ ‫عليه منطق التحرير»‪ ،‬اگر خداوند شما را توفيق داد كه به زيارت‬ ‫عتبات عاليات مشّرف شويد و در ضمن‪ ،‬ملقات اتفاق بيفتد‬ ‫بالمواجه اين موضوع محل مذاكره و مطرح بحث قرار گرفته آن‬ ‫وقت‬ ‫اشكالت و اعتراضات شما به خوبى انشاءالله حل خواهد شد‪،‬‬ ‫بنده‬ ‫صب و پافشارى از قبل داشتم نادانسته پاشنه بلندكها‬ ‫هم كه تع ّ‬ ‫مىكردم‪ ،‬ولى بعد از آن كه دانستم كه آن گمانى كه در باب اصول‬ ‫داشتم خالى از حقيقت بوده و مسئله غير از آنچه هست براى من‬ ‫صب چه فايده‬ ‫تلقين شده بوده آن وقت فكر كردم كه لجاجت و تع ّ‬ ‫دارد سركشى و بى خردى غير از ضرر چه ثمر خواهد داشت؟ به‬ ‫عقيده من به عوض اينكه براى تفرقه انداختن بى جهت بين‬ ‫اثناعشرىها و جماعت اماميه را به يكديگر دشمن ساختن و بدبين‬

‫كردن‪ ،‬سنگ بر سينه بكوبيد‪ ،‬خوب است كه از رسالههاى علميه‬ ‫علماء اعلم و مجتهدين جامع الشرايط كه پرچمداران طريقه اهل‬ ‫بيت عصمت و طهارتاند‪ ،‬استفادههاى علمى و عملى نموده در‬ ‫تهذيب اخلق و بلند بردن سويّه زندگى مردم بپردازيد از اينكه بنده‬ ‫جب مىكنيد؟‬ ‫از تلقين تقليدى به سوى تحقيق و تتبّع قدم نهادهام تع ّ‬ ‫جب نيست بلكه جاى تمجيد و مدح است و‬ ‫و حال آن كه جاى تع ّ‬ ‫جب در حقيقت از حال ملهاى غزنى است كه به چشم‬ ‫جاى تع ّ‬ ‫خود‬ ‫مفاسد اخلقى را در مردم مشاهده مىكنند و بى اطلعى آنان را‬ ‫از‬ ‫احكام و مسائل دينى مىدانند به اصلح آن اقدامى نكرده بلكه‬ ‫برعكس تا مىتوانند مؤمنين و اثناعشرىها را به جان هم مىاندازند و‬ ‫بر ضد يكديگر مىشورانند‪ ،‬مانند همان عربى و عجمى كه رفيق‬ ‫بودند يكى مىگفت من دابوغه مىخواهم ديگرى مىگفت نه من‬ ‫هندوانه مىخواهم و با هم نزاع لفظى داشتند و از معنى غافل‬ ‫بودند كه‬ ‫دابوغه عين هندوانه و هندوانه عين دابوغه است و فرق از لحاظ‬ ‫لفظ‬ ‫است نه معنى‪ ،‬شما مردم را از دعاوى ناحق منع كنيد قرائت‬ ‫قرآن و‬ ‫نماز را طبق تجويد به مردم بياموزيد‪ ،‬مسائل طهارات و نجاسات‬ ‫را‬ ‫تعليم مردم كنيد‪ ،‬تأسيس منبر و تبليغ احكام حلل و حرام را به‬ ‫مردم‬ ‫بنماييد‪ ،‬اگر اندكى متوجه شويد اين قدر نقايص در مردم مىبينيد‬ ‫كه‬ ‫شما را در حيرت مىاندازد‪ .‬مثل ً در اكثر قلها[قلعه ها]يك‬ ‫مستراحى‬ ‫بنا نشده و مردم عموما ً براى قضاى حاجت در محاذ شريعه آب‬ ‫بردارى قضاء حاجت نموده اطراف و نواحى جوى و چشمه و‬ ‫كاريز‬ ‫را از كثرت پليدى ملوّث مىسازند از مردها گذشته زنهاى بيچاره از‬ ‫حيث عدم سر پناه در اصطلح خودشان به (پس قل) شتافته با‬ ‫كمال‬ ‫فضاحت قضاء حاجت انجام مىدهند‪ ،‬در محافل عروسى‪ ،‬جوانان‬ ‫عزب در خانهاى كه عروس و دوشيزگان و زنهاى جوان مسكن‬ ‫ْ‬ ‫ى)‬ ‫ى و پُفِّ ْ‬ ‫دارند‪ ،‬در شب عروسى اجتماع نموده به عرف آنها(بُولب ِ ْ‬ ‫مىنمايند‪ ،‬اگر كسى مىميرد‪ ،‬بيوه را مانند ميراث صاحب مىشوند‬ ‫خواه و ناخواه زن بيچاره را به قانون زمان جاهليّت اگر چه راضى‬ ‫هم‬ ‫نباشد به عقد يكى از اقرباء شوهرش در مىآورند و هكذا‪.‬‬ ‫ملّها را شيطان اغوا نموده ديده ايشان را از ملحظه اين معايب‬ ‫كور و گوش شان را كر ساخته كه مىبينند و نمىدانند و فكر آنها را‬ ‫به‬ ‫طرف نفاق (اصولى و اخبارى) جلب كرده است و از اين راه‬ ‫درهاى‬ ‫جدال و نزاع و فساد را بين ايشان باز كرده كه شب و روز‬ ‫مىكوشند‬ ‫بنيان اين نفاق را بين عوام كالنعام مستحكم ساخته به نام دابوغه‬ ‫و‬ ‫هندوانه و تربوز به جان هم ديگر افتاده باشند از چنين مجادلت‬ ‫علوه بر آن كه مفاد دنيوى و اخروى متصوّر نيست ضررهاى كلى‬ ‫در‬ ‫دنيا و آخرت وارد مىكند و خود آقايون مل صاحبان را با اتباع نادان‪،‬‬ ‫زيان كار دنيا و آخرت مىسازد (خسر الدنيا و الخرة ذلك هو‬ ‫الخسران المبين)‪.‬‬ ‫ما و شما كه به روى عمل كردن به اخبار معصوم سنگ بر سينه‬ ‫مىزنيم نمىدانيم فرمايش حضرت عسكرى عليهالسلم «فللعوام ان‬ ‫يقلّدوه»‬ ‫خبر معصوم است يا خير؟ اگر است به مضمون آن تقليد مجتهدين‬ ‫منصوص است و اگر گفته شود كه مجتهدين در رسالههاى فتوايى‬ ‫خود مىنويسند (مطابق است با رأى من) عزيزم انسان اين قدر‬ ‫قشرى نبايد باشد كه به مجرد شنيدن لفظ (رأى من) خود را‬ ‫ديوانه‬ ‫بسازد بلكه بايد اول تعمق كند كه رأى او مأخوذ و مشتق از كدام‬ ‫منبع‬ ‫است؟ در صورتى كه مشتق و مأخوذ از اخبار معصوم باشد پس‬ ‫اين‬ ‫رأى عين خبر معصوم است‪ ،‬ما و شما به مجرد شنيدن (رأى)‬ ‫جست‬

