تحول گرایان وچشم انداز آینده محقق نروژی استین روکان احزاب سیاسی را ترجمان شکاف های اساسی موجود در جامعه می شمارد . شکافهایی که خود ناشی ازرویدادهای مهم تاریخی هرجامعه ا ند .از این منظر شکافهای اجتماعی پس ازایجاد هرگز ازبین نمی روند بلکه تنها ممکن است درمقاطع یا دورانهایی غیرفعال گردیده و بامهیا شدن شرایط این شکافها سر باز می کنند .اگرما ظهورو سقوط دوم خرداد را بعنوان یک رویداد مهم درتاریخ کشور ما ن در نظر بگیریم .د ولت /ملت را می توان بعنوان یکی از شکافهایی دانست که پس ازمدتها مجددا سربازنموده وبا این مفروضه می توان به تبیین احزاب سیاسی این دوره پرداخت .لکن با توجه به اینکه احزاب سیاسی ایران پس از یک تطورقریب به صد سال هنوز به دلیلی که از حوصله این نوشتار خارج است نتوانسته اند نهادینه گردند بنابراین می بایست به جای احزاب به جریان ها ی سیاسی اشاره نمود .دو خرداد مصافی بود که حکومت بازی را به ملت واگذار کرد .پس از این ماجرا گروههایی که به تدریج اصلح طلب نام یافتند سعی نمودند تادر جایگاه سخنگوی مطالبات مردمی قرار گیرند .مشکل این گروهها آن بود که غالبا خواستگاه حکومتی داشته و بطور طبیعی بیش از آنکه بیانگر مطالبات مردم باشند میل به تصاحب اقتدار از دست رفته یا حفظ پایگاهها قدرت بدست آمده و دغدغه تصاحب سنگر به سنگر آن را در سر می پروراندند .مشخصا جبهه موسوم به دو خرداد نمایندگی این جریان سیاسی را داشته که خود متشکل از اصلح طلبان حکومتی ودرحاشیه آن اصلح طلبان خارج ازحکومت بود .قابل ذکر است مقصود ازاصلح طلبان خارج ازحکومت گروههایی مانند نهضت آزادی و نیروهای ملی – مذهبی است که به دلیل اینکه دربرهه مورد بحث (و نه اینکه در گذشته ) شراکتی درقدرت حاکم نداشتند ،چنین خوانده می شوند .این جریان بدلیل نقطه ضعف پیش گفته تنها رویکرد قابل قبول را اصلحات درون ساختار کنونی دانسته وبا تو جه به ضعف بنیادی این رویکرد سرانجام نیز همانگونه که از قبل پیش بینی می شد به سرعت رو به افول نهاد .جریان دو م دراین مقطع نیروهای تمامت خواه بودند که بقیه احزاب شریک در قدرت را دربرگرفته این جریان پس از یک دوره کوتاه سردرگمی ناشی از شدت ضربه وارده دردوم خرداد به سازماندهی مجدد خود پرداخت و بامشی النصر بالرعب به سرعت سعی در جبران مافات نمود. این جریان نقطه قوت خود را دراختیار داشتن منابع ثروت و نیروی قهریه دانسته و با توجه به اینکه نقطه مقابل خود یعنی ملت را محروم ازاین دو سلح می شمرد براین مشی همت گماشت .اما سرمستی این جریان نیز دیری نپایید چرا که بازیگر اصلی عرصه بین المللی خوابهایی برای خاورمیانه درسر داشت و اتفاقا نقطه اتکا این بازیگر مقتدر هم ثروت و قوای قهریه بود ه و در این مصاف بو د که جریان تمامت خواه داخلی ناچاربه عقب نشینی و نشستن بر سرمیز مذاکره گردید .حرکتی که سیاستگذاران این جریان نیزنیک می دانند چون بازی دومینو وقتی که آغاز گردید انجامی جز نقطه صفر نخواهد داشت . دراین برهه درسوی دیگر شکاف یعنی ملت هم جریان سومی نیز بتدریج سر برآورد که می بایست آنرا تحول گرایان خواند .این جریان در برگیرنده گروههایی بود که برخی از سالها پیش از دو خرداد بر ضرورت تحول بنیادین تاکید نموده همانند حزب ملت ایران ،جبهه ملی و برخی چهره های سیاسی نظیر امیر انتظام و کانونهای
مستقل فرهنگی یا گروههایی که از قبل سعی در مشی مستقل ازجریانات حاکم داشته اما اندکی پس از دو خرداد به این تحلیل رسیدند که راهی جز تحول ساختاری وجود ندارد همانند اتحادیه دانشجویان و دانش آموختگان که از سال 80جبهه دمکراتیک ایران را با این دیدگاه مطرح نمود.همینجا باید تاکید نمود در خارج از کشور به استثنای بخشی ازگروههایی که همواره موید اصلح طلبان بود ه اند(گرچه خود هرگز درساخت قدرت حاکم شریک نبودند) کلیه گروهها وچهره های مستقل سیاسی دیگر درهمین جریان تحول گرا جای دارند .