‫ب و حقيقت معنى قصور‬ ‫جه به ل ّ‬ ‫و خيز قشرى نموده از تو ّ‬ ‫مىورزيم‬ ‫مانند همان كسى كه از يكى پرسيد چه نام دارى؟ در جواب گفت‬ ‫«خدا» تا گفت خدا‪ ،‬پرسنده فرياد زد كه اى كافر نام خود خدا‬ ‫گذاشتهاى آن بيچاره گفت بگذار تا «داد» اش را نيز بگويم!‬ ‫يعنى پس بياييد كه از اين هياهو و قيل و قال بى جا صرف نظر‬ ‫كنيم و كمر ببنديم تا اختلف از بين اين فرقه ضعيف برداشته شود‬ ‫و‬ ‫همه با هم متّحد باشند و بين هم نفاق و عداوت بى جا نداشته‬ ‫باشند‪،‬‬ ‫بنده در خلل پانزده سال كه در راه تحصيل قدم زدهام يگانه‬ ‫هدفم‬ ‫همين بوده كه رويه و طريقه مجتهدين را بدانم و معلوم كنم كه‬ ‫چطور‬ ‫است ولى هر قدر تحقيق و كاوش بيشترى كردم حقيقت آن نزدم‬ ‫روشنتر گرديد و ثابت شد كه به تمام معنى پيرو معصومين بوده و‬ ‫فتاوى ايشان جميعا ً مأخوذ از اخبار اهلبيت مىباشد نه اينكه رأى‬ ‫ايشان در مقابل طريقه اهل بيت باشد بلكه عين طريقه و اخبار‬ ‫اهل‬ ‫بيت است لهذا به ياد آوردم همان شعر مرحوم ميرزا رفيعا را كه‬ ‫از‬ ‫زبان حضرت امير عليهالسلم در باب اتمام حجت بر حارث خيبرى‬ ‫مىگويد‪:‬‬ ‫زياده بر اين شما را مزاحم نشده از خداوند سلمتى و‬ ‫سخاوتمندىتان را هميشه طالبم و دعا مىكنم تا ديده بصيرت شما‬ ‫را‬ ‫كه الحمدالله بينا است روشنتر گردانيده از متابعت لجاجت و‬ ‫صب‬ ‫تع ّ‬ ‫بر كنار داشته‪ ،‬با حق و حقيقت مقرون گرداناد باالنّبى و آله‬ ‫المجاد‪.‬‬

‫حسب وعدهاى كه داده بودم خط جداگانه براى خالوهايم نوشتم‬ ‫تا جميع كتب عربى بنده را كه نزد ايشان است به شما تسليم كنند‬ ‫و دو‬ ‫كتاب مطلوبين شما نيز در بين آنها مىباشد اگر ندادند بار ديگر‬ ‫بنويسيد كه ذريعه كس ديگرى خط اكيد بنويسم كه براى شما‬ ‫تسليم‬ ‫كنند و اگر دادند از دادن آن اطمينان بدهيد‪.‬‬ ‫در اين جا يك سخن ديگر هم به يادم آمد كه بايد بنويسم‪ ،‬راجع‬ ‫به مرحوم حضرت آقا صاحب رحمهالله تعالى و رضوانه عليه‪.‬‬ ‫بنده همانطورى كه بودم حال نيز به فضل و زهد و تقوا و‬ ‫بزرگواريش معتقدم بلكه مىتوانم بگويم حسن عقيدهام دربارهاش‬ ‫از‬ ‫سابق نيز بهتر مىباشد زيرا كسى بود كه مىكوشيد در اعمال خود‬ ‫قدم‬ ‫به جاى قدم معصوم بگذارد ولى جاى بسى تأسف است كه يك‬ ‫چنين شخصيتى در بين چنان مردم وحشى باشد و ايشان را از‬ ‫منابر‬ ‫وعظ و تبليغ بليغ مستفيض نسازد و غير از خطبه جمعه ديگر هيچ‬ ‫خطابه و اندرزى نگويد و مردمى را با آن احتياج ليتناهى كه به‬ ‫تبليغ‬ ‫احكام و آداب دارند بهرهمند نسازد و به عوض آن تمام نيروى‬ ‫علمى‬ ‫را صرف مناظره و مباحثه بى اساس (اصولى و اخبارى) نمايد‪.‬‬ ‫«انشدكم بالله العظيم»!!! كه اگر حضرت آقاى مرحوم همان‬ ‫پافشارى كه در اين قسمت داشت اگر در تبليغ و ترويج احكام و‬ ‫آداب مىداشت‪ ،‬مساجد و نمازهاى جماعت و قرائتهاى حمد و‬ ‫سوره و قرآن و غيره ضروريات را به مردم تعليم مىداد و كوشش‬ ‫مىنمود كه مردم از وحشيّت و بربريّت نجات يافته صاحب آداب و‬ ‫اخلق مرضيّه شوند و از صحت و فساد نماز و قرائت و مطهرات‬ ‫و‬ ‫نجاسات و باقى چيزها خوب با خبر باشند و علوه بر شخص‬ ‫خودش ديگر ملها را تعليم منبر مىفرمود كه اقل ً در شبهاى جمعه‬ ‫به جمعه در قريههاى مربوطه خودها تشكيل منبر و تبليغ احكام‬ ‫مىفرمودند و هكذا‪ ،‬چه اندازه مفاد مىكرد و سويّه حيات مردم بلند‬ ‫صل مىرفت و مردم را امر به‬ ‫مىرفت و خودش هم منبرهاى مف ّ‬ ‫معروف و نهى از منكر مىفرمود چه قدر تأثير مىكرد زيرا‬ ‫مقدسيّت و‬ ‫روحانيّت آن بزرگوار در اعماق قلوب مردم نفوذ داشت و حرفش‬ ‫بسيار مؤثر واقع مىشد‪ .‬و السلم عليه و عليكم و علينا و على‬ ‫جميع‬ ‫عبادالله الصالحين ‪.‬‬ ‫و ما و شما هم كه از شدت غلو در مطابعت و محبّت ايشان و‬ ‫محدوديت فكر خود از درك چنين مطالبى قاصر بوديم كه‬ ‫به عرض ايشان مىرسانيديم با آن هم بنده در اواخر زمان‬ ‫حياتشان راجع به منبر و تبليغ عرض كردم و جناب ايشان در اول‪،‬‬ ‫ملى‬ ‫منبر و تبليغ را ناشى از رياستطلبى دانستند و بعد از اندك تأ ّ‬ ‫در‬ ‫احوال پيغمبر و اهلبيت‪ :‬به فطانت ذهن حسن مسأله را درك‬ ‫فرموده‬ ‫وعده داند كه اگر از همان مرض بهبود يابد اقدام به تبليغ اوامر و‬ ‫صلى بنمايند ولى مع الحسرة و الفسوس‬ ‫نواهى توسط منابر مف ّ‬ ‫كه آن‬ ‫مرض مدهش مجالى نگذاشت و به رحمت ايزدى پيوستند غفرالله‬ ‫له و لنا و لكم و لجميع المؤمنين و المؤمنات در خاتمه از جسارت‬ ‫عفوم فرماييد‪.‬‬

‫با احترام‬ ‫حّرره احقر عبادالله الشيخ عبدالله وثيقى‬

‫بخشى از دانشنامه شاهى‬ ‫مد امين استرآبادى‬ ‫مل مح ّ‬

‫فايده اول‪:‬‬

‫در تقسيم أفاضل باشراقيين و صوفيّه متشرعين و م ّ‬ ‫شائين و‬ ‫متكلمين و آخذين از معصومين عليهمالسلم و در تقسيم متكلين‬ ‫باشاعره و‬ ‫معتزله و باصوليين اماميّه‪.‬‬ ‫پس بدان مطلب اعلى و مقصد اقصى معرفت خصوصيّات مبداء‬ ‫و‬ ‫معاد است و تعبير از اين معنى در آيات كريمه بايمان بالله و اليوم‬ ‫الخر شده و حديث شريف اميرالمؤمنين و امام متقين صلوات و‬ ‫سلمه عليه و على اولده الطاهرين رحم اللّه إمرءً عرف أنّه من‬ ‫اين و‬ ‫فى اين و الى اين در اين معنى وارد شده و افاضل در تحصيل آن‬ ‫مقام‬ ‫چند فرقه شدهاند يك فرقه تحصيل اين مقام به فكر و نظر‬ ‫كردهاند‪،‬‬ ‫پس طائفه از اين فرقه إلتزام اين كردهاند كه مخالف اصحاب‬ ‫وحى‬ ‫نگويد و ايشان را متكلمين مىگويند‪.‬‬ ‫از اين جهت كه فن كلم را تصنيف كردهاند از روى افكار عقليّه و‬ ‫ب العّزة تطويل كلم كردهاند و‬ ‫در فن كلم در مسأله كلم ر ّ‬ ‫مذاهب‬ ‫مختلفه پيش گرفتهاند و طايفه ديگرى التزام نكردهاند و ايشان را‬ ‫احكماء مشائين مىگويند از اين جهت كه اوايل ايشان در ركاب‬ ‫ارسطو مىرفتند در وقتى كه ارسطو وزير اسكندر شده بود و تردد‬ ‫بدولتخانه اسكندر مىكرد و در آن اثنا اخذ علوم از ارسطو مىكردند‬ ‫و‬ ‫يك فرقه ديگر تحصيل اين مقام به رياضت كردهاند پس طايفه از‬ ‫اين‬ ‫فرقه التزام كردهاند كه مخالف اصحاب وحى نگويند و ايشان را‬ ‫صوفيّه متشرعين مىگويند‪.‬‬ ‫و طايفه ديگر التزام اين نكردهاند و ايشان را حكماء اشراقيين‬ ‫مىگويند و افلطون كه استاد ارسطو است تعليم و تعلّم علوم به‬ ‫طريق رياضت كرده‪.‬‬ ‫و فرقه سوم همگى اين طريق داشتهاند و ائمه‪ :‬تحصيل اين مقام‬ ‫از‬ ‫روى كلم اصحاب عصمت كرده و التزام اين كردهاند كه در هر‬ ‫مسئله‬ ‫كه ممكن باشد عادتا ً كه عقل در او غلط كند متمسك باحاديث‬ ‫اصحاب عصمت شوند و ايشان را اخباريين مىگويند‪ ،‬و اصحاب‬ ‫ائمه طاهره عليهم الصلة و السلم ايشان را نهى كرده بودند از‬ ‫فن‬ ‫كلم و از فن اصول فقه كه از روى انظار عقليّه تدوين شده و‬ ‫همچنين‬ ‫ن فقه كه از روى استناباطات ظنيّه تدوين شده از اين جهت‬ ‫از ف ّ‬ ‫كه‬ ‫سك كلم اصحاب عصمت و لذا‬ ‫تم‬ ‫در‬ ‫است‬ ‫منحصر‬ ‫خطا‬ ‫از‬ ‫عاصم‬ ‫ّ‬