در داخل کشور به موازات جریانات مورد بحث افراد و بخش هایی ازجریان اصلح طلب چه درون و چه برون از حکومت وجود داشته که طی دو سال اخیر با تشدید تضاد داخلی خود به تدریج ازاین جریان خارج شده و درسلک تحول گرایان قرار گرفتند .مهمترین نمود این نیروها چهرهایی هستند که اخیرا با انتشار بیانیه ازمردم وگروههای سیاسی دعوت نمودند تا با امضای آن درخواست تشکیل مجلس موسسان به منظور برگزاری رفراندوم تعیین حکومت نمایند .با توجه به اینکه منتشر کنند گان این بیانیه می توانستند پیش از انتشار به رایزنی جدی با گروههای داخل و خارج از کشور پرداخته تا ضمن پخته تر شدن طرح عمل بخشهایی گسترده تر ازگروههای سیاسی را درگیر کار نمایند (.ایرادی که البته به سایر گروههایی که نظیر این حرکت را طی چند سال اخیر در داخل و خارج کشور آغازنموده نیز وارد است ) به نظر می رسد اعلم موجودیت یک گروه جدید فوری ترین نتیجه بیانیه مزبور بوده و البته بهیچوجه این موضوع به معنی کاستن از اهمیت این کار پر ارج نمی باشد .اما شایسته است بموازات این اقدام تلشهایی نیز جهت سازو کاراجرایی شدن این موضوع مورد بحث و نظر قرار گیرد تا احیانا ابهاماتی که برای حمایت کنندگان وجود دارد برطرف گردد . درحالیکه بحرانهای بین المللی و داخلی سبب تشدید فشاربراحزاب و جریانهای تحول گرا بمنظور تعجیل در اقدامات و تصمیمات خود می گردد یک نکته نیز نباید مورد غفلت قرارگیرد که فراتر ازساختارهای سیاسی عوامل دیگری نیزدرقرارگرفتن ما درشرایط کنونی موثرند .همان عوامل که با تغییر ساختار سیاسی در سال 57مشکل تاریخی ما رامرتفع نساخته و پس ازچندی موجب بازتولید استبداد ،تشدید شکاف های طبقاتی و تبدیل شدن مبارزان دیروزبه حاکمانی که سرگرم جمع آوری ثروت وانحصارقدرت و معضلت اجتماعی نظیر گسترش فقر و فساد گردیده است .واقع امر آن است که تحول ساختارسیاسی امری ضروری اما ناکافی جهت نیل به ساختاری دمکراتیک می باشد. یکی ازپیش نیازهای پروسه گذار ،تحول فرهنگی است .تحولی که هم در سطح نیروهای سیاسی و هم دربین مردم می بایست ایجاد شود .این فرهنگ که نیروی غالب و حاکم سیاسی حق مطلق نبوده بلکه آحاد شهروندان دارای حقوقی هستند که می بایست مراعات گردید ه و نیروی غالب سیاسی محق نیست حتی مخالفین خود را محروم از حقوق اجتماعی و سیاسی نماید،چه رسد به اینکه بخواهد بمحض تصاحب قدرت به قلع و قمع وکشتارآنان مبادرت ورزد .همچنین در شهروندان نیزمی بایست فرهنگ مشارکت در سرنوشت سیاسی با روشهای دمکراتیک تقویت گردد.یکی دیگر از ضرورتها تحول ساختار اجتماعی است .بعنوان مثال اینکه درجامعه دمکراتیک چیزی به نام طبقه ممتاز و حق ویژه نداریم .طبقه ممتاز در ساختاری ممکن است به شکل طبقه شاهزادگان نمود یابد در ساختار دیگر به شکل روحانیان در یک حکومت به شکل اعضای یک حزب
درحکومتی دیگر به صورت طبقه جنگاوران و حتی مبارزان وزندان رفتگان اما در حقیقت هیچیک از این ویژگی ها که ممکن است بعضا از ویژگی های افتخارآفرین هم باشد نمی تواند سبب تبعیضات اجتماعی گردد. یکی دیگر ازتحولت ضروری در بعد اقتصادی است .می بایست تمهیداتی اندیشیده شود تا حریم ثروت و قدرت برای همیشه ازهم منفک گردد .گرد آوری ثروت به تنهایی امری تقبیح شده نیست .اما فساد اقتصادی ساختارسیاسی سالم را نیز در معرض انحطاط قرار داده و برای پیشگیری این امر می بایست صاحبان قدرت از هرنوع تکثر ثروت و لو مشروع محروم گردیده تا اصول آزمندان اقتصادی به طمع دراختیار داشتن ابزار ثروت اندوزی به سوی مناصب سیاسی روان نگردند.آنچه برشمرده شد تنها نمونه ای از تحولت ضروری در هر بعد بوده و در جهت توجه دادن به این مهم که دریک کلم تحول گرایان نه تنها به تحول ساختارسیاسی بلکه به ضرورت تحول همه جانبه باید بیندیشند و درخصوص تحول فرهنگ استبداد پرورجامعه و نهادینه کردن ساختارهای دمکراتیک فرهنگی ،ا جتماعی واقتصادی راهکارهای خود راارائه نمایند .تا مبادا که باز راه طی شده را بپیماییم ودر پایان یک دوره پرهزینه همچنان خود را در آغاز راه بیابیم.
محمد مسعود سلمتی 7/9/83