‫در فنون ثلثه تناقضات و اختلفات بسيار واقع شده چنان كه‬ ‫مشاهده‬ ‫است و معلوم است كه نقيضين حق نيستند البته يكى از ايشان‬ ‫باطل‬ ‫ن فقه به اصحاب خود‬ ‫است‪ ،‬و تعليم فن كلم و فن اصول فقه و ف ّ‬ ‫كردهاند و آن فن در كثيرى از مسائل مخالفت دارد بافنونى كه‬ ‫مه‬ ‫عا ّ‬ ‫مه‬ ‫عا‬ ‫ثلثه‬ ‫فنون‬ ‫در‬ ‫كه‬ ‫فرمودهاند‬ ‫البيت‪:‬‬ ‫اهل‬ ‫و‬ ‫كردهاند‬ ‫آن‬ ‫تدوين‬ ‫ّ‬ ‫آنچه‬ ‫حق است از ما به ايشان رسيده و آنچه باطل است از اذهان‬ ‫ايشان‬ ‫صادر شده و طريق اخباريين تا آخر زمان غيبت صغرى كه به‬ ‫بعضى‬ ‫روايات هفتاد و سه و بعضى روايات هفتاد و چهار است شايع بوده‬ ‫ميان افاضل اماميّه بلكه در اوايل غيبت كبرى نيز شايع بوده و‬ ‫اصحاب‬ ‫ائمه‪ :‬بعد از آن كه اخذ فنون ثلثه از اهلالبيت‪ :‬كردهاند تدوين آن‬ ‫در‬ ‫كتب به امر ايشان كردهاند تا در زمان غيبت كبرى شيعه اهلبيت‬ ‫در‬ ‫عقايد و اعمال رجوع به آن كند و آن كتب به طريق تواتر منتهى‬ ‫به‬ ‫متأخرين شده و در كتاب كافى ثقهالسلم محمد بن يعقوب كلينى‬ ‫قدس اللّه سره تاليف آن كرده مشتمل است بر فنون ثلثه پس‬ ‫چون‬ ‫محمد بن احمد بن الجنيد العامل بالقياس‪ ،‬و حسن بن على بن‬ ‫ابى‬ ‫مانى المتكلم به ظهور رسيدند و تقيّه در زمان ايشان‬ ‫عقيل الع ّ‬ ‫شديد‬ ‫مه بود‬ ‫بود و در مدارس و مساجد مدار تعليم و تعلّم بر طريقه عا ّ‬ ‫مطالعه كتب كلم و كسب اصول تعليم و تعلم ز طريق عامه‬ ‫كردهاند‬ ‫چون مهارت تمام در فن اصول فقه و فن كلم كه از ائمه‪ :‬منقول‬ ‫شده‬ ‫نداشتند در بعضى از مباحث فن كلم و فن اصول فقه موافقت با‬ ‫مه‬ ‫عا ّ‬ ‫مه‬ ‫عا‬ ‫طريقه‬ ‫و‬ ‫أخباريين‬ ‫طريقه‬ ‫از‬ ‫مركب‬ ‫طريقه‬ ‫اختيار‬ ‫و‬ ‫كردند‬ ‫ّ‬ ‫كردند‬ ‫و بناء اجتهادات فقه بر آن نهادند و بعد از ايشان شيخ مفيد؛ از‬ ‫روى‬ ‫ن به اين دو فاضل موافقت ايشان كرد و در كلم‬ ‫غفلت و حسن ظ ّ‬ ‫و‬ ‫اصول فقه سلوك طريقه مركبه از طريقه عامه و طريق اخبارين‬ ‫و‬ ‫اصوليين كرد و از اين جهت علماء اماميّه منقسم شدند باخباريين‬ ‫و‬ ‫اصوليين چنان چه علّمه حلّى در بحث خبر واحد از نهاية ذكر كرده‬ ‫است و در آخر شرح مواقف و اوايل كتاب ملل و نحل نيز تصريح‬ ‫به‬ ‫آن شده است و چون شيخ مفيد استاد علم الهدى و استاد رئيس‬ ‫الطائفه بود آن طريقه در ميان افاضل اماميّه شايع شده تا نوبت‬ ‫عّلمة‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫حر عّلمه در علوم‬ ‫تب‬ ‫چون‬ ‫و‬ ‫شده‬ ‫ى‬ ‫حل‬ ‫لمه‬ ‫ع‬ ‫المغارب‬ ‫و‬ ‫المشارق‬ ‫ّ‬ ‫از‬ ‫ابن جنيد و ابن عقيل و شيخ مفيد بيشتر بود ايشان طريق مركبه‬ ‫را در‬ ‫كتب كلميه و اصوليّه بسط و رواج بيشتر دادند و در اجتهادات‬ ‫فقهيّه‬ ‫مه از بابت خبر و‬ ‫بنابر آن طريقه مركبه نهادند و چون احاديث عا ّ‬ ‫احد‬ ‫خالى از قرائن بود ايشان تقسيم احاديث كتب خود باقسام اربعة‬ ‫مشهوره كرده بودند عّلمه حلّى رضى اللّه تعالى عنه از روى‬ ‫غفلت‪،‬‬ ‫احاديث كتب طائفه محقّه باقسام اربعه تقسيم كرد و بآنكه علم‬ ‫الهدى‬ ‫و رئيس الطائفه وثقه السلم و شيخنا الصدوق و غير هم تصريح‬ ‫كردهاند به اين كه اجماع طائفه محقه بر صحت آن شد و بعد از‬ ‫عّلمه‬ ‫حلّى شيخ شهيد رعايت طريقه او كرده و بناى تصانيف خود بر آن‬ ‫نهاده و بعد از ايشان سلطان محققين شيخ علىموافقت ايشان‬ ‫كرده و‬

‫العالم الربانى الشهيد الثانى؛ نيز رعايت آن طريقه كرد تا آن كه‬ ‫نوبت‬ ‫بأعلم العلماء المتأخرين فى علم الحديث و علم الرجال و او رعهم‬

‫استاد الكل فى الكل ميرزا محمد استر آبادى نور اللّه قبره رسيد‬ ‫پس‬ ‫ايشان بعد از آن كه جميع فنون احاديث بفقير تعليم كردند كه‬ ‫احيآء‬ ‫طريقه اخباريين بكن و شبهات كه معارضه به آن طريقه دارد رفع‬ ‫آن‬ ‫ب العّزه‬ ‫شبهات بكن‪ ،‬مرا اين معنى بر خاطر مىگذشت ليكن ر ّ‬ ‫تقدير‬ ‫كرده بود كه اين معنى بر قلم تو جارى شود‪ ،‬پس فقير بعد از آن‬ ‫كه‬ ‫جميع علوم متعارفه را از اعاظم علماء آن فنون اخذ كرده بودم‬ ‫چندين‬ ‫سال در مدينه منوّره سر به گريبان فكر فرو مىبردم و تضّرع به‬ ‫درگاه‬ ‫ب العّزت مىكردم و توسل به ارواح مقدسه اصحاب عصمت‬ ‫ر ّ‬ ‫ً‬ ‫مه و كتب خاصه‬ ‫عا‬ ‫كتب‬ ‫و‬ ‫احاديث‬ ‫به‬ ‫رجوع‬ ‫دا‬ ‫د‬ ‫مج‬ ‫و‬ ‫مىجستم‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ب العّزت‬ ‫مق و تأمل تا آن كه به توفيق ر ّ‬ ‫مىكردم از روى كمال تع ّ‬ ‫و به‬ ‫بركات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه و سلم عليهم‬ ‫اجمعين به اشاره لزم الطاعت امتثال نمودم‪ ،‬و بتاليف فوايد‬ ‫مدنيه‬ ‫موفق شدم و بمطالعه شريف ايشان مشّرف شد پس تحصيل اين‬ ‫تأليف كردند و ثنابر مؤلفش گفتند؛‬ ‫اگر سايلى گويد‪ :‬كه لزم مىآيد كه جمع قليل از علماء و افاضل‬ ‫مه كردهاند‬ ‫اماميّه كه در بعض از مباحث اصولين موافقت با عا ّ‬ ‫فاسق‬ ‫باشند؟‬ ‫جواب گويم كه لزم نمىآيد از اين جهت كه اين مسئله از‬ ‫ضروريات دين است كه غافل از حكم اللّه معذور است مادام‬ ‫غَافِل ً و‬ ‫معلوم است كه جمع قليل از افاضل متأخرين اماميّه كه طريقه‬ ‫مركبه را‬ ‫پيش گرفتهاند غافل بودهاند از اين كه اين طريق جايز نيست و در‬ ‫ميان‬ ‫جميع فَرِق اختلف بسيار در كتب كلميّه و اصول فقيّه و فتاوى‬ ‫فقهيه‬ ‫واقع شده چنان چه مشاهد است در ميانه اخباريين اماميّه در‬ ‫مسايل‬ ‫اعتقاديه كلميه و اصول فقه نزد تحقيق اصل ً خلفى نيست بله در‬ ‫مسائل فقه به حسب اختلف احاديث اهلالبيت‪ :‬از ايشان اختلف‬ ‫واقع شده‪.‬‬ ‫و حضرت صادق عليهالسلم فرمود است كه إحداث آن اختلف در ميان‬ ‫ايشان من كردهام به اين طريق كه فتاوى مختلفه بعضى از بابت‬ ‫بيان‬ ‫حق و بعضى ديگر از ضرورت تقيّه به ايشان تعليم كردهاند به اين‬ ‫قصد كه اين طريقه در حفظ ايشان از شّر اعداء ادخل است و‬ ‫رئيس‬ ‫طايفه قدس سره در كتاب عدّه فرموده است كه فى الحقيقه‬ ‫تناقض‬ ‫در احاديث اهل البيت‪ :‬و در اقوال مختلفه اخباريين اماميّه نيست‬ ‫از‬ ‫اين جهت بعض از فتاوى از بابت ضرورت تقيّه است و بعضى‬ ‫ديگر‬ ‫ب العّزت نسبت‬ ‫از بابت اخبار و بيان واقع و از جمله نعماء ر ّ‬ ‫بفرقه‬ ‫ناجيّه اين است كه هر عمل كه در زمان غلبه اعداء به احاديث‬ ‫وارده از‬ ‫مجزى است در اين فايده‬ ‫زت‬ ‫الع‬ ‫ب‬ ‫ر‬ ‫ديوان‬ ‫در‬ ‫كنند‬ ‫ه‬ ‫بابت تقي‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ُ‬ ‫اكتفا به‬ ‫اين مقدار كرديم تا سبب ملل نشود و انشاء الله الغرين در اواخر‬ ‫اين‬ ‫مه بروجه تفصيل مىآيد‪.‬‬ ‫رساله بيان طريقه خاصه و بيان طريقه عا ّ‬

‫بخشى از كتاب دبستان مذاهب‬ ‫طريق اخباريين‬

‫مد امين استر آبادى شد‬ ‫اين طريق را مروج در اين هنگام مل مح ّ‬ ‫و‬ ‫گويند بعد از تحصيل علوم عقلى و نقلى به مكه معظمه گراييد و‬ ‫بعد‬ ‫از مقابله حديث‪ ،‬بدين معنى پى برد و كتاب فوايد مدنى تصنيف‬ ‫كرد‪.‬‬ ‫مد‬ ‫او در دانشنامه قطب شاهى كه براى داراى سكندر دستگاه مح ّ‬ ‫قلى‬ ‫قطبشاه نوشته‪ ،‬آورده‪« :‬پس بدان مطلب اعلى و مقصد اقصى‬ ‫معرفت‬ ‫خصوصيّات مبداء و معاد است و تعبير از اين معنى در آيات كريمه‬ ‫بايمان بالله و اليوم الخر شده و حديث شريف اميرالمؤمنين و‬ ‫امام‬ ‫متقين صلوات و سلمه عليه و على اولده الطاهرين «رحم اللّه‬ ‫إمرءً‬ ‫عرف أنّه من اين و فى اين و الى اين» در اين معنى وارد شده و‬ ‫افاضل‬ ‫در تحصيل آن مقام چند فرقه شدهاند يك فرقه تحصيل اين مقام‬ ‫به‬ ‫فكر و نظر كردهاند‪ ،‬پس طائفه از اين فرقه إلتزام اين كردهاند‬ ‫كه‬ ‫مخالف اصحاب وحى نگويد و ايشان را «متكلمين» مىگويند‪.‬‬ ‫از اين جهت كه فن كلم را تصنيف كردهاند از روى افكار عقليّه و‬ ‫ب العّزة تطويل كلم كردهاند و‬ ‫در فن كلم در مسأله كلم ر ّ‬ ‫مذاهب‬ ‫مختلفه پيش گرفتهاند و طايفه ديگرى التزام نكردهاند و ايشان را‬ ‫«حكماء مشائين» مىگويند از اين جهت كه اوايل ايشان در ركاب‬ ‫ارسطو مىرفتند در وقتى كه ارسطو وزير اسكندر شده بود و تردد‬ ‫بدولتخانه اسكندر مىكرد و در آن اثنا اخذ علوم از ارسطو مىكردند‬ ‫و‬ ‫يك فرقه ديگر تحصيل اين مقام به رياضت كردهاند پس طايفه از‬ ‫اين‬ ‫فرقه التزام كردهاند كه مخالف اصحاب وحى نگويند و ايشان را‬ ‫صوفيّه متشرعين مىگويند‪.‬‬ ‫و طايفه ديگر التزام اين نكردهاند و ايشان را حكماء اشراقيين‬ ‫مىگويند و افلطون كه استاد ارسطو است تعليم و تعلّم علوم به‬ ‫طريق رياضت كرده‪.‬‬ ‫و فرقه سوم همگى اين طريق داشتهاند و ائمه عليهالسلم تحصيل اين‬ ‫مقام‬ ‫از روى كلم اصحاب عصمت كرده و التزام اين كردهاند كه در هر‬ ‫مسئله كه ممكن باشد عادتا ً كه عقل در او غلط كند متمسك‬ ‫باحاديث‬ ‫اصحاب عصمت شوند و ايشان را اخباريين مىگويند‪ ،‬و اصحاب‬ ‫ائمه طاهره عليهم الصلة و السلم ايشان را نهى كرده بودند از‬ ‫فن‬ ‫كلم و از فن اصول فقه كه از روى انظار عقليّه تدوين شده و‬ ‫همچنين‬ ‫ن فقه كه از روى استناباطات ظنيّه تدوين شده از اين جهت‬ ‫از ف ّ‬ ‫كه‬ ‫سك كلم اصحاب عصمت و لذا‬ ‫عاصم از خطا منحصر است در تم ّ‬ ‫در فنون ثلثه تناقضات و اختلفات بسيار واقع شده چنان كه‬ ‫مشاهده‬ ‫است و معلوم است كه نقيضين حق نيستند البته يكى از ايشان‬ ‫باطل‬ ‫ن فقه به اصحاب خود‬ ‫است‪ ،‬و تعليم فن كلم و فن اصول فقه و ف ّ‬ ‫كردهاند و آن فن در كثيرى از مسائل مخالفت دارد بافنونى كه‬ ‫مه‬ ‫عا ّ‬ ‫مه‬ ‫تدوين آن كردهاند و اهل البيت‪ :‬فرمودهاند كه در فنون ثلثه عا ّ‬ ‫آنچه‬ ‫حق است از ما به ايشان رسيده و آنچه باطل است از اذهان‬ ‫ايشان‬ ‫صادر شده و طريق اخباريين تا آخر زمان غيبت صغرى كه به‬

‫بعضى‬ ‫روايات هفتاد و سه و بعضى روايات هفتاد و چهار است شايع بوده‬ ‫ميان افاضل اماميّه بلكه در اوايل غيبت كبرى نيز شايع بوده و‬ ‫اصحاب‬ ‫ائمه‪ :‬بعد از آن كه اخذ فنون ثلثه از اهلالبيت‪ :‬كردهاند تدوين آن‬ ‫در‬ ‫كتب به امر ايشان كردهاند تا در زمان غيبت كبرى شيعه اهلبيت‬ ‫در‬ ‫عقايد و اعمال رجوع به آن كند و آن كتب به طريق تواتر منتهى‬ ‫به‬ ‫متأخرين شده و در كتاب كافى ثقهالسلم محمد بن يعقوب كلينى‬ ‫قدس اللّه سره تاليف آن كرده مشتمل است بر فنون ثلثه پس‬ ‫چون‬ ‫محمد بن احمد بن الجنيد العامل بالقياس‪ ،‬و حسن بن على بن‬ ‫ابى‬ ‫مانى المتكلم به ظهور رسيدند و تقيّه در زمان ايشان‬ ‫الع‬ ‫عقيل‬ ‫ّ‬ ‫شديد‬ ‫مه بود‬ ‫بود و در مدارس و مساجد مدار تعليم و تعلّم بر طريقه عا ّ‬ ‫مطالعه كتب كلم و كسب اصول تعليم و تعلم ز طريق عامه‬ ‫كردهاند‬ ‫چون مهارت تمام در فن اصول فقه و فن كلم كه از ائمه‪ :‬منقول‬ ‫شده‬ ‫نداشتند در بعضى از مباحث فن كلم و فن اصول فقه موافقت با‬ ‫مه‬ ‫عا ّ‬ ‫مه‬ ‫كردند و اختيار طريقه مركب از طريقه أخباريين و طريقه عا ّ‬ ‫كردند‬ ‫و بناء اجتهادات فقه بر آن نهادند و بعد از ايشان شيخ مفيد؛ از‬ ‫روى‬ ‫ن به اين دو فاضل موافقت ايشان كرد و در كلم‬ ‫ظ‬ ‫حسن‬ ‫و‬ ‫غفلت‬ ‫ّ‬ ‫و‬ ‫اصول فقه سلوك طريقه مركبه از طريقه عامه و طريق اخبارين‬ ‫و‬ ‫اصوليين كرد و از اين جهت علماء اماميّه منقسم شدند باخباريين‬ ‫و‬ ‫اصوليين چنان چه علّمه حلّى در بحث خبر واحد از نهاية ذكر كرده‬ ‫است و در آخر شرح مواقف و اوايل كتاب ملل و نحل نيز تصريح‬ ‫به‬ ‫آن شده است و چون شيخ مفيد استاد علم الهدى و استاد رئيس‬ ‫الطائفه بود آن طريقه در ميان افاضل اماميّه شايع شده تا نوبت‬ ‫عّلمة‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫حر عّلمه در علوم‬ ‫تب‬ ‫چون‬ ‫و‬ ‫شده‬ ‫ى‬ ‫حل‬ ‫لمه‬ ‫ع‬ ‫المغارب‬ ‫و‬ ‫المشارق‬ ‫ّ‬ ‫از‬ ‫ابن جنيد و ابن عقيل و شيخ مفيد بيشتر بود ايشان طريق مركبه‬ ‫را در‬ ‫كتب كلميه و اصوليّه بسط و رواج بيشتر دادند و در اجتهادات‬ ‫فقهيّه‬ ‫مه از بابت خبر و‬ ‫بنابر آن طريقه مركبه نهادند و چون احاديث عا ّ‬ ‫احد‬ ‫خالى از قرائن بود ايشان تقسيم احاديث كتب خود باقسام اربعة‬ ‫مشهوره كرده بودند عّلمه حلّى رضى اللّه تعالى عنه از روى‬ ‫غفلت‪،‬‬ ‫احاديث كتب طائفه محقّه باقسام اربعه تقسيم كرد و بآنكه علم‬ ‫الهدى‬ ‫و رئيس الطائفه وثقه السلم و شيخنا الصدوق و غير هم تصريح‬ ‫كردهاند به اين كه اجماع طائفه محقه بر صحت آن شد و بعد از‬ ‫عّلمه‬ ‫حلّى شيخ شهيد رعايت طريقه او كرده و بناى تصانيف خود بر آن‬ ‫نهاده و بعد از ايشان سلطان محققين شيخ علىموافقت ايشان‬ ‫كرده و‬ ‫العالم الربانى الشهيد الثانى؛ نيز رعايت آن طريقه كرد تا آن كه‬ ‫نوبت‬

‫بأعلم العلماء المتأخرين فى علم الحديث و علم الرجال و او رعهم‬ ‫استاد الكل فى الكل ميرزا محمد استر آبادى نور اللّه قبره رسيد‬ ‫پس‬ ‫ايشان بعد از آن كه جميع فنون احاديث بفقير تعليم كردند كه‬ ‫احيآء‬ ‫طريقه اخباريين بكن و شبهات كه معارضه به آن طريقه دارد رفع‬ ‫آن‬ ‫ب العّزه‬ ‫شبهات بكن‪ ،‬مرا اين معنى بر خاطر مىگذشت ليكن ر ّ‬ ‫تقدير‬ ‫كرده بود كه اين معنى بر قلم تو جارى شود‪ ،‬پس فقير بعد از آن‬ ‫كه‬ ‫جميع علوم متعارفه را از اعاظم علماء آن فنون اخذ كرده بودم‬ ‫چندين‬ ‫سال در مدينه منوّره سر به گريبان فكر فرو مىبردم و تضّرع به‬ ‫درگاه‬ ‫ب العّزت مىكردم و توسل به ارواح مقدسه اصحاب عصمت‬ ‫ر ّ‬ ‫مه و كتب خاصه‬ ‫مىجستم و مجدّدا ً رجوع به احاديث و كتب عا ّ‬ ‫ب العّزت‬ ‫مق و تأمل تا آن كه به توفيق ر ّ‬ ‫مىكردم از روى كمال تع ّ‬ ‫و به‬ ‫بركات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه و سلم عليهم‬ ‫اجمعين به اشاره لزم الطاعت امتثال نمودم‪ ،‬و بتاليف فوايد‬ ‫مدنيه‬ ‫موفق شدم و بمطالعه شريف ايشان مشّرف شد پس تحصيل اين‬ ‫‪1‬‬ ‫تأليف كردند و ثنابر مؤلفش گفتند؛»‪.‬‬ ‫بايد دانست كه حديث نزد شيعه اماميه اصوليّه منقسم به چهار‬ ‫قسم مىشود‪ :‬صيحيح حسن و موث ّق و ضعيف و حديث صحيح آن‬ ‫است كه سند آن برسد به معصوم‪ ،‬به نقل عادل امامى كه ارباب‬ ‫حديث‬ ‫در وصف او ثقه عدل گفته باشند‪ .‬اگر راوى يكتن باشد و اگر زياد‬ ‫از‬ ‫يكى باشد در وصف مجموع همين عبارت واقع شده باشد و حديث‬ ‫سن آن است كه به طريق حديث صحيح سند آن به معصوم برسد‬ ‫به‬ ‫نقل امامى ممدوح به اين روش كه از اهل حديث‪ ،‬اگرچه در شأن‬ ‫راوى آن ثقه عدل وارد نگشته باشد‪ ،‬اما به الفاظ ديگر مدح كرده‬ ‫باشند و حديث موث ّق آن است كه از ارباب حديث ثقه عدل در‬ ‫تعريف روات آن به وضوح پيوسته است‪ ،‬اما بعضى از روات يا‬ ‫مجموع امام ينيستند‪ .‬و حديث ضعيف آن است كه شروط ثلثه در‬ ‫آن‬ ‫يافت نشود كه بارت از توصيف به ثقه عدل باشد و مدح‪ ،‬به غير‬ ‫اين‬ ‫دو لفظ و وصف به ثقه عدل‪ ،‬مع فساد عقيده راوى‪ .‬و حديث‬ ‫متواتر‬ ‫مىباشد و غير متواتر‪ .‬حديث متواتر آن است كه جماعت بسيار از‬ ‫جماعت بسيار در هر عصرى روايت كنند تا به معصوم برسند چنان‬ ‫كه كثرت هر جماعت از ايشان در آن عصر به حدى رسيده بود كه‬ ‫عقل تجويز اتفاق ايشان بر دروغ نكند‪ ،‬و حديث غير متواتر آن‬ ‫است‬ ‫كه عدد راويان آن در جميع مراتب يا بعضى مراتب به آن كثرت‬ ‫نرسد‪ ،‬و اين قسم حديث را در اصطلح ارباب حديث خبر واحد‬ ‫مىنامند‪ .‬نزد اخباريه به اين ترتيب و تقسيم درست نيت و العلم‬ ‫عند‬ ‫الله‪.‬‬ ‫در طريق اخبرايين‪ ،‬نامه نگار آنچه از امينان اين راه كه يكى از‬ ‫آنان‬ ‫مد رضا قزوينى است شنيده‪ ،‬مىنويسد‪ :‬ايشان را اخباريين‬ ‫مح ّ‬ ‫بدان‬ ‫مد امين بعد از‬ ‫نامند كه مدار بر خبر نهند و اجتهاد نكنند‪ .‬مل مح ّ‬ ‫تحصيل علوم عقلى و نقلى و شرعى به مكره معظمه رفت و‬ ‫آشكارا‬ ‫كرد كه اجتهاد به طريقه قدماء شيعه نيست و آنچه از عارفان و‬ ‫امينان‬ ‫اسرار او‪ ،‬نامه نگار شنيده‪ ،‬مىنگارد‪ :‬و آن كه طالب زيادتى است‬ ‫به‬ ‫فوايد المدنى كه گرد آورده او است بگرايد‪ .‬گويند در اين حديث‬ ‫آمده‪« :‬رحم الله امرا اعرف من اين و فى اين و الى اين» و‬ ‫غرض از‬

‫‪ -1‬دانش نامه شاهى ص ‪5‬‬

‫خطى‪.‬‬

‫«من اين» خدا است و «فى اين» اشارت به اين نشاء است و‬ ‫مراد از‬ ‫«الى اين» معاد است‪ .‬پس ما را معرفت سه نشاء شايد انا نه به‬ ‫طريقه‬ ‫جمعى كه از اهل بيتند‪ .‬بلكه بايد به مدينه‪ ،‬كه رسول است‬ ‫بگراييم و از‬ ‫ابواب علوم كه ائمه اثنا عشرند در آييم‪ .‬پس هر چه وراى آن‬ ‫طريق‬ ‫است‪ ،‬طريق اهل بدعت خواهد بود‪ ،‬و آن دو طريق است‪ :‬يكى‬ ‫طريق‬ ‫اهل رياضت و ايشان نيز دو گروهند نخست قدماء ايشان كه‬ ‫خرين اين طايفه كه‬ ‫اشرافيانند و به پيغمبرى نگرويدهاند‪ ،‬دوم متأ ّ‬ ‫معروف به صوفيهاند كه ايمان به نبى دارند و علم و عمل خود‬ ‫منسوب به نبى و ائمه دارند و گويند راه تحقيق و مسلك باطل‬ ‫نبى و‬ ‫ائمه معصومين همين بوده و از ايشان به ما رسيده و ائمه به‬ ‫رياضت‬ ‫تهذيب اخلق كردند و در تقليل غذا و نوم مىكوشيدند‪ .‬حضرت‬ ‫رسالت پناه اين طريق را به على سپرد و وكيل اين رياضات‬ ‫صاحب‬ ‫سر اميرالمؤمنين على بود و حسن بصرى از ارادتكيشان امير‪ ،‬و‬ ‫بايزيد‬ ‫مريد امام جعفر صادق بوده و معروف كرخى دست ارادت به‬ ‫امام‬ ‫رضا داده و مانند اشان جمعى شگرف كه خود را نايب امام و‬ ‫قائم‬ ‫مقام نبى عليهالسلم دانند‪ ،‬به اقوال ايشان نبياد گرويد‪ ،‬چه در مذهب‬ ‫ما نايب‬ ‫نشده بلكه‪ ،‬ايشان به هواى نفس گرفتارند و ايش پيشه رهبانين‬ ‫است‬ ‫و رهبانيت بدعت است‪ ،‬و فرقه دوم اهل استدللند و قدماء اشان‬ ‫را‬ ‫مشائين گويند كه به نبى نگرويدند و متأخرين ايشان را متكلمين‬ ‫نامند‬ ‫و ايشان طايفه يى اند كه سالم آناست كه حضرات داشتند و آن‬ ‫طريق‬ ‫اخباريين است و ايشان را اخباريين از آن گويند كه مدار اين‬ ‫طايفه بر‬ ‫خبر است و عمل به حديث كنند و اجتهاد نكنند‪.‬‬ ‫خرين‬ ‫مد امين‪ ،‬خطاب به گروه مجتهدين اجتهاد پيشه متأ ّ‬ ‫مل مح ّ‬ ‫مىكند كه‪« :‬شما خود قائليد و مقّر كه آيين سلف و طريق قدماء‬ ‫مد و ائمه‪:‬‬ ‫اجتهاد نبوده و راه سلف و طريق قديم كه در هنگام مح ّ‬ ‫بوده راه اخباريين است پس ما را همين دليل بسند است كه راه‬ ‫ما‬ ‫طريق مستمر است اما شما دليل بر جواز اجتهاد به هم رسانيد و‬ ‫به ما‬ ‫نماييد كه به فرموده كدام يكى از اصحاب عصمت اين طريق پيش‬ ‫گرفتهايد‪ ،‬چه بعد از محمد صلىاللهعليهوآله پيغمبر نيايد و دينى نيارد‪،‬‬ ‫همچنين در‬ ‫كتاب پيغمبر و احاديث نبوى و ائمه وارد نشده كه تا فلن هنگام‬ ‫عمل‬ ‫به اخبار كنند و بعد از غيبت امام‪ ،‬اجتهاد پيشه سازند‪ .‬پس به يقين‬ ‫معلوم شد كه شما اصول خود را با اصول اهل سنت و جماعت‬ ‫آميختهايد و مذهب شما حكم سكنگبين گرفته كه نه شهد است و‬ ‫نه‬

‫سركه و شما نه از سنيانيد و نه شيعه و وجه اجتهاد پيشه كردن‬ ‫متأخرين آن است كه چون هنگام تقيه شديد شد‪ ،‬رفتند و از كتب‬ ‫مخالفين تحصييل علوم كدند و ان مطالب در قلوب شما جا‬ ‫گرفت‪.‬‬ ‫پس آنچه رسوا بود از كتب خود افكندند و بعضى از آن به آيين‬ ‫خود‬ ‫اميختند‪ .‬بايد دانست كه بضعى امور از ضررويات دين است‪ ،‬چنان‬ ‫كه‬ ‫مخالف و موافق مىدانند‪ .‬مثل نماز كه كافران نيز مىدانند در دين‬ ‫محمد صلىاللهعليهوآله واجب است و بعضى چيزها كه از ضروريات مذهب‬ ‫است‬ ‫مثل امامت كه مخالف و موافق مىدانند كه در مذهب اماميه‬ ‫دانستن آن‬ ‫ناگزير است‪ .‬محكم و مبرم و استوار بايد دانست كه آنچه از آيات‬ ‫فرقانى محكم است عمل بدان ناگزير بود و آنچه متشابهات است‬ ‫ما‬ ‫را نيروى دريافت آن نيست‪ .‬پس معلوم شد كه آن مخصوص نبى‬ ‫و‬ ‫ضد يكديگر بسيار است و تميز در آن دشوار‪ ،‬لجرم اگر دو حديث‬ ‫به نظر آيد كه مخالف هم باشند‪ ،‬امام به معتقدان‪ ،‬قانونى استوار‪،‬‬ ‫كه‬ ‫عاصم ذهن است از خطا‪ ،‬عطا فرموده و آن چنان است كه چون‬ ‫دو‬ ‫حديث مخالف هم به مر رسد رجوع كند به محكمات قرآنى‪ .‬آن‬ ‫حديث كه مطابق آيه باشد بدان عمل كنند و حديث ديگر را حمل‬ ‫بر‬ ‫تقيه كنند و اگر در محكمات بهم نرسد‪ ،‬چون متشابهات را‬ ‫شكافتن‬ ‫فوق طاقت شما است پس نظر كنند به مذهب مخالفين كه‬ ‫ايشان به‬ ‫كدام عمل مىكنند‪ ،‬هر چه ضد ايشان است آن گيرند‪ .‬و اگر كسى‬ ‫گويد‬ ‫كه شما را مخالفين بسيارند وهفتاد و دو فرقهاند و آراء ايشان‬ ‫مختلف‪ ،‬امام فرموده كه بر آن ره كه غالبان و حكام و علماء‬ ‫مخالفين‬ ‫روند به ضد آن راه گرايند و اگر همه بر يك راه بيابند‪ ،‬پس دو‬ ‫حكم‬ ‫است به هر كدام از احاديث كه عمل كنند به هر وجه در آن حديث‬ ‫سخنى نيست كه از معصوم وارد است‪ ،‬بلكه بيگمان از امام است‬ ‫و‬ ‫امام مفترض الطّاعة است‪ .‬پس به هر كدام كه عمل كنند به گفته‬ ‫امام كار‬ ‫كرده باشند‪ .‬ديگر آن كه توقف كن تا هنگام سعادت ملقات امام‬ ‫اگر‬ ‫كسى گويد كه ما را ناگزير است از عمل كردن‪ ،‬ما تا چند صبر‬ ‫كنيم‪،‬‬ ‫آمدن امام معين نيست‪ ،‬جواب آن كه باز عمل كرده ايى‪ ،‬چه‬ ‫توقف كن‬ ‫عبارت از آن است كه اگر در معاملت است اصلح كن و اگر در‬ ‫طاعت است طريق احواط پيشه ساز‪ .‬اگر كسى گويد بدين قانون‬ ‫عمل‬ ‫كردن نيز اجتهاد است‪ ،‬جواب گويم اين قانونى است كه امام‬ ‫وضع‬ ‫كرده‪ ،‬اگر اجتهاد است‪ ،‬اجتهاد امام خواهد بود نه اجتها ما‪ .‬طريق‬ ‫سنجيدن دو حديث ضد به هم‪ ،‬آن است كه در طهارت شراب و در‬ ‫نجاست شراب احاديث است‪ .‬پس روجوع كرديم به محكمات‬ ‫قرآنى‪ .‬آيه محكم نيافتيم و در متشابهات ديديم كه خمر را رجس‬ ‫خوانده و رجس به چند معنى آمده‪ ،‬و چون ما را توانايى دريافت‬ ‫حقيقت متشابهات نيست‪ ،‬رجوع كرديم به مذهب مخالفين ايشان‬ ‫شراب را نجس مىدانند‪ ،‬پس ضد آن گرفتيم و آن را طاهر‬ ‫شمرديم‪،‬‬ ‫چه احاديث بر طهارت شراب آمده‪ .‬پس احاديثى كه بر نجاس‬ ‫شرابدال است حمل بر تقيه كرديم‪ ،‬و بايد دانست كه مجتهد بايد‬ ‫ظن‬ ‫خود عمل كند و ظن شبهه است و شهبه را شبهه از آن گويند كه‬ ‫باطل‬ ‫است‪ ،‬شبيه به حق و طريق اخباريين آن است كه بىلم و ل نسلم‬ ‫ابلهانه هر چه از امام شنود دليل قطعى دانند پس عمل به را‬ ‫اخباريين‬ ‫خرين‬ ‫طريق قطعى است و قطعى را به ظنى چه نسبت و متأ ّ‬ ‫شيعه‬

‫گفتند مجتهد را رسد كه به ظن خود عمل كند و ديگران را اطاعت‬ ‫گمان او كردن‪ ،‬و اين طريق قدماء نبوده‪ ،‬پس عمل به اجتهاد‬ ‫سهو و‬ ‫خطا باشد»‪.‬‬

Related Documents

Asar
October 2019 12
Asar
November 2019 4
Asar Yahyaie
November 2019 4
Asar May Assignment!
November 2019 3
Asar Yahyaie 2
November 2019 4
Trei Asar - Know Your Bible
November 2019 8